وقتی بهم گفت سه ماهی هست که با یکی دیگه دراتباطه انگار یه سطل آب یخ روم خالی کردن! چرا نباید زودتر بهم میگفت؟ چرا حالا که حس کرده بود رابطه جدیدش ممکنه به اتفاقی ختم بشه برای من آشکارش کرده بود؟ چرا موقعی که فهمیده بود من انتخابش نیستم و میتونه با یکی دیگه وارد رابطه بشه، بهم نگفته بود، تا یهو اینقدر شوکه نشم؟ تا بتونم با تصمیم بهتر مسیرمو انتخاب کنم! کلی سوال داشتم ازش که جوابی براش پیدا نکرده بودم. جوابها رو فقط خودش میدونست؛ تنها خودش!
بعدها که بیشتر فکرکردم به این نتیجه رسیدم که این من بودم که خودمو گول زدم. من بودم که به خودم دروغ میگفتم که منو دوس داره و با کسی دیگه نیس. خیلی وقت بود رابطه تموم شده بود! اینو همون موقع که کل ارتباطش رو با من به یه ارتباط مجازی تو تلگرام تقلیل داد باید میفهمیدم. اونجا بود که رابطه عملا تمام شده بود و من نفهمیدم. به دروغ گفتن به خودم ادامه دادم تا در روز آخر اونچنان شوکه باشم که نتونم وضعیت رو هضم کنم.
چیزی که مینویسم صرفا تجریبات شخصی هست که ممکنه اشتباه باشه!
مقالهای میخوندم که میگفت بعد از پایان یک رابطه عاطفی استامینوفن میتونه خیلی کمک کنه! چیزی که میخام اینجا بگم جدا از محتوای اون مقاله است ولی درحین خوندن اون مقاله به ذهنم رسید.
پایان یک رابطه عاطفی کجاست؟ کجا میشه فهمید ادامه ندادن یک ارتباط بهتر از ادامه دادنشه؟ نقطه آخر کجاست؟
گاهی وقتی به آدمای اطرافم نگاه میکنم، خیلیهارو میبینم که از نظر من نگاهشون به زندگی ساده و سطحیه! البته نه اینکه بخوام تحقیرشون کنم ولی میدونم دنیای کوچیکی دارن که خیلی راحت و بیدغدغه دارن توش زندگی میکنن. برای اینا مهم نیست چه اتفاقی تو سیاست خارجی مملکت داره میفته یا تکنولوژ فلان ابَرشرکت برای ساخت ربات چیه! صرفا فقط از دنیای نزدیک اطرافشون یه شناخت (احتمالا کاملا ابتدایی) دارند و بیشتر از اون رو نیازی نمیبینن بدونن! از یه نظر حس میکنم خیلی خوبه اینجور سادهانگاری در زندگی. یه زندگی با دغدغه کمتر و استرس کمتر. اما هیجان این زندگی کجاست؟
قسمت جالب ماجرا اینه که بنظرم این افراد اغلب در روابط عاطفیشون موفقن. شاید چون عمیق نمیشن. تو هیچی عمیق نمیشن حتی تو رابطه! اما آیا مسخره نیست؟ اینکه تو خصوصیترین روابطت هم سطحی و ساده همهچی رو ببینی و رفتارهای ابتدایی داشته باشی، خندهدار نیست؟ اینکه نخوای بفهمی ته دل شریک زندگیت یا کسی که فکرمیکنی عاشقانه دوسش داری چی میگذره، احمقانه نیس؟ قبول دارم شاید این بیتفاوتی مضحک و حتی آزاردهنده باشه ولی از طرفی حس میکنم این حساسنبودن و حتی بیخیالی دلیل حل مشکلات زیادی از این مدل آدمهاست.
عمیق بودن در رابطه خیلی مطلوبه! البته اگه فقط در یک بعد رابطه عمیق باشیم نه تنها مفید نیس که مضر هم هست! نگاه ژرف یک بعدی به رابطه مانع توجه به جزئیات و ابعاد دیگه رابطه میشه که خیلی خطرناکه.
توجه به جزئیات مهم حیاتیه! توجه نکردن بهش ممکنه باعث ازبین رفتن نظم اون رابطه بشه. مثلا من اونقدر در خرج کردن احساسات برای طرف مقابلم عمیق شدم و اونقدر حال فعلیش برام مهم بود که یادم رفت شناختی ازش بدست بیارم؛ یادم رفت ببینم من کجای زندگیش قرار دارم؟ یادم رفت ازش بپرسم آیا واقعا از بودن با ما لذت میبره یا صرفا همینکه در مواقع لازم دمدست هستم راضیکنندست؟ یادم رفت بفهمم اگه من رابطه رو کم کنم آیا اون احساس خلا میکنه یا نه؟ یادم رفت بفهمم این آدم خارج از این رابطه چجور آدمیه!
هر انسان ابعاد مختلف شخصیتی و اجتماعی داره. گاهی ما نه اونقدر در احساسات غرق میشیم که یادمون میره طرف مقابل یک انسان چند بعدی هست. یادمون میره باید افراد رو از ابعاد مختلف برانداز کنیم و درنهایت تصمیم نهایی رو بگیریم. فقط یک بعدش رو میبینیم، هیجانزده میشیم و تصمیم عجولانه میگیریم! گاه حتی بعد کشف اشتباهمون باز هم ادامه میدیم. اصرار به اشتباهی داریم و این ضرر رو بیشتر میکنه.
درمورد کیس خودم باید یاد میگرفتم که همه به توجه و دوست داشته شدن نیاز دارن. طرف مقابل من هم استثنا نبود. اینکه کسی به شما توجه کنه و شما براش مهم باشی قطعا مطلوب همه هست. بنابراین اگه حتی کسی که کمترین حس رو بهش دارین، برای شما وقت و انرژی بذاره، ناخودآگاه بهش واکنش نشون میدین و این واکنش، اون شخص رو به این اشتباه میندازه که شما برای این رابطه ارزش قائلید. چیزی که دقیقا برای من اتفاق افتاد. و درسی که خیلی دیر یادگرفتم!
باید یاد بگیریم عمیق شدن تو رابطه مفیده اما نباید باعث بشه شما از توجه به مسائل دیگه غافل بمونی. جزئیاتی که باعث میشه شما شناخت کاملی از تفکر، منش، شخصیت و رفتار طرف مقابل، و مهمتر از همه جایگاه خودتون پیش اون آدم بدست بیارین، جزو حیاتیترین مسائل یک رابطه است. درواقع این جزئیات هست که کلیات رو میسازه و متقابلا درک کلیات بدون توجه به این جزئیات عملا ممکن نیست.
البته نباید فراموش کنیم در یک رابطه باید متناسب با مسائل گاهی ژرفنگر و گاهی سطحینگر بود. گاهی لازمه خیلی عمیق نبود تا ایجاد تنش نشه. گاهی هم باید کاملا عمیق و دقیق مسائل رو دید تا درک بهتری پیداکرد. اما این ژرفنگری خیلی آسون نیست. احتیاط و تجربه دو فاکتور دیگهی مهم هستن که باید کنار ژرفنگری بهش توجه بشه تا بازده بالایی داشته باشه. دو فاکتوری که اندازه خود ژرفنگری مهم هست و مانع ازدست رفتن انرژی و زمانی میشه که شما برای حفظ رابطه از اول صرف کردید.
و در نهایت نقطه پایان در هر رابطه میتونه متفاوت باشه ولی نشانه هایی داره که تشخیصش رو آسان میکنه. بعد از مدتی باید رابطه رو از شروع برانداز کنید و سعی کنید به چند سوال جواب بدین:
- چقدر از طرف مقابل شناخت دارید؟
- خارج از این رابطه چقدر طرف مقابل رو میشناسید؟
- احساساتی که در رابطه ردوبدل میشه دوطرفه و متقابلانه است یا یکطرفه و یکسویه؟
سوالاتی شبیه به این کمک میکنه تا بدونید این رابطه باید ادامه پیدا کنه یا در سراشیبی سقوط قرار گرفته؟