در این بلاگ، به افشای دوازده دفاع زنانه پرداخته میشود که از محکوم شدن زنان جلوگیری میکنند. در ادامه به سوگیریهایی اشاره میشود که باعث میشوند انجام شدن قتل توسط زنان کمتر از واقعیت در آمار نشان داده شود. سپس به معرفی راهکار برای نزدیک کردن زنان و مردان و جلوگیری از جنسیتگرایی پرداخته خواهد شد. این بلاگ، خلاصهای از فصل دوازدهم کتاب "افسانهی قدرت مردان" نوشتهی "وارن فارل" است، بنابراین میبایست توجه داشته باشیم که موارد ذکر شده مربوط به جامعهی آمریکایی است و الزاما قابل تعمیم به هیچ جای دیگر نیست.
زنان و مردان هر دو ممکن است عزیزانشان را بکشند تفاوت در این است که بعد از آن برایشان چه اتفاقی بیفتد. دوازده دفاع صرفا زنانه به زنانی که قتلِ پیشمحاسبه شده انجام میدهند کمک میکند تا تبرئه شوند یا جرم آنها به شدت کاهش یابد. هیچ مردی نمیتواند از این دفاعها در شرایط مشابه استفاده کند. مردها هیچ دفاع «صرفا مردانهای» ندارند. هر کدام از این دفاع ها تخطی از متمم چهاردهم قانون اساسی است که محافظت برابر برای هر دو جنس را تضمین می کند. و همه این ۱۲ دفاع با هم شواهد انکارناپذیری از استاندارد دوگانه دفاع از خود را نشان میدهد که اثرهای ویرانگر آن تا دهه.ها نظام قضایی ما را رها نخواهد کرد و برای همیشه بر تصمیم بچههامان برای ازدواج کردن یا نکردن اثر خواهد کرد.
با «دفاع زن بی گناه» آغاز میکنم چون این دفاع شالوده همه دوازده دفاع را تشکیل میدهد. پیشتر به این دفاع «اصل اعتبار زنانه» میگفتم؛ ایـن دفاع ممکن است زن را معتبرتر از مرد ببیند چون معتقد است زنان معصومتر از مردان هستند. البته، حتی زمانی که زن میگوید به دروغ اتهام زدهاست که به او تجاوز شده، یا شوهرش با او بدرفتاری کرده با اینکه خودش پذیرفت که اشتباه کرد، باز هم اغلب حرف او را باور نمیکنند. بنابراین، باور به زن بیگناه حتی از گرایش به باور کردن حرف زنها هم عمیقتر است. یک نمونه از این دست را در پرونده خانمِ بیسی ریز دیدیم.
شوهر بیسی به سفر رفت و تصمیم گرفت دیگر پیش بیسی برنگردد. چون جیمز ریچاردسون شوهر او را همراهی میکرد، بسی تصمیم گرفت از ریچاردسون انتقام بگیرد و برای همین در ناهار بچههای ریچاردسون سم ریخت و هر هفت بچهی او را کشت. هرگز کسی به بیسی مشکوک نشد و هرگز با دستگاه دروغ سنج از او آزمایش نگرفتند. آیا او واقعا شایستگی این همه اعتبار و اعتماد را داشت؟ نه. او پیشتر به جرم مسموم کردن شوهر اولش دادگاهی و آزاد شده بود. سپس، او در شلیک به همسر دومش گناهکار شناخته شده بود و مدت کوتاهی را در زندان مانده بود. جیمز ریچاردسون حکم مرگ دریافت کرد در حالی که آنزمان که بیسی به بچه ها خوراک میداد، ریچاردسون و زنش هشت مایل دورتر در یک باغ مرکبات در آرکادیا در فلوریدا مشغول کار بودند. ریچاردسون را زیر دستگاه دروغ سنج گذاشتند و دستگاه به غلط گفت او دروغ میگوید، بـا وجـود ایـن در دادگاه استیناف دادستانی که درخواست ریچاردسون را مدیریت می کرد اذعان کرد که در زمان دادگاههای اصلی هیچ کس نتیجه آزمون را ندیده است.
جیمز ریچاردسون با چشمان خود دید که تابوتش را میسازند. اما در سال ۱۹۷۲ حکم مرگ او تخفیف خورد و سپس بعد از اینکه ریچاردسون دو دهه را در زندان گذراند. بیسی ریز در نهایت معترف شد که او بچهها را مسموم کرده است. اما، باور به «زن بی گناه» و «مرد گناهکار» این قدر نیرومند بود که دومین اعتراف نامه امضا شده بیسی هم به یک دادگاه نو برای ریچاردسون نینجامید. این نشان دهنده بنیان «دفاع زن بیگناه» است.
«اصل زن بی گناه»: وقتی زنی می گوید بیگناه است حرف او را باور میکنند و وقتی میگوید گناهکار است به او شک میکنند.
فقط وقتی تظاهراتهای سیاسی علیه نژادپرستی اتفاق افتاد ریچاردسون سیاه پوست و بیسی سفید پوست بودند، دادگاه نوی برگزار شد و ریچاردسون (پس از بیست و یک سال زندان آزاد شد. من از دادستان جدید پرسیدم چرا هرگز کسی به بسی ریز مظنون نشد؟ او گفت که نمیتواند این پاسخ را رسما به من بدهد اما «چندین شهروند به او گفته.اند که برای چندین ماه کلانتر شهر را بارها شب و روز در رفت و آمد به خانه بیسی دیده اند». او گفت «شایعه ای بود که آنها با هم رابطه دارند».
مرئی بودن نژادپرستی در برابر نامرئی بودن جنسیت گرایی
این پرونده فقط یک نمونه از نژادپرستی است. اما اگر اینجا صرفا بحث نژادپرستی بود، آنگاه خانم ریچاردسون که او هم سیاه پوست بود باید بازجویی میشد. اگرچه خانم ریچاردسون زمانی که حادثه روی داد کنار شوهرش بود، نه او و نه بیسی هرگز به مطنون های جدی بدل نشدند. در اصل، هیچ کس به این دو زن شک نکرد و همه سراغ مرد رفتند. جنسیت گرایی در جای جای پرونده بیسی وجود داشت. کل مردم آن منطقه به دلیل جنسیتگرایی که داشتند فشار سیاسی لازم برای اینکه بسی با آن پیشینه شوهرکشی و شایعات درباره روابط غیراخلاقی مشکوک او مظنون به شمار آید را به وجود نیاوردند، و شاید بدترین نوع جنسیت گرایی زمانی روی داد که قدرت جنسی بسی باعث شد کلانتر برای محافظت از پسی از کسی که باید جلوی جرم را بگیرد، به کسی که خودش مجرم است بدل شد. هزینه محافظت از زنی که دست به قتل زده است به اندازه هزینه محافظت از مردی است که دست به قتل زده است: قاتل همچنان قتـل خواهد کرد؛ او نه تنها مردهای دورریختنی، بلکه همچنین کودکان معصوم را خواهد کشت. بسی ریز هرگز برای جرم هایی که خود به آنها خستو شده بود دادگاهی نشد.
در دهه ۱۹۸۰ برخی گفتند وقتی زنی مردی را عمدا میکشد، در صورت وجود سندروم پیشاقاعدگی باید آن زن را آزاد کرد. در انگلستان کریستین انگلیش معترف شد که عمدا با ماشین به دوستش زد و او را به یک تیر برق کوبید. دفاع سندروم پیشاقاعدگی باعث شد او به آسانی آزاد شود. سندی اسمیت پس از کشتن یک همکار توانست آزادی مشروط بگیرد. تنها شرط آزادی او این بود: او باید هر ماه گزارش میکرد که پروجسترون تزریق کرده است تا نشانگان سندروم پیشاقاعدگی را کنترل کند.
در دهه ۱۹۹۰ دفاع سندروم پیشاقاعدگی مسیر را برای دیگر دفاع های هورمونی هموار کرد. شریل لین مسیب پسر شش ماهه اش را زیر ماشین گذاشت، چند بار از روی آورد شد و سپس چون مطمئن نبود که بچه مرده است یا نه، یک بار دیگر از روی او رد شد و بعد ادعا کرد افسردگی پس از زایمان دارد؛ او را فقط به بیمارستان بردند و به صورت سرپایی به او دارو دادند.
در دهه ۱۹۷۰ زنان میگفتند «بدن من، انتخاب من»، اما در همین حال برای توجیه قتلِ خود میگفتند «بدن من، خارج از انتخاب من». مجلهی "میس" این تناقض ها را چنین حل میکرد: «خوب، هر زنی با زنهای دیگر متفاوت است». این بهانه که «هورمونها بر برخی زنان بیش از بقیه زنان اثر میگذارد، باعث می شود زنی که برای یک پست مدیریتی اقدام کرده است بگوید: «مرا استخدام کنید، سندروم پیشاقاعدگی بر من اثر ندارد» در حالی که زن دیگری قتل میکند و میگوید: «مرا آزاد کنید، سندروم پیشاقاعدگی بر من اثر دارد». به علاوه، این بهانه به زنی که به عنوان مدیر استخدام شده است کمک میکند بعدا دست به قتل بزند و با یک بهانه قانونی بگوید: «مرا آزاد کنید، سندروم پیشاقاعدگی من تازه شروع شده است». اگر خشمِ حاصل از هورمون ها بخواهد دفاعی قانونی برای زنانی باشد که قتل کردهاند، پس چرا مرد نتواند تجاوز کند و ادعا کند زیر تأثیر مسمومیت تستسترون بوده است؟ اما میتواند؟ خیر! خطر آفرین بودنِ طبیعت زنانه بهانهای میشود تا به زنان قاتل آزادی بدهند اما خطر آفرین بودنِ طبیعت مردانه باعث میشود بر مردانِ بیگناه، محدودیت اعمال کنند. راه حل چیست؟ جرم را پادافره کنید و هورمون های مردانه و زنانه را فقط عوامل جزئیِ تسهیل کننده در نظر بگیرید.
فیلمِ «تا لحظه مرگ دوستت دارم» بر اساس یک داستان واقعی از زنی ساخته شد که وقتی فهمید شوهرش خیانت کرده تلاش کرد او را بکشد. او و مادرش تلاش کردند شوهر را مسموم کنند و سپس چند چاقوکش را اجیر کردند تا او را بزنند و به سرش شلیک کنند. خوشبختانه اتفاقی افتاد که آنها دستگیر و به زندان انداخته شدند و بعدا فهمیدند شوهر به طور معجزه آسایی نجات یافته است. نخستین پاسخ شوهر چه بود؟ بلافاصله بعد از اینکه بهبودی پیدا کرد به مقامات اطلاع داد که شکایتی ندارد. پاسخ دوم او چه بود؟ از تلاشهای همسرش برای کشتن او دفاع کرد. او این قدر از خیانت جنسی خودش احساس گناه میکرد که از همسرش تشکر کرد! سپس یک بار دیگر از همسرش خواستگاری کرد.
همسرش کمی به او بدو بیراه گفت اما سپس پذیرفت. فیلم تا لحظه مرگ دوستت دارم یک داستان واقعی بود که به صورت یک فیلم کمدی ساخته شد. تصور کنید اگر داستانی واقعی از یک شوهر وجود داشت که تلاش کرده بود زنش را بکشد و بعد کسی از این داستان یک فیلم کمدی می ساخت.
وقتی جنیفرآیدنشینک از شوهرش، استیون، جدا شد، یک اسلحه خرید. استیون را به خانه اش دعوت کرد تا یک سرگوزن را از روی دیوار پایین بیاورد و سپس در حالی که دست شوهرش بند بود، هر هشت گلوله را از کلت ۲۳ میلی متری نیمه خودکار خود شلیک کرد.
پنج گلوله به استیون خورد که سه تا از آنها به شکم او اصابت کرد. استیون که ورزشکار بود دچار آسیب به اعصاب شد و یک پای او تا آخر عمر او خواهد لنگید. این باعث می شود او دیگر نتواند ورزش کند. جنیفر گفت که شوهرش به او دشنام داده است، اما چون استیون زنده ماند، توانست شواهدی ارائه کند و باعث شد جنیفر بپذیرد که دروغ گفته است. دادگاه دین کانتی در ویسکانسین حتی یک روز حکم زندان هم به او نداد، فقط او را پیش مشاور فرستاد و مجبورش کرد دو و نیم هفته خدمات همگانی انجام دهد. همه اینها برای اقدام به قتل. دو چیز برقاضی اثر گذاشت: بچه ها به مادرشان نیاز دارند و استیون به سود زنش شهادت داد. اما این تنها آغاز کار بود، وقتی استیون بهبود یافت، دوباره زندگی با زنش را از سر گرفت. درست مثل آنچه در فیلم دیدیم! اوه بله، ایالت جنیفر را مجبور کرد ۲۲۰۰۰ دلار قبض بیمارستان شوهرش را بپردازد. اما جنیفر شاغل نبود. احتمالا بتوانید حدس بزنید چه کسی جریمه شلیک جنیفر به شوهرش را پرداخت.
دسامبر ۱۹۹۰، فرماندار اوهایو ۳۵ زنی که به خاطر قتل یا حمله به شوهران یا دوستانشان محکوم شده بودند را آزاد کرد. همه این زن ها ادعا کرده بودند مرد مقتول با آنها بدرفتاری کرده است. ظرف چند ماه، فرمانداران دیگر این کار را تکرار کردند.
تا سال ۱۹۸۲، هر کسی به قتل از پیش برنامه ریزی شده، دفاع از خود میپگفت در دادگاه به او میخندیدند. اما در سال ۱۹۸۲ لنـور واکر نخستین پیروزی حقوقی را برای نظریه درماندگی آموخته شده به دست آورد؛ درماندگی آموخته شده میگوید زنی که شوهر یا نامزدش او را لت وکوب میکند و میترسد که ممکن است جانش را از دست بدهد و نمیتواند او را ترک کند، اگر آن شوهر یا نامزدش را بکشد، این واقعا یک دفاع از خود است. حتی اگر قتل او را از پیش برنامه ریزی کرده باشد.
می گویند زن، قربانی سندروم زن کتک خورده است. آیا ممکن است زنی، مثلا برای پول بیمه، دست به قتل بزند؟ لنور واکر می گوید نه، او ادعا میکند «زنان دست به قتل نمی زنند مگر اینکه جان آن ها را به لبشان برسانند». جالب است که میگویند: «هرگز بهانه ای برای خشونت علیه یک زن وجود ندارد». اکنون میگویند: «اما همیشه بهانه ای برای خشونت علیه یک مرد هست، البته اگر زنی این کار را بکند». این جنسیتزدگی اکنون در پانزده ایالت آمریکا به قانون بدل شده است.
در دهه ۱۹۹۰، ایالت هایی همچون کالیفرنیا و اوهایو به زنان اجازه دادند تا شوهر خود را در خواب بکشند و ادعا کنند این کار را به خاطر دفاع از خود و اینکه «احساس درماندگی» میکردهاند انجام دادند. اینکه به زنی اجازه بدهیم ادعا کند برای دفاع از خود مردی را در خواب کشته است نشان میدهد این ایالت ها یک تعریف صرفا زنانه از دفاع از خود دارند. برای نخستین بار در تاریخ آمریکا قتل از پیش برنامه ریزی شده که در حالت معمول به آن قتل درجه یک میگویند (یعنی بدترین نوع) را دفاع از خود نامیدند، البته فقط در صورتی که متهم زن باشد، و فقط اگر مقتول مرد باشد. این یعنی ما یک سندروم زن کتک خورده داریم، اما سندروم مرد کتک خورده نداریم. انگار فقط زنان، قربانی درماندگی آموخته شده هستند. آیا هر دو جنس از احساس درماندگی آموخته شده رنج می برند؟ بله، برای نمونه :
وقتی مردی «سندروم مرد کتک خورده» دارد، چه اتفاقی میافتد؟
تام هیهرست در حالی بزرگ شد که همیشه شاهد بود مادرش تلفن و ظرف را به سوی پدرش میانداخت. پدر او هرگز به این حمله ها پاسخ نمیداد و به لحاظ عاطفی ایـن قـدر وابسته بود که نمی توانست زنش را ترک کند. در نهایت، او یک روز گلولهای به سرش شلیک کرد و مرد. مادرتام بچه ها را هم آزار میداد. بچهها در نهایت همه به سویی رفتند و فقط خواهر تام که نقص ذهنی داشت در خانه ماند. اما، مادر تام در یک تصادف اتومبیل به شدت آسیب دید. او از تام خواست به خانه برگردد و به مادر و خواهر بیمارش کمک کند. تام کار خود را در آریزونا رها کرد و بدون دستمزد از خواهر و مادرش نگهداری کرد. این وضعیت باعث شد او حتی پول لازم برای کرایه کردن یک آپارتمان را نداشته باشد. او که میدانست نمیتواند با مادرش در یک جا زندگی کند، در ونی در آن نزدیکی زندگی میکرد. البته، در گزارش دادگاه آمد: «مادرش به او دشنام میداد و با او بدرفتاری می کرد، او را با چاقو تهدید میکرد، و وسایل خانه را به سمت او پرت میکرد. تام میگوید: «در نهایت، ترکاندمش. دیلم را برداشتم و زدمش». ضربه دیلم باعث مرگ زن شد.
روان شناسان، تام را که مردی با اندامی ضعیف بود بررسی کردند و گفتند: او «آدم وظیفه شناس و نوع دوستی است ... منفعل و غیرپرخاشگر است ... و از زیبایی های زندگی لذت میبرد»، نام به پانزده سال زندان در بند کسانی که زندان اید گرفته بودند محکوم شد؛ او با اندام ضعیفش میان کسانی افتاد که به دنبال چنین مردانی می گردند تا به آنها تجاوز کنند. بر خلاف مادرهایی که شوهرشان را میکشند و سپس آزاد میشوند تا از بچه هایشان مواظبت کنند، تام آزاد نشد تا از خواهر بیمارش نگهداری کند. شمار اندکی از آدم ها میتوانند ادعا کنند بیش از پسری که دیدهاست پدرش به جای درگیر شدن با ترک کردن خانه، خودش را کشت چنین تاریخچهای از درماندگی آموخته شده دارند. شمار اندکی از آدمها میتوانند بیش از پسری که در فقر زندگی میکند تا بتواند به مادر و خواهر ناتوانش کمک کند، احساس در دام افتادن کنند، و شمار اندکی از آدمهایی که دست به قتل زدهاند می توانند بگویند این قدر با همه هم وندان خانه بدرفتاری شد که در نهایت ، یکی تصمیم گرفت از خودش دفاع کند.
اگر نامِ تام، ترزا بود، دختری که کارش را رها میکرد تا به پدر بدرفتار و برادر معلولش رسیدگی کند، چه حکمی میگرفت؟ اگر پدر ترزا همچنان به بدرفتاری و دشنام دادن به او ادامه میداد و ترزا در نهایت با زدن پدرش و به صورت تصادفی کشتن پدرش پاسخ می داد. آیا اصلا به او حکمی می دادند؟ نه، به او آزادی مشروط می دادند، او را پیش مشاور می فرستادند، و او به قهرمان زنمحوران تبدیل میشد و یک فیلم تلویزیونی درباره «از خود گذشتگی او حتی با وجود بدرفتاری ها و قدرناشناسیها» ساخته می شد.
توجیه ۱: وقتی به صورت پیوسته با زنی بدرفتاری فیزیکی میشود، پیامدهای عاطفی این وضعیت برای سالها با او خواهد بود و بنابراین، حمله به کسی که با او بدرفتاری کرد دفاع از خود است.
فکت: پیامدهای عاطفی بدرفتاری فیزیکی برای سالها با بسیاری از زنان میماند و پیامدهای عاطفی بدرفتاری عاطفی و کتک خوردن هم تا سال ها با مردان می ماند. مطالعه های دوجنسیتی (بیش از ده تا) که تاکنون انجام شد نشان میدهد زنان و مردان به یک اندازه احتمال دارد در هر کدام از سطوح شدت، آغازگر خشونت خانگی باشند. پیامد عاطفی چاقو خوردن یا زخمی شدن صورت با یک ماهیتابه این قدر برای مرد سنگین است که او حتی شرم میکند آن را گزارش کند.
توجیه ۲: قتلِ زنان یک دفاع فیزیکی از خود است.
فکت : در میان زنانی که برای شوهرکشی زندانی شدهاند، تقریبا یک سوم مردانی را کشتهاند که توانایی دفاع از خود را نداشتهاند (مثلا یا در خواب بودهاند، پا روی ویلچر بودهاند، یا چنان مست بودهاند که نمی توانستند از خود دفاع کنند). از میان این قتلها، تقریبا ۶۰ درصد از پیش برنامه ریزی شده بودند. با وجود این، بیش از نیمی از زنانی که حتی مردان ناتوان را کتک زده بودند. بعدا ادعا کردند که در رویارویی با یک خطر قطعی از خود دفاع کرده بودند.
توجیه ۳: زن ها مردها را نمیکشند مگر اینکه با آنها بدرفتاری شده باشد و جان آنها به لبشان رسیده باشد.
فکت: ۳۰ درصد از زنانی که به جرم قتل مردان در زندان هستند پیشینه جرائم خشن دارند
توجیه ۴: زنان بیش از مردان میترسند درباره کسی که با آن ها بدرفتاری میکند به مقامات گزارش بدهند.
فکت: به رغم اینکه چهارده مطالعه دو جنسیتی دریافتهاند که زنان و مردان به یک اندازه احتمال دارد کتک بخورند، بیش از ۹۰ درصد گزارش هایی که به دست پلیس میرسد، گزارش زنان علیه مردان است.
توجیه ۵: زنان میگویند هیچ فریادرسی ندارند.
فکت: جالب است که در دهه ۱۹۸۰ خطوط ویژه تلفنی، پناهگاه ها و مراکز زنان مسیر زنان برای گریز از شوهرانشان را هموار کردند. آگهیهای تلویزیونی پیوسته شمارههایی را به زنان اعلام میکردند تا به آن شمارهها تلفن کنند. تقریبا هر شهر کوچکی پناهگاههایی برای زنان کتک خورده دارد و همان شهرها هیچ پناهگاهی برای مردان کتک خورده ندارند؛ بیشتر شهرها مراکز زنان دارند و تنها مراکز «مردان » آنها زندانهاست.
توجیه ۶: هرچقدر هم که زنی برای گریز تلاش کند، مرد باز هم میتواند او را پیدا کند و بگیرد.
فکت: هر دو جنس این مشکل را دارند.
توجیه ۷: اگر زنی از بدرفتاری به پلیس شکایت ببرد، پلیس حرف او را جدی نخواهد گرفت و برای همین است که گزارش دادن به پلیس بی فایده است.
فکت: در دوازده ایالت و بسیاری از شهرها، وقتی زنی از بدرفتاری مردی به پلیس شکایت میکند، حتی وقتی هیچ شواهد بدرفتاری وجود ندارد، و حتی وقتی که زن حاضر نمیشود شکایت کتبی کند. پلیس موظف است مرد را بازداشت کند.
شریل لیمپ مسیب را یادتان هست؟ مادر بیست و چند سالهای که سر پسر شش ماههاش را زیر ماشین خانواده خرد کرد؟ خانم شریل گفت که از افسردگی پس از زایمان رنج میبرد. حکم دادگاه: مشاوره درمانی.
جوزفین مسا پسر دو سالهاش را با دستهای چوبی این قدر زد تا مرد. او سپس جسد بچه کتک خورده را در سطل آشغال انداخت. زباله گردها جسد را پیدا کردند؛ اما او گفت این بچه را نمی شناسد. وقتی شواهد دیگر انکارپذیر نبود، اعتراف کرد. بهانهی او این بود که افسرده است. حکم دادگاه؟ مشاوره، آزادی مشروط و داروهای پادافسردگی. او حتی یک روز هم پشت میله های زندان نرفت.
خانم پانولا سیمر گزارش داد که یک مسلح نقاب دار دخترش را ربوده است. در واقع خانم پانولا خودش دخترش را کشته بود. کسی به او مشکوک نشد. وقتی دختر بعدی او، هنرلی، باعث ناراحتیاش شد، او را خفه کرد، به درون سطل اشغال انداخت و گفت یک مرد نقاب دار دیگر دختر او را ربوده است. تا پیش از داستان «مرد نقاب داره دوم» یک بازرسی جدی انجام نشده بود. اگر مادران در برابر بازرسی جدی مصونیت نداشتند، هنرلی هنوز زنده نبود؟
کلرادو، شوهر لوری فاستر از ویتنام بازگشت و به خاطر سندروم استرس پس از آسیب و به خاطر دیابت حال و روز خوشی نداشت. آن ها با هم بگو مگو کردند و او با زنش بدرفتاری کرد. لوری هم او را کشت. با وجود این، دادستان حتی برای او درخواست زندان هم نکرد. چرا؟ چون لوری باید از بچهها نگهداری میکرد.
آیا مردی اجازه دارد که زن بدرفتارش را بکشد و بعد به دلیل پدر بودن آزاد شود؟ تا آنجا که من میدانم، هرگز مردی که زنش را با برنامه از پیش کشته باشد با این بهانه که «بچهها به پدرشان نیاز دارند» آزاد نشده است. حتی اگر مرد بتواند ثابت کند زنش تصمیم داشت او را بکشد هم باعث نمیشود او را آزاد کنند.
رامیرو رودریگز داشت با اتومبیلش از سوپرمارکت به خانه باز می گشت. دختر او روی پاهای زنش نشسته بود. رامیرو به چپ گردش کرد، یک ون به اتومبیلش خورد و دخترش کشته شد. رامیرو به قتل منهم شد. دلیل؟ دختر او روی صندلی امن نبود. گ رامیرو توضیح داد که دخترش بیمار بود و دلش می خواست در بغل پدرومادر باشد و به همین دلیل همسرش تصمیم گرفت او را بغل کند. با وجود این، فقط راميرو متهم شد. اگرچه این تصمیم مادر بود که ورونیکا روی پاهایش (نه در صندلی امن بنشیند، فقط پدر به قتل متهم شـد.
کیمبرلی هاردی تنها چند ساعت پیش از به دنیا آمدن پسرش کراک کشید. پسر او معتاد به کراک به دنیا آمد و او محکوم به این شد که از راه بند ناف به جنین کراک داده است.
دیوان عالی میشیگان این حکم را برگرداند. از سال ۱۹۸۷ به این سو، یک میلیون بچه معتاد به کراک به دنیا آمد. اما تنها شش مادر با اتهام مواجه شدهاند و فقط یکی از آن ها محکوم شده است. مادری که بچه خودش را به کراک معتاد می کند فقط یک مواد فروش یا کودک آزار نیست. در سال ۱۹۹۱ نخستین موج بزرگ از بچههایی که در دوران جنینی در معرض کراک بودهاند وارد مدرسههای کشور شدند. برخی از این کودکان مشکوک به عقب ماندگی ذهنی، ناتوانی گفتاری خفیف، و فلج مغزی هستند. عده دیگری هنوز زبان باز نکردهاند. و وقتی از آنها نامشان را میپرسند چیزهای نامفهومی می گویند، شماره ها را نمیفهمند یا حتی نمیتوانند در یک خط پشت سرهم بایستند. این بچه ها بهترین معلمان را هم وادار می کنند از شغلشان استعفا بدهند و، بنابراین، این مادرها نه تنها کودکان خود را آزار می دهند، بلکه بچه های مردم را هم آزار می دهند. وقتی کودکان کراکی به مدرسه های استثنایی فرستاده میشوند. هزینه سالانه آموزش آن ها به طور میانگین ۱۵۰۰۰ دلار است در حالی که هزینه آموزش سالانه یک بچه معمولی ۳۵۰۰ دلار است. این یکی از دلایلی است که هزینه مدرسههای دولتی این همه از هزینه مدرسه های خصوصی بیشتر شده است.
وقتی زن را بیگناهتر بینیم، شهادت او از نگاه ما ارزش بیشتری خواهد داشت و این باعث میشود دادستان ها در جرائمی که زن و مردی با هم انجام دادهاند به زن پیشنهاد توافق بیش از محاکمه بدهند. اگر نماینده منطقه قصد شرکت دوباره در انتخابات را داشته باشد، عامل شوالیه به او کمک میکند تصمیم بگیرد که آیا می خواهد مانند قهرمانی به میدان بیاید و مردی را محاکمه کند، یا مانند یک قلدر به نظر بیاید که زنی را به زندان میاندازد. افزون بر آن، او به زودی متوجه میشود آسانتر آن است که مرد را به مثابه مغز متفکر جرم نشان دهد در حالی که اگر مجرم زن باشد، وکیل او می تواند از دفاع سونگالی استفاده کند.
یک زن زیبا که او را «خانم درده سال آمریکا» مینامیدند، سرقتی مسلحانه از یک بانک را طراحی و اجرا کرد. دستورالعمل های فدرال تعیین احکام میگفت او باید در کمترین حالت چهار و نیم تا پنج سال در زندان فدرال بماند. قاضی فدرال به او دو سال حکم داد چون خانم سارق عاشق آرایشگرش بود و مرد آرایشگر از زن خواسته بود بانک را سرقت کند. قاضی نتیجه گرفت: مردها همیشه نفوذ خبیثانهای بر زنان اعمال میکنند و به نظر میرسد زنان چندان توان ایستادگی در برابر این نفوذ را ندارند، مخصوصا وقتی رابطه جنسی میان آن ها وجود داشته باشد. به نظرم میرسد رابطه سونگالی-تریبلی انگیزهای بود که این زن را مجبور به این کار کرده است.
تصور کنید یک قاضی حکم مردی را کم کند چون او عاشق زنی بود که «همیشه نفوذ خبیثانهای» بر مرد اعمال میکرده است. اگر در اینجا صرفا عدالت مطرح نبود، پس چه چیزی وجود داشته است؟ «خانم درده سال آمریکا» زیبا بود و قاضی هم مانند بیشتر مردان .به صورت غریزی از زنان زیبا محافظت کرد. اگر چنین «فرشته ای» قانون را شکست، قاضی باید شیطان را پیدا کند و اینجا مطمئنا شیطان، یک مرد است).
واگذاردن قتل به کسی دیگر، شیوه محبوب زنان است. وقتی داشتم یادداشت هایم درباره قتل کنتراتی را مرور می کردم تا نگارش این بخش را آغاز کنم، برخی الگوهای جالب مرا شگفت زده کرد. نخست، همه این زنان، پسران و مردان را اجیر کرده بودند. دوم، هدف های آن ها معمولا شوهران، شوهران پیشین یا پدرها بودند، سوم، مرد قربانی معمولا بیمه عمری داشت که خیلی بیشتر از درآمد او تا چند سال بعد بودهاست، چهارم، زن اغلب هرگز مظنونی جدی نبود تا زمانی که بر اثر حادثه ای توطئه او آشکار شده است. پنجم، زن معمولا یکی از سه روش قتل را انتخاب می کند: (۱) دوستش را قانع می کرد که قـتـل کـنـد (در یک شیوه معکوس سونگالی)؛ (۲) یک پسر جوان و تهی دست را اخیر می کرد تا برای پولی اندک دست به قتل بزند؛ (۳) یک قاتل حرفه ای اجیر می کرد و معمولا از پولی که درآمد شوهرش برای او تأمین می کرد برای دادن دستمزد قاتل استفاده میکرد.
دیکسی دایسون شوهرش را با مهربانی به تختخواب برد تا او را برای واپسین شب عمرش بخواباند. او طوری برنامه ریزی کرده بود که یکی از دوستان قدیمی به همراه دوست دیکسی وارد خانه شوند، شوهر دیکسی را بکشند، مثلا به دیکسی تجاوز کنند و سپس «بگریزند». این کار برای این بود که دیکسی پول بیمه را بگیرد. در واپسین لحظه. دوست قدیمی دیکسی با پس کشید؛ اما دیکسی و دوستش با بیست و هفت ضربه چاقو شوهر دیکسی را کشتند. پلیس متوجه شد و هر دوی آنها گیرافتادند. دیکسی دست به معامله ای زد تا حکم کمتری بگیرد و بنابراین، علیه دوست قدیمیاش گواهی داد دوستی که پا پس کشیده بود و در قتل دست نداشت به چرم توطئه برای قتل به بیست و پنج سال زندان محکوم شد.
چه چیزی میان یک زن تهی دست و یک زن طبقه متوسط مشترک است؟
هیچ کدام حاضر نیستند مردی را که درآمدش در حال حاضر مخارج آنها را تأمین میکند بکشند، مگر اینکه پول بیمه عمر مرد بیش از مجموع درآمد او در چند سال آینده باشد. اساسا این زنان منبع درآمدشان را نمیکشند، بلکه آدم میکشند تا درآمد به دست بیاورند. قتل کنتراتی نشان دهنده تفاوت مردان و زنان در کشتن کسی است که زمانی دوستش داشتند. مرد خودش کار کشتن را انجام می دهد. زن یک مرد دیگر را اجیر میکند. در کل، وقتی مردی زنی را می کشد، معمولا در حال خشم این کار را انجام میدهد. او «از کنترل خارج می شود». قتل کنتراتی از پیش برنامه ریزی می شود. وقتی مردی یک قتل را برنامه ریزی میکند، معمولا زنش، بچه هایش و سپس خودش را میکشد. زن به ندرت خودش را میکشد. آیا گاهی می.شود مردان زنی را به صورت کنتراتی بکشند؟ برخی مردان از قاتلان کنتراتی برای کشتن زنان استفاده میکنند اما مشکلی بر سر راه انجام قتل به وجود می.آید . آدم کش نمی تواند برای کشتن یک زن با خودش کنار بیاید؛ او مرد کارفرما را به پلیس تحویل می دهد! (حتی یک آدم کش هم غریزه محافظت از زنان دارد).
اگر قرار بود دفاع های صرفا مردانه وجود داشته باشند، چه سرشتی داشتند؟
هیچ دفاع صرفا مردانهای برای کشتن یک زن وجود ندارد. اما اگر چنین دفاعی وجود داشت، معادل مردانه افسردگی پس از زایمان، میشد دفاع تستسترونی؛ معادل دفاع زن بیگناه می شد دفاع مرد منطقی، یک پیش فرض جنسیت گرا که میگوید مرد دست به قتل نمی زند مگر اینکه دلیلی منطقی برای این کار داشته باشد؛ دفاع پدرانه، دفاع سندروم مرد کتک خورده.، و دفاع های خاص ویژه مسئولیت های مردانه، مانند دفاع بادیگارد هم می توانست وجود داشته باشد.
چرا یک زن باید بیش از کل حکومت آمریکا قدرت گشتن داشته باشد؟
این دفاع ها در ترکیب با هم به هر زنی قدرت می دهد تا حکم مرگ را اجرا کند. جالب است که ما اکنون اینکه به زن قدرت اجرای حکم مرگ بدهیم را یک ارزش لیبرال میدانیم؛ اما با اجرای حکم مرگ به وسیله حکومت مخالفت میکنیم. حکومت حق ندارد اول کسی را بکشد و بعد بگوید او بدرفتاری کرده است؛ اما یک زن چنین قدرتی دارد. اما شاید شگفت انگیزترین چیز این باشد که اگر زنی بدون طی کردن رویه حقوقی مردی را بکشد ما نامش را میگذاریم «آزادی».
وزارت دادگستری میگوید مردان دو برابر زنان، جنس مخالف را میکشند. اما، بیایید دقیق تر نگاه کنیم، مطمئنا مردان بیشتر احتمال دارد قاتل سریالی زنان باشند. تقریبا همیشه کسانی که این قتل ها را انجام میدهند از یک الگو استفاده میکنند و در نهایت لو میروند. بنابراین، وزارت دادگستری می تواند این واقعیت را منعکس کند. قتل های دیگر که در آنها مردی زنی را میکشد را هم نسبتا راحت میتوان رمزگشایی کرد: مرد از کوره در می رود و به زن یا به مردی که با زنش رابطه دارد شلیک میکند و سپس سلاح را روی سر خودش گذاشته و شلیک میکند. مدرک اتهام خودش دراز به دراز روی زمین افتاده است. اما، وقتی می خواهیم شیوه قتل را در میان زنان بررسی کنیم، شش چشم بند جلو دیدن ما را می گیرد.
۱) یک زن بیشتر احتمال دارد یک مرد را مسموم کند، تا اینکه به او شلیک کند، و مسموم شدن را اغلب به عنوان حمله قلبی یا یک حادثه ثبت می.کنند.
۲) قتل کنتراتی هم کمتر قابل رهگیریاست چون از پیش برنامه ریزی شدهاست و اغلب به یک قاتل حرفه ای واگذار میشود. وقتی چنین قتلی کشف میشود. وزارت دادگستری آن را زیر رده «قتلی با چند قاتل» طبقه بندی می کند، هرگز آن را به عنوان قتل یک مرد به وسیله یک زن ثبت نمی کنند. این باعث می شود چشم بند دوم ساخته شود.
۳) مردی که زنی را میکشد معمولا پس زمینه اقتصادی و اجتماعی پایین دارد، اما زنی که شوهرش را میکشد بیشتر احتمال دارد پس زمینهی طبقه متوسط داشته باشد. بنابراین، اینجا چشم بند سوم مطرح می شود: عامل پول. پول باعث میشود فرد بتواند بهترین وکلا را استخدام کند و احتمال تبرئه خود را بالا ببرد و، از این رو، تعداد کمتری از قاتلان در فهرست و آمار وزارت دادگستری وارد میشوند.
۴) احتمالا مهم ترین چشم بند عامل زن بی گناه هست که باعث می شوند کسی به زنان مظنون نشود. افزون بر آن، دفاع توافق پیش از محاکمه گاهی به پس گرفتن اتهام ها میانجامد.
این چهار چشم بند باعث می شوند آمار تحریف شوند. اما تحریف در ادراک را رسانه ها انجام می دهند که وقتی مردی زنی را می کشد آن را به اخبار بین المللی بدل می کنند؛ اما وقتی زنی مردی را میکشد فقط در اخبار محلی آن را بازتاب میدهند. سخن کوتاه، نمیتوان دانست کدام جنس بیشتر جنس دیگر را میکشد. تنها چیزی که با اطمینان میدانیم این است که هر دو جنس بیشتر مردان را میکشند تا زنان را.
هیچ کس به یک آدم فرودست تعهد نخواهد داشت. قوانینی که به یک جنس بیش از جنس دیگر قدرت میدهند، به هر دو جنس آسیب میرسانند. هیچکس به یک آدم فرودست تعهد نخواهد داشت و وقتی یکی از دو جنس متعهد نباشد، هر دو جنس عشق را از دست می.دهند. برای نمونه، چنین وضعیتی را در استرالیا می بینیم؛ در این کشور یکی از موارد خشونت خانگی این است که مردی در خانه اش صدایش را برای همسرش بلند کند البته، برعکس آن، یعنی وقتی زنی صدایش را برای شوهرش بالا می برد یک دفاع قابل قبول در برابر چیرگی مردانه است. این استانداردهای دوگانه باعث شده است مردان استرالیایی بسیار از ازدواج کردن بترسند. با وجود این، زنمحوران استرالیایی خواهان تصویب قوانین نوی هستند که افزون بر اعمال بر ازدواج، بر زوجهایی که بدون ازدواج با هم زندگی میکنند هم قابل اعمال باشد. قوانینی از این دست باعث جدایی دو جنس از هم میشوند.
چگونه می توانیم بدرفتاری و قتل را بکاهیم؟
اگر زنی به دلیل احساس درماندگی شوهرش را بکشد، آنگاه احتمالا مرد هم به دلیل احساس درماندگی زنش را لت وکوب خواهد کرد. برای هر دو جنس، بدرفتاری نه ناشی از قدرت، که ناشی از بی قدرتی است. بدرفتاری نمایشی موقت از قدرت است که معمولا در نتیجه احساس بی قدرتی و شکست بروز می کند. پس، راه حل بدرفتاری آفرینش یک شکاف مصنوعی میان بدرفتاری فیزیکی و عاطفی نیست. باید دو جنس را طوری دوباره جامعه پذیر کنیم به طوری که همسرانی را برگزینند که به جای حمله کردن گوش بدهند و این قدر احساس امنیت کنند که اگر دیدند پیوسته به آنها، چه فیزیکی و چه کلامی، حمله میشود، زندگی مشترک را ترک کنند. هیچ تضمینی برای امنیت زندگی فرد وجود ندارد، و تنها چیزی که الان به نظر می.رسد در اختیار ما باشد این است که از بخشهای خطرناک شهر دور بمانیم و اگر کسی باعث شد برای جانمان بترسیم، به او شلیک کنیم. راه حل این است که به جای اینکه برای قتل بهانه بتراشیم، ارتباطات را در مدرسه بهبود بدهیم. راه حل این است که در برابر اینکه در مدرسه، دختران بیست برابرِ پسران، جنس مخالف خـود را کتک میزنند حساستر باشیم. سخن کوتاه، راه حل بدرفتاری با مشاوره آغاز میشود، نه با قتل؛ باید هر دو جنس بدانند چگونه از خودشان محافظت کنند، نه اینکه فقط یکی از جنس ها اجازه داشته باشد از حکومت به مثابه محافظ استفاده کند.