در اینجا نقلهایی از کتاب آلمانی "فاش شده" نوشتهی کلمنس برگنر را بازگو میکنیم. در این کتاب، افراد از پیامدهای منفی ختنه و عواقبی که آنها را از نظر جسمی، روحی و جنسی تحت تاثیر قرار داده است میگویند. این نقلها از زبان افراد ساکن آلمان است که در سنین مختلف به دلایل سنتی، پزشکی یا زیبایی ختنه شدهاند.
روایت یکم: میخوام تاکید کنم که با ظاهر بدنم مشکلی ندارم و همینطوری که هست میپذیرمش. اونموقع هم آگاه بودم که ختنه یه تغییر فیزیکی ایجاد میکنه. اما این واقعیت که این تغییر میتونه چنین تأثیری رو حساسیت جنسی بذاره یا حداقل در مورد من واقعاً تأثیر داشته باشه، ازم پنهان مونده بود و امروز هم توسط پزشکان، متخصصان اورولوژی و درمانگران یا تکذیب میشه، یا مورد توجه قرار نمیگیره و یا به یه موضوع روانی تقلیل داده میشه. من در بدنی زندانی شدم که حساسیت جنسیش به حداقل رسیده و احتمالاً باید تا آخر عمر باهاش زندگی کنم.
روایت دوم: در دوران بلوغ من اغلب نعوظ دردناکی داشتم چون پوست خیلی کشیده شده بود. همچنین اکثر اوقات در اثر خودارضایی دچار درد و خراش میشدم. مشکل اینه که الان هم باید موقع خودارضایی خیلی محکم عمل کنم وگرنه نمیتونم به ارگاسم برسم.
روایت سوم: وقتی دوستام درباره خودارضایی حرف میزدن، انگار داشتن به یه زبان خارجی صحبت میکردن. من از روش و تعداد بارهایی که این کار رو انجام می دادن شگفت زده میشدم. برای من مثل بقیه نبود. همیشه به آمادگی قبلی نیاز داشتم. مثلن هربار یه چیزی مثل لوبریکانت لازم داشتم وگرنه راحت نمیشد اینکارو بکنم. دفعات اول مثل دوستام انجامش دادم ولی نتیجهش خراشهای دردناک بود.
روایت چهارم: بلوغ من نسبتا دیر شروع شد، حدود ۱۴سالگی. اون زمان، من بیشتر از احساسات مثبت مثل لذت، احساسات منفی مثل درد و اصطکاک ناخوشایند رو با آلت تناسلی خودم مرتبط میکردم. تو مدرسه، پسرای دیگه اغلب در مورد خودارضایی با آب و تاب صحبت میکردن، پس منم امتحانش کردم ولی خیلی خوب پیش نمیرفت، چون دیگه پیشپوستی برای حرکت وجود نداشت. بالاخره با تکنیک خاصی تونستم انجامش بدم، اما احساس میکردم این کار بیشتر یه تلاشه تا لذت. به ندرت و بدون اشتیاق خودارضایی می کردم. آدم برانگیختهس و راست میکنه، اما در عین حال این ترس رو داره که نتونه به ارگاسم برسه. این ترس تو ۱۶-۱۷ سالگی شروع شد، زمانی که بیشتر اوقات جواب نمیداد و بعداً به رابطه جنسی با زنان منتقل شد.
روایت پنجم: اولین تجربیات من با خودارضایی دردناک بود و با موفقیت کم. من میدونستم که به عنوان یه پسر باید پیشپوست رو به جلو وعقب کشید اما از اونجایی که من پیشپوست نداشتم، باید آزمون و خطا میکردم. اول سعی کردم باقیموندهی پوست رو روی سر آلت بکشم، اما در حالت نعوظ حتا نتونستم شروع به اینکار کنم پس انگشتام رو مستقیم روی کلاهک آلتم مالیدم. چیزی احساس کردم، اما یه احساس ناراحتکننده بود که به مرور زمان دردناک شد. بعد سعی کردم دستم رو تو پارچه بپیچم و با اون بمالم، اما خیلی زود بعد از زخم شدنش متوقف شدم. وقتی فهمیدم که به روانکننده نیاز دارم، اوضاع خیلی بهتر شد. با گذشت زمان متوجه شدم که کجاها هنوز حساسیت کافی وجود داره تا بتونم فقط روی اون مناطق تمرکز کنم و به بزاق زیادی نیاز نداشته باشم. با این تکنیک، خودارضایی رضایتبخش شد. اما تا امروز احساس می کنم که فقدان پیشپوست از چند جهت محدودیته.
روایت ششم: من از ۱۲سالگی به روش تقریبن طبیعی خودارضایی کردم، با بقایای پیشپوستم. اونموقع هیچ مشکلی ندیدم وعادی بود. ولی تو دوران بلوغ و چند سال بعد، ختنه یه مشکل روانی برای من بود، چیزی که مردانگی من رو نقض میکرد، یه حمله و مداخلهای که بدون رضایت من انجام شده بود و ظاهرن بی هیچ منطقی.بعد از اولین رابطه جنسی چیزی فهمیدم که برای مدت طولانی باور نمیکردم: آمیزش جنسی فرسنگها با اون چیزی که می تونستم از طریق خودارضایی ماهرانه و خلاقانه به خودم بدم فاصله داشت! به نظرم ختنه یه چیز موذیانهای داره. چون مردها در حین رابطه جنسی حس کمی دارن، به جای لذت بردن، دیوانهوار به سمت ارگاسم خودشون تلاش میکنن، جای اینکه خودانگیختگی، آهستگی، نزدیکی و همه چیزهای زیبای با هم بودن رو تجربه کنن. بدتر اینه که خودشون هیچ ایدهای نداشته باشن که مشکل از کجاست. همینطوری رابطهها خراب میشن.
روایت هفتم: یادم میاد خیلی نامطمئن بودم و تا مدتها نمیخواستم با زنها صمیمی شم، چون میترسیدم به خاطر ختنهم طرد شم یا درموردش سوالجواب شم. خوشبختانه، شرکای جنسیم بیشتر از آلتم به شخصیتم توجه داشتن یا اینکه بهش بیتفاوت بودن. یه بار یکی از پارتنرام آلت ختنه شدم رو با لقب "تمیز" تمجید کرد، اما من بهش توضیح دادم که هر آلت تناسلی که شسته میشه تمیزه. بهش گفتم که چرا از وضعیت فعلی راضی نیستم و این وضعیت چه ضررهایی داره. زود اینو درک کرد و الان مخالف سرسخت هر نوع ختنهی اندام تناسلیه.
روایت هشتم: وقتی کاندوم میذارم، میتونم کلا از سکس صرفنظر کنم چون تفریبن هیچی حس نمیکنم. در نتیجه، ریسکپذیرتر شدم، و تا وقتی که زن اصرار به کاندوم نداشته باشه، مخالفتی با استفاده نکردن از کاندوم ندارم. اتفاقاً همون زنی که متوجه شد من چیزی رو حس نمیکنم بهم گفت اینکه با کاندوم چیزی احساس نمیکنم یه چیز ذهنیه. که فقط میتونم جواب بدم آره این فقط تو سرمه که پیشپوستم قطع شده و حساسیت و مکانیک آلتم محدود شده! حتی شده که بدون کاندوم هم چیزی حس نکردم.
روایت نهم: زمانی که رابطه جنسی دهانی دارم، جز اینکه یکم گرما حس میکنم چیزی نمیفهمم. هربار چندین دیقه طول میکشه تا حس خوب ایجاد شه. حالا به همسرم یاد دادم که کجاها هنوز حساستر هستم، تا رو اون قسمتها تمرکز کنه. با این حال، مرز بین لذت و اذیت تو این قسمتها خیلی باریکه، واسه همین هی باید متوقفش کنم. اگه همه چیز درست پیش بره، به ارگاسم میرسم، اما این اتفاق تا الان خیلی نادر بوده.
پ.ن: روایتها توسط یک کاربر توییتری ترجمه شدهاست، از ایشان متشکریم.
Source: Ent-hüllt! Die Beschneidung von Jungen - Nur ein kleiner Schnitt?