ترانه تاجیک
ترانه تاجیک
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

سفر به دور لباسشویی(قسمت دوم)




کوسه قاتل


سینما دقیقا وسط خیابان بود. مستقیما وارد سالن شدیم. ردیف اول از جلو، جای ما بود. هنوز خیره به پرده‌ی سینما نشده بودیم که زنی که روی یک ویلچر نشسته بود می آید و نامه‌ای به دست میکل آنژ می دهد. با گوشه‌ی چشم داخل اون‌کاغذ باریک و کوچک‌را نگاه می‌کنم که نوشته شده بود: دو دقیقه ی دیگر جلسه‌ای در سینما جلوی پرده خواهیم داشت. دو دقیقه گذشت مردی با دو صندلی روی سن جلوی پرده می‌رود و میکل آنژ هم به دنبالش به بالای سکو می رود. روی صندلی می‌نشیند و خیلی آرام مقابل هم شروع به صحبت می کنند.

همچنان که به فیلم نگاه می کردیم ناگهان کوسه‌ای از وسط دریا به بیرون پرده پرش می‌کند. به سمت میکل حمله ور می‌شود. زنی از وسط سالن جیغ می‌کشد. میکل آنژ بلند شو... برمی گردم زنی بود با موهای کوتاه و مشکی که چهره‌اش برایم آشنا بود!

میکل آنژ در وسط صحنه شیرجه می‌زند و آب دریا کل سالن را برمی‌دارد. خودش را به من می‌رساند دستم را می‌گیرد به زور خم می‌شویم و از زیر صندلی ها خودمان را به بیرون سینما می‌رسانیم. با لباس‌های خیس به خیابان می‌رویم بهش می‌گویم ورود تو به اون سالن یه توطئه بود! کوسه‌ها در آن فیلم برای خوردن تو آماده شده بودند! سرش را تکان می‌دهد و می‌گوید نمی‌دونم ولی انگار نقشه‌ی قتل من را داشتند! نگاهی بهش می‌کنم و می‌گویم جلسه‌ی امشبتون در مورد چی بود؟ چرا توی سینما؟ گفت: جایی امن‌تر از سینما نمی‌شناختیم می‌گویم چرا جلوی پرده روبروی ده‌ها آدم؟ می‌گوید نترس کسی تو اون تاریکی برای دیدن فیلم نمی‌آید. می‌خندم و می‌گویم درسته حتی یک نفر هم اعتراضی نکرد! خنده‌ام را به زود جمع و جور می‌کنم و می‌گویم ولی جدی جدی همین چند دقیقه‌ی پیش می‌خواستند تو رو بکشند؟! کجای آنجا امن بود؟ سرش را تکان می‌دهد و می گوید بعدا متوجه می‌شوی!

همین که داشتیم بگو مگوی می‌کردیم همون زن ویلچری از پشت سر صدایمان می‌زند و می‌گوید: هی میکل آنژ عزیزم. برمی‌گردیم یک دفعه چنان با ویلچرش به سمت من هجوم می‌آورد که بر روی پاهایش می‌افتم من را سفت می‌چسباند و چند دوری با ویلچرش می‌چرخاند در حالی که با تعجب نگاهش می‌کردم میکل آنژ پشت ویلچر را می‌گیرد و ما را متوقف می‌کند. می خندد و می‌گوید: فریدا این دوست جدید من هست. برای اولین دیدار زوده با روحیات تو آشنا شود! از روی پای فریدا پیاده می‌شوم. دستش را به سمت دستم دراز می‌کند و می‌گوید: سلام فریدا کاهلو هستم اهل مکزیک. دستش را محکم می‌گیرم و فشار می‌دهم صدای جیغش به هوا می‌رود و می‌گوید چه دست های سفتی داری! چیزی نمی‌گویم از اینکه تونسته بودم تلافی کاری که با من کرده بود را سرش در بیاورم لبخند شیرینی می‌زنم و می‌گویم ببخشید.


ادامه دارد...


خودنگاره فریدا کاهلو
خودنگاره فریدا کاهلو


پی‎‌نوشت: فریدا کاهلو نقاش مکزیکی است. او بیشتر به‌خاطر خودنگاره‌های هنرمندانه‌اش، مشهور است.



سفرکوسهسینماقاتلفریداکاهلو
بدون قلم در جهان گم می‌شوم. playwright/Content writing
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید