تحقیقات نشان میدهد کودکانی که والدین آنها در زندان هستند، مشکلات اجتماعی و روانی فراوانی را تجربه میکنند. والدین این کودکان نیز از این موارد رنج میبرند. اینجا میخواهیم از پدران زندانی صحبت کنیم.
با توجه به اینکه پدر نمیتواند همراهی با فرزندش را در واقعیت تجربه کند، این دلبستگی به صورت یک خیال اغراق آمیز برای او در میآید. پدر هر چه بیشتر دلتنگ فرزند شود، بیشتر به خیال پردازی درباره کودک خود میپردازد و رابطشان را به شکلی ایده آل تصور میکند.
برخی از پدران در واقعیت رشد فرزندشان را انکار میکنند. به عنوان مثال، برخی از پدران در مورد فرزند خود طوری صحبت میکنند که گویی هنوز همان کودک نوپایی است که در زمان دستگیری پدر رها شده است، در حالی که در واقعیت، این کودک نوپا تبدیل به نوجوانی رشید شده است.
اغراق در پیوندهای خیالی منجر به پیش بینیهای وحشتناکی برای برخی از پدران در مورد آینده فرزندشان میشود. در این حالت، گویی کودک واقعی در حال رقابت با کودک خیالی است که پدر زندانی تصور کرده است. با این حال در اغلب موارد حس و حال پدر زندانی با کودک او در واقعیت تطابقی ندارد. کودکی که هر ماه چند ساعت به ملاقات پدر میرود، به اندازه کافی با رویاهای پدر مطابق نخواهد بود. با گذشت زمان، کودک به طور فزایندهای با تصویری از کودک که پدر او را به آن تقلیل داده است، احساس بیگانگی می کند. این امر، گاهی اوقات منجر به ناتوانی کودک در برقراری ارتباط با پدرش می شود. اغراق خیالی در دلبستگی پدر به فرزند، ناگزیر به مانعی بر سر راه رابطه بدل می شود و گاهی آن را غیرممکن می کند.
پدران زندانی با مشکلاتی در ایفای نقش و عملکرد خود به عنوان پدر مواجه میشوند. این مشکلات به عنوان موانعی در توانبخشی آنها عمل میکند و بر نیاز به حمایت از آنها تأکید میکند. تأکید می کنیم که پدری، بر خلاف مادری، مبتنی بر تجربه نیست. به این معنا که اولین انتظارت از مردان، توسط مادر (و نه کودک) صورت گرفته و زن به مرد اطلاع می دهد که فرزندی از او دارد.
در حقیقت پیوند پدر با کودک به صورت نسبی و مطابق با یک امریه شکل میگیرد. پدر در ورود کودک به شبکه اجتماعی که بر اساس وابستگی های مختلف ساخته شده است، مشارکت میکند. پیوند او با کودک در مجموعهای از دلبستگیها غوطهور است. پدر در کودک آنچه را که در گذشته بوده است و/یا آنچه که آرزو داشته است را میبیند.
همذات پنداری پدر با دختر به همان اندازه قدرتمند است که همذات پنداری او با پسرش. در مورد همذات پنداری با پسر، عقده خیالی که پدر با آن کودک را می شناسد (فرافکنی) قبل از اینکه واقعاً آن را با خودش همذات پنداری کند (درون ها)، با ایده آل مردانه او تعیین میشود. علاوه بر این، محتویات عقده خیالی از پیش آگاه و قابل مشاهده است. در رابطه با یک دختر، پدر ایدهآل زنانهای را به دخترش میافزاید که مطابق با تصویر زن ایدهآلی است که اگر یک زن بود، دوست داشت باشد، نه شیء زنانه ایدهآلی که دوست داشت داشته باشد.
در حقیقت پدری بر پایه یک دلبستگی عاطفی ناشی از همذات پنداری با عقده خیالی ساخته شده توسط خود پدر شکل میگیرد. این شناسایی منجر به وابستگی می شود که فراتر از شخصیت پدری است. به همین دلیل است که تحلیل نقش پدری مستلزم تحلیلی از ماهیت دلبستگی پدر به فرزندانش است. بطور خلاصه، مردی که از حضور فرزند در کنار خود محروم شود، به سختی توانایی کافی جهت ایجاد دلبستگی پدری را پیدا میکند.
واژه "جدایی" تمام دردسرهای مربوط به دلبستگی پدر زندانی به فرزندش را توضیح نمیدهد. رابطه آنها تحت سلطه ترس پدر زندانی از آلوده کردن فرزندش به "میکروب های روانی اجتماعی" مسئول بزهکاری خود اوست. زندان غالباً احساس گناه را به احساس قربانی بودن تبدیل میکند و هر چه مدت مجازات طولانی تر باشد، این حس تشدید میشود. در حقیقت زندان به جای تقویت احساس مسئولیت، احساس بی مسئولیتی را تشدید میکند. خود شرایط حبس که در آن همه چیز برنامه ریزی شده است پدر را به یک کودک تبدیل می کرده و مانع از ظهور نقش والد در او میشود.
احساس بیمسئولیتی باعث میشود که بسیاری از پدران زندانی بگویند: «نام من که مال تو هم هست باعث ناراحتی من شد، من را به این چیزی که امروز هستم تبدیل کرد. و با انتقال آن به شما، این سرنوشت را نیز به شما منتقل می کنم.» باید گفت که شیرخوارگی، بی مسئولیتی، قربانی شدن - که همگی از ویژگی های تجربه زندان هستند - می توانند کارکرد پدر را در انتقال داستان زندگی اش به خطر بیندازند. پدران زندانی اغلب سرخورده می شوند، که پیامدهای متعددی بر رشد کودک دارد.
اگر بخواهیم صرفاً بر این دیدگاه روانشناختی که پدر زندانی توانایی اتصال با فرزندش را ندارد تمرکز کنیم، این خطر وجود دارد که جنبه عمده ای از مشکلاتی را که پدران زندانی با آن روبرو می شوند حذف کنیم. پیوند بین کودک و پدر زندانی اش آشکارا توسط مکانیسم های روانشناختی مسدود می شود، اما اعمال و حقایق اجتماعی و روانی اجتماعی نیز وارد بازی می شوند. روابط بین کودک و والدین زندانی اغلب تحت تأثیر مشکلات اقتصادی و همچنین مقاومت یا ممنوعیت های اداری و قضایی است. همچنین میتواند توسط درگیریهای خانوادگی یا خانوادههای جدید (ازدواج مجددو...) به خطر بیفتد. انتظار میرود که هنگامی که این موانع ظاهر میشوند، مددکاران اغلب به عنوان میانجی عمل می کنند.
در اصل، افراد با همنوعان خود پیوند دارند. تقلیل انسان به خویشتن، منزوی ساختن او، ناگزیر فرد را حیوانی میکند. به این ترتیب، احکام زندان عاری از هر گونه آزادی، منجر به تناقض عجیبی میشود: آنها برای ترمیم ساختار شکنی میکنند. موضوع پیوندهای خانوادگی که در کانون این پارادوکس قرار دارد و به عنوان شکافی بین زیربنای انسان ساز فرد و خشن ترین و دردناک ترین دسیسه ها عمل میکند، درگیر مسائلی است که ماهیت آموزشی، روانی، حقوقی و اجتماعی دارد. بنابراین، تقویت پیوندهای خانوادگی، بدون تقلیل آنها به نوعی نقش فایدهگرایانه، که در خدمت بازپروری والدین زندانی بر آن تکیه میشود، ضروری است.
از هم گسیختگی در روابط خانوادگی عامل اصلی مشکلات در روند توانبخشی است. در اوایل سال 1975، برادسکی تأکید کرد که چگونه زندانیانی که روابط خانوادگی خود را حفظ می کنند، کمتر مرتکب خلاف می شوند و با مشکلات انضباطی کمتری در محیط زندان مواجه می شوند. با این حال، این بر عهده متخصص مراقبت از کودک، روانشناس، متخصص اطفال و مربی است که ارزیابی کنند که چگونه و تا چه حد، در شرایط خاص، رابطه بین یک کودک و والدین زندانی او باید حفظ شود.
منبع: Children Of Prisoners