
به رسم پایان هر اردیبهشت!
به رسم من! به رسم خویش بودگی! به رسم قلم! به رسم زیستن!
برای یک جرعه زیستن!
برای من! برای تو♥️! برای ما!
برای پر کردن ریههامان از این حجم خالیِ پر بودن
و نبودن در عین بودن
ایستادن در عین رفتن
برای شب را از سر گرفتن به امید روزنه های فردا
برای صدای خنده هامان در خانه های شهر
برای گمگشتگی، برای پیدا شدن
برای سرگشتگی، برای شیدا شدن
چگونه من باشم و منها بَرکَنم از درون خویش؟
به کدامین نفس برای دست یازیدن به وجودی که عدم را نمیشناسد پناه برم
من بارها گم گشته ام در خویشتنِ خویش
و برکشیدهام جانِ بی جان من را
گریختن و باز پیدا شدن!
گذشتن، دل بستن، دل کندن، دل مردن، بیگانه شدن!
از عدم جستهام لاشهی بی جانِ خویش را هزاران هزار دفعه بیشتر!
از هیچ گشتن، به همه رسیدن !
بودن در آنی و نبودن در آنی دیگر
که امروز اینجایم
گم گشته اینسان، دوباره
به عقب رفتن
از صحنه دور شدن
از دورها زل زدن به قاب زیبای ما شدن ها، لبخندها، آرزوها
جستن در ازدحام و نیافتن
به انزوا اندیشیدن!
مغروق تصویر ازدحام از خود بیگانگی، به کجا بگریزم؟!
اردیبهشت ۱۴۰۰