R F
R F
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

فقط چون پسر بودم...

چون پسر بودم، همگان ماموریت مهمی در سرکوب احساساتم داشتند؛ گویی به آنها فرمان داده بودند از من رباتی بسازند. هیچ‌گاه شانس آنرا نداشتم که پدر و مادرم به من بگویند «دوستت دارم»، آخر پسر که به این چیزها نیازی ندارد.

هیچگاه شانس آن را نداشتم که در آغوش پدر و مادرم گرفته‌شوم البته پدرم گاهی با زیرکی این کلیشه‌ها را دور میزد و در آغوشم میگرفت؛ اما اسم این کار را گذاشته بودیم «کشتی». آخر ما باید یادمان می‌ماند که پسربچه‌ها به آغوش نیازی ندارند.

چون پسر بودم، شانس آنرا نداشته‌ام که کسی صدایم را بشوند، درکم کند یا حتی با بی‌میلی بپرسد «چه مرگت است»، هروقت اشک ریختم، در آغوشم نگرفتند دردم را نپرسیدند بلکه با راحت طلبی رقت‌انگیزی گفته‌اند «مرد گریه نمی‌کند»

کم کم یاد گرفتم اشک ریختن و بیان درد برای پسران سودی ندارد. البته ای کاش فقط همین بود. من یاد گرفتم اشک ریختنِ من نه‌تنها بی‌فایده است بلکه موجی‌ از تحقیر هم به‌دنبال دارد .
من دیگر اشک نریختم، دیگر دردم را نگفتم و همه‌چیز را در خودم دفن کردم.

من آنقدر این دردها و رنج‌هایم را از دیگران پنهان کردم، که در نهایت خودم هم به انکار این درد‌ها روی آوردم. و این رنج‌ها، مرا از درون می‌مکید بی‌آنکه بدانم، یا بهتر است بگویم «بی‌آنکه بخواهم بدانم» ... آخر دیگر دانستنش چه سودی داشت؟

سودش چه بود جز نگه داشتن اشک هایی که پشت چشم‌هایم زندانی میشدند؟ سودش چه بود جز اندیشیدن به آغوش‌ها و دوستت‌دارم‌هایی که بخاطر پسر بودنم از من دریغ شده بود؟

اگر هم از بخت بَدَم، درس‌های گذشته‌ام را از یاد می‌بردم و فراموش می‌کردم که پسر‌ها مجاز به بیان درد‌هایشان نیستند، آنگاه تحقیر شدن حتمی بود، به زیر سوال رفتنِ جنسیتم حتمی بود، و تحقیر‌ها چون پتکی بر من کوبیده می‌شد و درسم را یادآوری می‌کرد: پسرها نیازی به آغوش ندارند، پسرها حقی برای ابزار درد ندارند ...



دیگر پست‌های مربوط به پسران را در اینجا بخوانید

مردانحقوق مردانبرابری جنسیتیپسرانپدران
. . .
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید