حستون بعد از خوندن جمله زیر چیه؟
فکر نمیکنم هیچکدومِ ما برنامهنویسها با خوندن جمله بالا خوشحال شیم و انقدر میریم سرچ میکنیم تا جمله زیر رو از یک نفر بشنویم:
من خودم رو در جایگاهی نمیبینم که نظر ۱۰۰ درصدی در مورد آینده بدم و هدف این پست هم این نیست. این پست رو نوشتم که بهتون بگم این روزا چه چیزهایی داره توی ذهنم میگذره و چرا سعی میکنم کمتر به خودم دروغ بگم. قطعا نواقصی هست که خوشحال میشم توی کامنت مطرح کنین. راستی، اگه از این پست استقبال بشه قسمت بعدیش رو هم مینویسم.
به رغم همه تقلاهایمان این حقیقت است که همیشه ما را میپذیرد و در آغوش میگیرد.
(برگرفته از کتاب دروغهایی که به خود میگوییم، اثر جان فردریکسون (Jon Frederickson)، ترجمه علیرضا منشی ازغندی)
قبول واقعیت خیلی تلخ و آزاردهنده است؛ به همین خاطر با دروغ به خودمان، از واقعیت فرار میکنیم. آسودهتریم (البته در ظاهر)، اگر به تصویری خیالی که برای خودمون از آینده ساختیم چنگ بزنیم… در شبکههای مجازی به دنبال واقعیتی میگردیم که تسلای خاطرمون بشه؛ به دنبال یک واقعیت (شاید) ساختگی، شایدم کمی نزدیک به حقیقت. جملههای زیر بعضی از نداهایی هستن که از درونم میشنوم:
اما آیا در خیال این آرزوها موندن کاری رو از پیش میبره؟
طبق ویدیو، چند روز پیش یک ابزار هوش مصنوعی به اسم دِوین (Devin) معرفی شده که یک چت بات هست و میتونه مثل ChatGPT یک دستور (prompt) بگیره و طبق اون برامون کد بزنه و ما میتونیم مراحل کارش، جستجوها، خواندن پستهای بلاگ، انجام کامیتها، حل خطا و غیره رو نظاره کنیم. حتی ما به عنوان برنامه نویس انسان میتونیم باهاش تعامل کنیم و توی دیزاین سیستم بهش نظر بدیم. در نهایت هم کد رو دیپلوی میکنه. بنظر میاد مراحلی که یک مهندس نرمافزار طی میکنه تا پیادهسازی یک نرمافزار رو انجام بده، دِوین هم میتونه پیش ببره. دِوین میتونه پروژههای سایت upwork رو با موفقیت انجام بده، توی مصاحبه با شرکتهای مطرح قبول شه و تونسته ۲۱ میلیون دلار سرمایه جذب کنه. توی نمودار زیر هم از نظر عملکردی (طبق SWE-bench) با بقیه چت باتها مقایسه شده که نشون میده تقریبا ۳ برابر Claude 2 عملکرد بهتری داشته.
خب، تا اینجاش که برای من حداقل تلخ بود. پس میام توی نت میچرخم و میچرخم تا به جملههای زیر برسم و یکمی آروم شم:
فارغ از اینکه این جملهها کدومشون درسته و کدومشون نادرست، همه جملههای بالا یکمی به من آرامش میدن. اما آیا این مُسَکِنها میتونن شفا و مرحم دل آشفته من باشن؟
من حرف دلم اینه، ما آدمها تمایل داریم یک سری تصاویر رو توی ذهنمون داشته باشیم و بهشون برچسب "واقعیت" بزنیم؛ واقعیتهایی انتخاب شده (selective) که باب میل ما هستن. حتی گاها این واقعیتها ممکنه ساخته ذهن ما و با حقیقت در تناقض باشن. توی حالت بهینه اینطوری هستش که تصویری که ما از خودمون داریم به اون چیزی که حقیقی هست همگرا بشه و بتونیم با درک بهتر از حقیقت تصمیمات بهتر و واقعگرایانهتری برای آیندمون بگیریم.
شفا هنگامی رخ میدهد که ما اعماق وجود خود را هرچقدر آشفته و کثیف و بیمار، دوست بداریم.
(برگرفته از کتاب دروغهایی که به خود میگوییم، اثر جان فردریکسون (Jon Frederickson)، ترجمه علیرضا منشی ازغندی)
این پست رو میخوام با یک سوال به اتمام برسونم:
اگه بهمون بگن هوش مصنوعی هیچوقت جایگزین برنامهنویسها نمیشه، آیا اضطرابی که توی وجودمون نهفته هست از بین میره؟
بنظر میاد تضمین صددرصدیای که به دنبالش هستیم وجود نداشته باشه و این بحث خیلی چالشبرانگیز باشه. حالا که حقیقت با آغوش باز به سمتمون اومده و میدونیم انکار اون هیچ دردی رو دوا نمیکنه، شاید بهتر باشه بجای گشتن به دنبال راهی برای کاهش موقتی دلهرههامون، بررسی کنیم که توی دنیایی که نقش هوش مصنوعی داره هر روز پررنگتر میشه، چه مهارتهایی باید یاد بگیریم و چطوری خودمون رو توسعه بدیم؟
نظرات شما بهم انرژی میدن و خیلی خوشحال میشم نظرتون رو توی کامنت داشته باشم
منابع: