وقتی مردان دربارهی مشکلاتشان حرف میزنند، معمولا مردم یکی از این دو گزاره را تحویلشان میدهند :
اما این دو گزاره دقیقا همان کلیشهی قدیمی "مرد گریه نمیکند" هستند که فقط زیر پوششی جدید پنهان شدهاند.
روزگاری مردم ، مردستیزی و بیتفاوتیشان نسبت به رنج مردان را زیر کلیشهی "مرد گریه نمیکند" پنهان میکردند، و حال بیتفاوتی خود را زیر عباراتی مثل "مردسالاری و مردانگی سمی" پنهان میکنند.
دقیقا یکی از کجفهمیهایی که درباره مشکلات مردان وجود دارد، همین است که همواره آنها را به مردانگی سمی یا مردسالاری پیوند میدهند و گمان میکنند اینگونه میشود مشکلات مردان را حل کرد. اما مشکلات مردان بسیار پیچیده تر از این حرفهاست و برای حل آنها به آدرسهای دقیق تر و راهکارهای سالمتری نیاز داریم.
چند مثال :
? یکی از نمونههای مردستیزی، ارزشِ کمتر جان مردان و اولویت نجات زنان است؛ بهطوری که حتی مردم ترجیح میدهند برای نجات جان زن، مرد را قربانی کنند. ممکن است برخی این موضوع را به سکسیسم خیرخواهانه مربوط سازند اما کاملا بیربط است.
تحقیقات نشان دادهاند زنانی که هویت فمینیستی به خودشان میدهند، میل بیشتری برای قربانی کردن مردان و نجات زنان دارند. اگر اولویت نجات زنان به سکسیسم خیرخواهانه و ضعیفپنداری زنان مربوط است پس باید بگوییم زنان فمینیست بیشتر از دیگران، زن را ضعیف میدانند که مشخصاً چنین نیست.
بجای اینکه مردستیزی و بی ارزشی جان مردان را نتیجهی سکسیسم خیرخواهانه ببینیم، بدانیم که مردان هم انسانند و باید جانشان به اندازهی جان زنان ارزشمند باشند
? عموماً تصور میکنند گریه نکردنِ مردان فقط بخاطر کلیشههای مردسالارانهای هست که نمیخواهد مردان را در موضع ضعف و فرودستی ببیند. اما واقعا این تمام ماجرا نیست.
ارزیابی ما از "عمل گریه کردن" بستگی به میزان کمککننده بودنِ "عمل گریه کردن" دارد. یعنی اگر زمانی که گریه میکنیم دیگران متوجه رنج ما شوند و به ما کمک کنند، ارزیابی مثبتی از عمل "گریه کردن" داریم زیرا که باعث شده دیگران به ما کمک کنند.
پسربچه ها به اندازه دختربچهها گریه میکنند، اما کم کم یاد میگیرند که گریه کردن برای آنان عمل کنندهای نیست زیرا مردم نسبت به رنج مردان بیتفاوت و بیوجدانند و در نتیجه به گریه کردن مردان واکنشی نمیدهند یا واکنششان منفی است.
پژوهشات به ما نشان دادهاند که علت گریه نکردن مرد میتواند نگرش منفی مادر علیه ابراز احساسات پسر باشد.
گفته می شود مردسالاری نمی خواهد مردان را در موضع ضعف ببیند اما یک مرد بیخانمان که پوست و استخوان شده، جزئی از فرودست ترین قشر جامعه است(بیش از ۸۰ درصد بیخانمان ها را مردان تشکیل میدهند) پس چرا مردسالاری از فرودستیِ این همه مرد، خشمگین نمیشود و برای خارج کردن آنان از موضع ضعف کاری نمیکند؟
گریه نکردن مردان، ریشه در کلیشههایی که نمیخواهد مردان را در موضع ضعف ببیند ندارد، بلکه در بیتفاوتی جامعه به رنج مردان ریشه دارد.
بجای آنکه گریه نکردن را حاصل مردانگی سمی بدانیم و دائما به مرد فشار بیاوریم که باید احساساتش را بروز دهد، به درد و رنج مردان حساس باشیم تا محیطی امن برای بروز یافتن احساسات مردان فراهم شود.
?مردم عمدتا وظیفه مضاعف و نانآوری مردان را برخاسته از مردسالاری میپندارند، اما آنچه نمیدانند این است که مردان دقیقا همین وظایف را در جوامع مادرسالار هم محتمل میشدند اما هیچ سهمی در دستاوردهای خودشان نداشتند. حتی جوامعی که از دیرباز تا کنون مادرسالار ماندهاند هم چنین هستند. مثلا در قبیله ماسو مردان وظیفه نانآوری و تامین امنیت را دارند اما هیچ سهم مالکیتی در دستاوردهای خود ندارند.
با پیشرفت جوامع، مردان توانستند تا حدودی مالکیت دستاوردهای خود را داشته باشند اما همچنان وظیفه مضاعف بر دوششان ماند.
جای آنکه دائما مسئولیت مضاعف مردان را به گردن مردسالاری بیندازیم ، راهکارهای سالم ارائه دهیم
برای مثال به مردم یاد بدهیم که وظایف نانآوری و کار خانگی را باهم تقسیم کنند.
برای حل مشکلات مردان و زنان باید آدرس صحیحی از مشکلاتشان داشته باشیم . نمی شود با راحت طلبی مضحکی بگوییم رنج مردان بخاطر مردانگی سمی است و خیلی راحت از کنار رنجشان رد شود. بجای آن باید رنجشان را باور کرد و راهکار های مثبتی برای بهبود وضعیت پیشنهاد داد.