تاتیرو
تاتیرو
خواندن ۶ دقیقه·۵ سال پیش

ربات مونس انسان آینده

وبسایت تاتیرو سایتی برای کودکان دیروز، امروز و فردا

بیرون خبر

ربات مونس انسان در آینده خواهد بود. این آخرین خبری بود که در سایتهای خبری و جراید منعکس شد ،درسته ، یکبار دیگر توجه  کنیم بد نیست ،  رباتهائی به بازار معرفی شده اند که ، مونس و همدم و پرستار انسانهائی خواهند بود که تهی از این معقوله بوده  و به شدت نیازبه داشتن این صفتها را دارند .

ربات مونس انسان آینده
ربات مونس انسان آینده

درون خبر

خبر فوق گسترده تر از این بود که در پارگراف اول به آن اشاره شد ، اما برای آنالیز کردن و تحلیل خبر کافی بود .

در نگاه اول به این خبر، رشد و شکوفائی علم ، واکنش خواننده ایرانی را به ادای کلمه ( احسنت ) و خواننده غیر ایرانی را به گفتن ( واو ) وامیدارد !

چند سالیست که رباتها ، یواش یواش در حال ورود به زندگی انسانها هستند ، در همه امورهم ماشالله مدعی هستند ، کارگری ، گارسنی ، رانندگی ،  خدمتکار و مشاغل دیگر که به مرورزمان ، به عهده این یاوران همیشه مومن ، گذاشته شده است . در ابتدا موضوع بیشتر جنبه سرگرمی داشت ؛ اما رسید به جائی که رباتها ، جا پای انسانها گذاشتند.

 حالا رباتها قرار است که محرم انسانها باشند ! حالا رباتها قرار است همزیست انسانها باشند ! و بهتر است گفته شود ، رباتها جای عزیزان خونی و سببی انسانها را قرار است پر کند ! چقدر به جوانها سفارش شد که خود را از جمع بزرگترها جدا نکنید ، اما کردید !! چقدر سفارش شد که محبتهایتان را کم نکنید ، اما کردید ! آنجا که به بودن شما نیاز بود ، یک گربه یا یک سگ گذاشتید در بغل آنها که مونس باشند و خود به جاده زدید و رفتید . و باید امروز شاهد حضور رباتها برای پر کردن اوقات پیران درصحنه باشیم .

از چه موقعی ، انسان به این راه غریب و جاده بی هویت وارد شد ؟ یه روزگاری ! روزگاردور ، آدمها چنان در هم گره خورده بودند ، که گذر ایام هم ، قادر از باز کردن این گره نبود .

 خانواده ها تنیده در هم ، مادر و پدر سرلوحه و بچه ها گوش به فرمان از جهت فرمان احترام ، کی جرات داشت کوچکترین بی حرمتی به اعضای خانواده ، مخصوصا بزرگتر ها بکند ، یقه ها دریده میشد و عربده ها به گوش مرغان آسمونی میرسید . مرگ حق است اما ، کی جرات داشت خبر مرگ عزیزی را به عزیزپروری برساند . نام فامیلی معنا نداشت ،هر نفر به بزرگ خانواده اش شناسائی میشد . فلانی پسر بزرگ ، آقا بهمانی خان !

رگ و ریشه آدمها قطور بود و شجره نامه ، مدرک هویتی و مقدس خانواده های اصیل !

روزگار چرخید و چرخید ( کاش شکل دیگری میچرخید ) آدمها دور شدند از باورهای ارزشی خود . روابط قشنگ ، رنگ باخت و خونها در رگ و ریشه شجره خشکید ، و شجره نامه مایه جوک شد!

همزمان تکنولوژی در( بین ) آدمها جا باز کرد . آنقدر در( بین ) قرارگرفت که صدای پدر به مادر و مادر به بچه ها نمیرسید ، باز تکنولوژی ( بین ) آدمها رسوخ کرد ، تا جائی که فریاد برادرها هم ، به گوش هم ، راهی نداشت .

 سالی ، ماهی یکبار ازسر ناچاری و از جهت رفع تکلیفی ! شاید در یک دور همی اجباری ، همه به هم بی اعتنا ، حتی به حضور هم دیگه !

 همه سرها در گوشی و چون اسیران دست و پا بسته در تکنولوژی ، تا با امواج آنتن ها ، هر کدام به دنیای غریب و دوری ، بروند .

 هر چند که تنگاتنگ هم چمباده زده هستند و چماله شده در گوشیشان اما ، باز همه به هم بی اعتنا حتی به مرگ همدیگه !

رسید به جائی که طاقت جوانان طاق شد در کنار بزرگسالان دیگر حال نمیکردند ! پس با جامه دانهایشان همسفر شدند به دیارهای دور ، معلوم نبود چه قدرتی فرمان راند و چه کسی دستهای آنها را گرفت تا در جاده نامعلومی رهایشان کند . آخرین فکری که برای خلوتی پیرانشان کردند ، صدای میو و واقی را برایشان کوک کردند تا در پایان عمرشان جای گرمای فرزند، پشم بدن سگ و گربه ، گرمشان کند ! احساس تلخ سرباری بزرگ سالان ! بزرگ سالان ماندند تنهای و تنها و رباتها وارد میشوند !

ای کاش روزگار یه تو دهنی ، تو دهن اون پسر، تو دهنی نخورده میزد ، پسری که ناجوانمردانه ، پدر پیرش را در سبدی گذاشت و او را در کوهی گذاشت و خود را از پدر جدا کرد ، پسر در حین رفتن صدای پدر را شنید که : پسرم سبد را با خود ببر که به زودی لازمت میشه .حتما قصه ش رو میدونید ؟

 عجبا ، پسر سبد خالی از پدر و مهر پدر را ، برداشت و از مردمک چشمان پدر، گم شد !

سالها تکنولوژی فرمانروائی کرد و محبتها را خورد ، تمام محبتهای آدمها را خورد بدون آنکه بگذارد آروغش به گوش آدمها برسد .

باز پسر خواست راه دیگری برای زندگیش پیدا کند ، پس باید پدر را بگذارد و برود پس فکر چاره کرد .

رباتی برای مونسی و همدمی ، پرستاری و یاوری پدر،  مهیا کرد و خود رفت و ربات شد محرم و همدم و مونس و یار و یاور پدر.

چند سال سپری شد و پدر افتاده تر از دیروز ، یک روز مردم صحنه ای دیدند ، اوووف

مردم دیدند رباتی ، پیرمردی را در سبد گذاشته و کوهی را بالا میرود ! او پسری بود که روزی خطا کرد و سبدی را که پدرش را با آن حمل کرده بود ، برداشت و با خود پائین آورد ، و حالا خود در سبد در پشت ربات ، گذشته اش را رج میزند ، وچه زود آخرین سفرش را ، در کوه سرنوشت دید .

آی آدمها آی آدمها ، به کجا چنین شتابان، به کجا چنین نالان ! به کجا چنین حیران! به کجا چنین بی جان

ای کاش روزی همه دور هم جمع شوند و بخوانند : یاد اون روزای خوب ، یاد اون روزای شاد ، یاد اون روزای روشن ، دلم رو خون میکنه ! کنار ربات ها ، منو داغون میکنه . اما بالاخره تکنولوژی کامل و غالب شد و همه توانستند یک ربات داشته باشند ، بسیار هم عالی اما …

در آنصورت ربات واسه چی خوبه ؟ واسه اینکه ..

صبح زود بیصدا بره برامون روزنامه بخره !

ربات : درسته صاحب ، روزنامه رفت خرید ، آمد زود ! چه جناحی صاحب ؟

بی خستگی و غر زدن ، بره تو صف خرید !

ربات: بله صاحب ، من شکر خرید درصف دو ساعت ، من نان خرید در صف یک ساعت، من آمد با برنج ، پنج کیسه رو کله ام صاحب !

در کار منزل کمک کنه !

ربات :چشم صاحب ، من عوض کرد، پوشک بچه ریز شما ! چقدر هم زد ونگ !خوبه من نفهمید بو !

در مراسم جشنها و عروسیها ، دیگر حرکات موزون ( رقص ) برای آنها موجه میباشد !

شعار مدعوین در عروسیها : مهمونا دس   رباتها رقص   نه برعکس   رباتها رقص

رباتها : چشم صاحبین ، ما خوب کرد رقص ؟ ، ما داد انجام ، به نحو احسن ؟ اما موزیک هست تند ، صدا خیلی خیلی ،  پیچ در قسمت کمرمان شد شل ، آخ شد گم مهره ، نمیدونم کجا بگردم

مدعوین : همین جا همین جا !

رباتها : آخ نشد پیدا ، نمیدونم کجا بگردم ؟

مدعوین : همین جا  همین جا !

و ماجراها با ربات در زندگی بسیار خواهد بود ، اما مراقب باید بود ُرباتها آنقدر پیش نروند که روزی بگویند :رباتها ،آماده ،     به آدمها ، حمله !

آنوقت باید از ( ویل اسمیت ) خواهش کنیم بیاد ما را از دست رباتها نجات بده !

رباتایران رباتیکپرستار آینده انسانخلاقیت کودکرباتیک
سایتی برای کودکان دیروز ، امروز و فردا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید