تا بهامروز اغلب متنهایی که در مونمدیا منتشر کردهام در ستایش و تمجید از بازیها بوده و کمتر به نکوهش یک اثر میپردازند، چرا که من اغلب عناوینی را انتخاب میکنم که به آنها علاقه دارم و یا مرا به شکل مثبتی تحت تاثیر قراردادهاند، اما عنوان Assassin’s Creed Unity آنقدر مرا مایوس کرد که از روی ناراحتی تصمیم به نوشتن این متن گرفتم. اما شاید بپرسید چرا این عنوانی قدیمی تا این حد باعث ناامیدی من شدهاست؟ من در گذشته طرفدار سرسخت سری اساسیسنز کرید و شرکت یوبیسافت بودم، چرا که یکی از عناوینی که مرا به گیمهای مدرن AAA و پیگیری آنها علاقهمند کرد بازی Assassin’s Creed I بود. در آن زمان من شیفته شخصیت الطائر و جو بازی بودم، و بعدتر هم با حماسههای اتزیو، ادوارد و کانر آشنا و بیش از پیش عاشق این سری شدم. حدودا 9 سال پیش بود که یوبیسافت از یونیتی رونمایی کرد، با تریلرهایی که هرکدام جذابتر و اغواکنندهتر از یکدیگر بودند و شعار «نسل بعد از اینجا آغاز میشود» را فریاد میزدند. بهیاد دارم که در مدرسه با دوستانم بهوسیله اینترنت 2G آن زمان این تریلرها را دانلود میکردیم و به تماشای آنها مینشستیم. در آن زمان یونیتی برای من موردانتظارترین بازی بود و آرزوی تجربهی آن را داشتم. سرانجام بازی منتشر شد و نمرات نهچندان درخشانی دریافت کرد، اما من کوچکترین اهمیتی به این نمرات نمیدادم و آنقدر مشتاق تجربه آن بودم که نسخه غیرقانونی بازی را با قیمت نسبتا قابل توجهی خریداری کردم، با اینکه میدانستم پی سی ذغالیام حتی توانایی بالا آوردن منوی اولیه بازی را هم ندارد! حدودا یکی دو سال بعد PS4 خود را خریداری کردم و شرایط تجربه یونیتی را پیدا کردم، اما دیگر با بازیهایی چون آنچارتد، متالگیر، فال اوت، و.... آشنا شده بودم و فرصتی برای تجربه یونیتی نداشتم. با اینحال، همیشه با خود میگفتم که باید یک روز این عنوان را بازی کنم و بالاخره مدتی پیش آن را از سرویس پلی استیشن پلاس دانلود کردم تا ببینم استحقاق آن ذوق و شوقی که 9 سال پیش برایش داشتم را دارد یا خیر. متاسفانه، بازی به هیچ وجه در آن حدی که تصورش را میکردم نبود و چیزی جز ناامیدی برایم به همراه نداشت. بازی میخواهد که ترکیبی از عناوین قدیمی سری با مکانیزمهای جدید و رویکردهای خلاقانه باشد تا عنوانی بهروز را تحویل مخاطب دهد و فصلی تازه در این فرنچایز محبوب باشد، اما در نهایت در ارائه هر دو ناموفق عمل میکند. بگذارید تمامی جوانب بازی را یک به یک بررسی کنیم تا توضیح بدهم چرا این عنوان با چیزی که باید فاصله زیادی دارد.
در بحث گرافیک، یونیتی زیباترین عنوان سری Assassin’s Creed است که من به چشم خود دیدهام. با اینکه بازی جزو عناوین اولیه نسل 8 بوده و هیچگونه آپدیتی بر روی کنسولهای نسل نهم و یا حتی کنسولهای میان رده نسل هشتم دریافت نکرده، اما باز هم تصویری بشدت چشمنواز از پاریس و فرانسهی انقلابی ارائه میکند. گاهی اوقات با خود میگفتم که ای کاش این عنوان را بر روی پی سی تجربه میکردم و یا اینکه بازی یک عنوان نسل نهمی میبود. اتمسفر شهر فوق العاده است و من به یاد نمیآورم هیچ دنیایی و هیچ شهری در دنیای گیم را به شلوغی پاریس یونیتی دیده باشم. معماری مکانهای تاریخی و بافت شهری پاریس آنقدر دقیق کار شدهاست که انگار خود به بازدید از آنها رفتهاید. اما در پس این شهر زیبا اولین مشکل یونیتی خودش را نشان میدهد: دنیایی زیبا اما بیهدف. سازندگان بازی چنین شهری را خلق کردهاند اما استفادهی درستی از آن نبردهاند. مراحل داستانی تنها از بخشی از این فضا استفاده میکنند و مراحل فرعی اغلب ساده، تکراری و حوصله سربر هستند. بازی تنها چند نوع Random encounter دارد که دائما تکرار میشوند و هیچ ارزش داستانی و یا جذابیتی ندارند، و فقط یک سری پاداش در اختیار بازیکن میگذارند. پاریس یونیتی شلوغ و پر همهمه است، اما NPCها فقط صفحه را پر میکنند و هیچ داستانی برای گفتن ندارند، یعنی بودن و نبودن آنها فرق چندانی ایجاد نمیکند. شاید بگویید که دیدگاه من تحت تاثیر بازیهای جدید است که رویکرد متفاوتی نسبت به دنیای خود دارند، اما باز هم معتقدم سازندگان در آن زمان میتوانستند بهتر از این از دنیای یونیتی بهره ببرند.
در بحث گیمپلی یونیتی تغییرات زیادی نسبت به نسخههای قبلی دارد، تغییراتی که گاها بسیار خوب عمل میکنند و گاهی هم نوعی پسرفت به حساب می آیند. برای مثال در بخش مبارزات بازی، بازیکنان دیگر نمیتوانند با یک شمشیر به میان سیلی از دشمنان بروند و با فشردن بهموقع دکمه Parry همهی آنها را از پای در بیاورند، چرا که دشمنان بصورت همزمان حمله میکنند، حملات را دفع میکنند، و یا از تپانچه خود استفاده میکنند. پس بازیکنان باید در نحوهی پیشبرد مراحل فکر کنند و در مبارزات از ابزارهای مختلف خود برای راحتتر کردن کار استفاده کنند. علاوهبراین، دشمنان سطوح مختلفی دارند و نحوهی مبارزهی آنها بسته به سطحشان تغییر میکند، پس گاهی ممکن است دو یا سه دشمن سطح بالا برای گرفتن وقت شما کافی باشند. بطور کلی میتوان گفت که مبارزات بازی نسبت به نسخههای قبل کمی سختتر شدهاست و بازیکنان را دعوت به مخفیکاری یا استفاده از ابزارهای مختلفی که در بازی وجود دارند میکند. بازی سلاحهای مختلفی را در پنج کلاس در اختیار بازیکنان میگذارد تا هرکس به هر شکلی که میخواهد بازی را پیش برد، اما در آخر سلاحهای سرد تفاوت قابل توجهی با یکدیگر ندارند، تفنگها در بازی تکنفره تقریبا ناکارآمد هستند، و تپانچهها نیز استفادهی محدودی دارند. جدای از این، قیمت اسلحهها و آیتمهای بازی هم نسبتا بالا است، چراکه طراحان بازی سیستم اقتصادی کارآمدی برای آن طراحی نکردهاند؛ شما در ابتدا بازی درآمد چندانی ندارید، اما برای بالا بردن سطح شخصیت خود نیاز به سلاحها و لباس گرانقیمت دارید و حتی آیتمهای شفابخشی که باید بطور فراوان در دسترس باشند هم قیمت قابل توجهی دارند. از سوی دیگر، اکثر مهارت های مهم «آرنو» (Arno) درابتدای بازی قفل هستند و شما باید با پوینتهایی که پس از اتمام مراحل بازی میگیرید آنها را باز کنید، اما میزان پوینتهای دریافتی در مراحل داستانی اصلا برای رساندن شخصیت بازی به سطح مورد نیاز برای هر مرحله کافی نیستند و شما باید به ماموریتهای فرعی که برای تجربه بصورت «کوآپ» (Co-op) طراحی شدهاند روی بیاورید. ویژگی کوآپ یکی از بخشهای مهم یونیتی در زمان معرفی بود و یوبیسافت در تریلرها و گیمپلیهای مختلف بازی مانور زیادی بر روی آن داده بود، بطوری که تصور میکردید قرار است با دوستان خود به دل انقلاب فرانسه بزنید، اما در محصول نهایی حتی امکان این را ندارید که مراحل داستانی را بصورت کوآپ تجربه کنید و کل فعالیت شما به 14 ماموریت مشخصی که سازندگان در بازی قراردادهاند محدود میشود. علاوه براین، بازی هدف و دلیل زیادی برای تجربهی این مراحل بیش از یکی دوبار به شما نمیدهد.
سیستم مخفیکاری بازی یکی از بخشهایی است که اگر نسبت به نسخه قبل پسرفت نکرده باشد، پیشرفتی هم نداشتهاست. دلیل این عدم پیشرفت این است که برخی از ابزارهای آرنو برای مخفیکاری کاربرد زیادی ندارند و استفاده از آنها نیازمند شرایطی خاص است، محلهایی که برای اختفا در طول مراحل استفاده میشدند محدودتر شدهاند، و حتی مکانیزم سوت زدن که در عناوین قبلی برا کشاندن دشمنان به محل اختفای بازیکن استفاده میشد نیز حذف شدهاست. هوش مصنوعی دشمنان بازی هم اصلا قابل درک نیست، چرا که گاهی بهشکل ترسناکی هوشمند می شوند و شما را به راحتی از جاهایی که خودتان هم نمیفهمید شناسایی میکنند، و گاهی هم آنقدر احمقانه رفتار میکنند که شما را به خنده وا میدارند.
سیستم پارکور بازی نسبت به نسخههای قبل پیشرفت چشمگیری کرده و گرچه ممکن است در برخی موارد آنطور که میخواهید عمل نکند، اما باز هم روانترین سیستم پارکور در تاریخ سری را ارائه میکند. البته «پیمایش» (Traversal) بازی بطور کلی افت داشتهاست، چرا که مکانیزمهایی مانند زیپلاین، چتر، و یا اسب در بازی وجود ندارند و شما باید تنها به پارکور و بالابرها تکیه کنید. بااینحال، نبود مکانیزمهای مختلف برای پیمایش شهر باعث نمیشود که از گشتوگذار در پاریس خسته شوید، بلکه این مشکلات فنی بازی هستند که باعث کلافگی شما میشوند. یونیتی سرشار از مشکلات فنی است، مشکلات فنیای که در نمرات نسبتا پایین این عنوان تاثیر داشتند و حتی پس از 8 سال هنوز هم باگها و گلیچهای عجیبی در بازی وجود دارند که تجربه شما را مختل میکنند. درکل میتوان گفت که گیمپلی یونیتی جدید و روان است، اما مشکلات فراوانی دارد که ممکن است ناشی از عدم اختصاص زمان مناسب برای رفع ایرادات بازی توسط یوبیسافت باشند.
حال وقت آن رسیده که درمورد یکی از مهمترین جوانب بازی صحبت کنیم، داستان. داستان بازی در دوران انقلاب فرانسه جریان دارد و روایتگر داستان «آرنو دورین» (Arno Dorian) است. آرنو فرزند «چارلز دورین» (Charles Dorian)، یک اساسین بالارده است، اما در کودکی او را از دست میدهد و یک تمپلار به نام «دِ لا سِر» (De La Serre) سرپرستی وی را برعهده میگیرد. آرنو در کنار این تمپلار صلحطلب و دخترش «الیز» (Elise) بزرگ شده و به جوانی رعنا تبدیل میشود، تا اینکه یک شب دِ لا سِر به قتل میرسد و آرنو به ناحق به قتل پدرخوانده خود متهم میشود. او به زندان باستیل منتقل میشود و در آنجا به واسطه ملاقات با یک اساسین دیگر به نام «پیِر بِلِک» (Pierre Bellec) با استعدادهای ذاتی خود آشنا شده و به عضویت فرقه درمیآید. گرچه شروع داستان نسبتا قوی است و مخاطب را درگیر خود میسازد، اما در ادامه چیز جذابی برای گفتن ندارد و همانند نسخههای قبل بازیکنان را به قتلهای زنجیرهای برای رسیدن به متهم اصلی (که از قضا بالاردهترین تمپلار است) مشغول میکند. برخلاف چیزی که تریلرهای بازی به شما نشان میدهند، شما قرار نیست قهرمان انقلاب فرانسه باشید و کلیت بازی همان موش و گربه بازی همیشگی اساسینها و تمپلارهاست. در نظر من، تنها نکتهی قابل توجه داستان تضاد زیبایی است که در رابطهای عاشقانه آرنو (یک اساسین) و الیز (یک تمپلار) وجود دارد. گرچه فضای داستان، دورهای که در آن جریان دارد، و روابط بین برخی شخصیتیها فرصت فوقالعادهای را برای خلق یک داستان بهیاد ماندنی و خاص فراهم میآورند، اما سازندگان برای رسیدن به چنین چیزی تلاشی نکرده و به یک داستان قابل قبول بسنده کردهاند. جدای از این، داستانهای مربوط به انقلاب و کمک به مردم به ماموریتهای کوآپی که پیشتر به آنها اشاره کردم محدود شده. از نظر من داستان بازی به هیچ وجه بد نیست، اما درحدی که باید و یا میتوانست باشد هم نیست و از آغاز تا پایان حتی در احساسیترین صحنهها هیچ حس خاصی را منتقل نمیکند.
در ابتدای متن گفتم که یونیتی برای من یک تجربه بشدت ناامید کننده بود، اما این ناامیدی به خاطر کیفیت کلی بازی نیست، بلکه بخاطر اینهمه پتانسیلی است که سازندگان میتوانستند از آن بهره ببرند و یونیتی را به یک عنوان کم نظیر و فراموش نشدنی تبدیل کنند. از نظر من یونیتی میتوانست همانند نسخهی دوم یک نسخهی شگرف در سری اساسینز کرید باشد و حتی به یکی از بهترین بازیهای سال 2014 و نسل هشتم تبدیل شود، اما سازندگان به ایدههای خود اجازه پخته شدن و تکامل ندادند، و نتیجه آن عنوانی شد که تنها هواداران را دل سرد و نام سری را خدشهدار کرد.
نکته: این متن برای کانال تلگرامی مونمدیا (https://t.me/MoonMediaChannel) نوشتهشده و ابتدا در آنجا منتشر شدهاست.