ما به طور اجتماعی شرطی سازی شدهایم که زنان را به عنوان قربانی و مردان را به عنوان ارتکابکننده تلقی کنیم.
سوگیریای که باعث میشود برای پاسخ دادن به رنج مردان، همدردی و همدلی کمتری داشته باشیم و همیشه به طور سیستماتیک بار تقصیر را بر گردن مرد بیندازیم.
مطالعه۱ :
وقتی از لیبل "قربانی" و "ارتکاب کننده" استفاده میشود، مردم تمایل دارند که قربانی را زن و ارتکابکننده را مرد تلقی کنند.
مطالعه۲ :
وقتی اَشکال متحرک آسیبزننده و آسیببیننده را به مردم نشان دهند، مردم تمایل دارند که آسیبزننده را مذکر و آسیببیننده را مونث تلقی کنند.
مطالعه۳ :
مردم تصور میکنند که زنان کارمند بخاطر شنیدن یک جوک دوپهلو و مبهم، بیشتر از مردان کارمند رنجور میشوند.
همچنین اگر یک زن و یک مرد مرتکب عمل ناشایست یکسانی شدهباشند ، مردم تمایل دارند که برای مرد مجازات بیشتری اعمال کنند.
مطالعه۴ :
اگر یک مدیر کارمند مونثی را اخراج کند، نسبت به زمانی که کارمند مذکر را اخراج میکند، مردم اورا بیشتر بیانصاف و بیاخلاق تلقی میکنند.
مطالعه۵ :
وقتی مردم، زنان و قربانی بودن را باهم پیوند میزنند احتمال تبعیض جنسیتی تشدید میشود.
نکته:
اینها نشان میدهند که سوگیری جنسیتیای که اجتماع به ما تحمیل کرده است میتواند در قضاوت های اخلاقی ما اثر داشته باشد و باعث شود بدون همدردی از کنار مردانِ قربانی رد شویم یا حتی نتوانیم آنها را قربانی و رنجور تصور کنیم، همچنین ممکن است قضاوت تند تری درباره مردان ارتکاب کننده انجام دهیم و مجازاتی را اعمال کنیم که غیر منصفانه باشد.
کسانی که دغدغه برابری جنسیتی را دارند نیز ممکن از این شرطیسازی اجتماعی در امان نباشند و مثل جامعه قضاوت تند تری درباره مردان انجام دهند. اما مهم، آن است که بتوانیم خودآگاهانه علیه این کلیشهها طغیان کنیم و قضاوتی منطقی و منصفانه برای مردان اتخاذ کنیم.