شرح مختصر چگونگی تحلیل مادی رود پرخروش تاریخ
تولید برای بقا
بقا، پایهایترین نیاز موجودات زنده است که بهسان دستی پنهان، دنیای جانداران را سامان میبخشد و همین پایهایترین نیاز، تمام اجزای جهان زیستی را به کنشی فعال، خواه آگاهانه و خواه ناآگاهانه در جهت رفع این نیاز وامیدارد. نوع انسان نیز بهعنوان تکاملیافتهترین نوع زیَندگان در این کره خاکی، از این نیاز مستثنی نیست. برآورده ساختن بقا، آدمی را به تأمین غذا، لباس، مسکن و سایر اسباب مادی اولیه و ضروری واداشتهاست؛ نه فقط اسلاف ابتدایی و ابزارساز انسان، که حتی تکاملیافتهترین نوع آن در اجتماعی تازه شکل گرفته ابتدا به تولید مادی طی فرآیندی اجتماعی برای فراهمآوردن اساسیترین لوازم حیات اشتغال مییابد. کار اجتماعی و تولید همان امری است که گونۀ انسان را نهتنها از گونههای دیگر حیوانی، بلکه از نیاکان غیرماهر خود نیز متمایز میسازد. به این ترتیب، کار اجتماعی - و ضرورت متعاقب آن یعنی سخن - تبدیل به اساسیترین عوامل و انگیزههای تکامل مغز انسان شدند(رجوع شود به مقالۀ نقش کار در گذار میمون به انسان). اما انسانها طی فرآیند تولید چه تأثیراتی از خود برجای میگذارند؟ پاسخ این سؤال را اینگونه میتوان گفت که «انسانها در امر تولید نهتنها به روی طبیعت بلکه به روی یکدیگر نیز تاثیر میگذارند. انسانها تنها به این دلیل که به شکل معینی همکاری میکنند و متقابلاً فعالیتهای خود را مبادله مینمایند، قادر به تولید هستند و به منظور تولید وارد روابط و مناسبات معینی با یکدیگر میشوند و عمل آنها به روی طبیعت، یعنی تولید، تنها درون این روابط و مناسبات اجتماعی انجام میپذیرد» (کار دستمزدی و سرمایه). به این ترتیب، اساسیترین، پایهایترین و اصلیترین چهارچوب روابط اجتماعی حول تولید شکل میگیرد؛ روابطی که نسبت افراد مختلف جامعه در تولید را معین میسازد. آنچه که مسلم است، این است که روابط و مناسبات اجتماعی بشر از بدو پیدایش انسان ماهر تا به امروز شاهد تغییر و تحولات بسیاری بوده، اما چه امری این تحولات و تفاوتها را رقم زده است؟ «مسلماً این روابط اجتماعی که تولیدکنندگان را در رابطه با یکدیگر قرار میدهد، این شرایط که آنها در چارچوب آن فعالیتهای خود را با هم مبادله کرده و در مجموع تولید شرکت میکنند، برحسب خصوصیات وسایل تولید تفاوت میکند» (کار دستمزدی و سرمایه). برای ایضاح بیشتر موضوع، بگذارید به چند مثال بپردازیم: جهان پیش از موتور بخار تجاری «جیمز وات» و پس از آن را درنظربگیرید؛ آنگاه درخواهید یافت که سطح وسایل تولید، چگونه روابط اجتماعی را دگرگون میسازد. برای ادامۀ بحث، بیایید تا مثال دیگری را اندکی بنیادیتر بررسی کنیم؛ رژیم اشتراکی اولیه را درنظر بگیرید. در این دوره، «ابزار کار چنان ناقص و ابتدایی بود که انسان اولیه قادر نبود به تنهایی علیه نیروهای طبیعی و حیوانات وحشی بجنگد. افراد انسان مجبور بودند با هم در کمونها زندگی کرده و مشترکاً اقتصاد و معاش خود (شکار، ماهیگیری و تهیۀ غذا) را سروسامان دهند» (مبانی اقتصاد سیاسی). به این ترتیب، جبر سطح وسایل تولیدشده در آن دوره، شالودۀ روابط تولیدی و اجتماعی را که مالکیت اشتراکی وسایل ابتدایی کار و تولید بود، تعیین میکرد و به همین ترتیب، در رژیمهای بعدی مانند رژیم سرمایهداری به دلیل سطح پیشرفت وسایل تولید، مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، شالودۀ روابط اجتماعی را مشخص میسازد. پس تا اینجا دریافتیم که سطح پیشرفت وسایل تولید، روابط اجتماعی را (که جایگاه افراد در پروسۀ تولید نسبت بههم را مشخص میکند) تعیین میکند. اما آیا این پیشرفتِ مستمر ابزار تولید به تغییر مستمر روابط تولیدی میانجامد؟ تاریخ ما را مجبور خواهدکرد که به این سوال پاسخ منفی بدهیم. آنچه در سیر تکامل تاریخ بشری مشاهده میکنیم، ثبات طولانی مدت روابط تولیدی در عین پیشرفت نسبتاً مستمر وسایل تولیدی است. روابط اجتماعیای که حول فرآیند تولید شکل میگیرد، در ابتدا به کمک پیشرفت ابزار تولید و به طور کلی نیروهای مولده (اعم از ابزار تولید و نیروی انسانی و مهارتهایش) میآید؛ مانند کفشهای نو و مرغوبی که دونده را در افزایش سرعت و حرکت به سمت مقصد یاری میرساند، اما پس از مدتی این کفشها یعنی همان روابط تولیدی کهنه و پاره شده و نه تنها به سرعت دونده که همان نیروی مولده است نمیافزاید، بلکه تبدیل به مانع و کاهندۀ سرعت حرکت او میشود و در اینجاست که دونده به فکر دور انداختن کفشهای کهنه و استفاده از کفشهای جدید میافتد. به این ترتیب، در سیر پیشرفت نیروهای مولده کار به جایی میرسد که این نیرو برای ادامۀ پیشرفت راهی به جز دورانداختن روابط تولیدی و اختیار روابط جدید پیشروی خود نمیبیند. این توضیحات، خلاصهای ساده از فلسفۀ انقلابهای اجتماعی بزرگ در طول تاریخ بشر و گذار از رژیمی به رژیم دیگر است. همانگونه که پیشرفت نیروهای مولد، عصر بردهداری را طی یک انقلاب اجتماعی پشت سرگذاشت و وارد دوران فئودالیته شد و همانگونه که همین پیشرفت ما را از رژیم فئودالیته به رژیم سرمایهداری رساند، رژیم سرمایهداری هم روزی به سبب این سیر توقفناپذیر پیشرفت به زبالهدان تاریخ انداخته خواهدشد. این امر نه براساس پیشگویی پیامبرگونه، که بر اساس سیر طبیعی و قابل درک و مطالعۀ تاریخ و همچنین شواهد محکمی که امروزه زنگ پایان عمر این رژیم را به صدا درآورده، قابل درک است. این خیالبافی خوشباورانهٔ سرمایهداران است که همانند اجداد پیشین خود (طبقات حاکم در رژیمهای فئودالیته و بردهداری) ایشان را به ابدی بودن روابطی که به آنها سیادت بخشیده، مطمئن میکند و ادعای آخرالزمانی آنها ریشه در آرزوهای دور از واقعیت، اما طبیعی و قابل درک دارد. حال که به اینجا رسیدیم، بگذارید ابتدا تکلیفمان را با نظریاتی که تاریخ را نه بر مبنای واقعیت مادی بلکه بر مبنای ایدهها تحلیل میکند، روشن کنیم؛ اگر فرض اینکه بقا، ابتداییترین و پایهایترین نیاز نوع بشر است را در کنار این واقعیت که روابط تولیدی بستر و شکلدهندهٔ تولید بهعنوان وسیلهای ضروری و اولیه جهت مرتفع ساختن بقا است، قرار دهیم، آنگاه درخواهیم یافت که روابط تولیدی ابتداییترین و پایهایترین روابطی است که اجتماع را شکل میدهد. به این ترتیب، تمام ایدهها باید خود را متناسب با این روابط و در جهت تحکیم بستری که تولید در آن شکل میگیرد، تعریف کنند تا بر بقای جامعه ضربهای وارد نیاید و اینجاست که ایدهها اهمیت خود را پیدا میکنند؛ چرا که به ابزارهای قدرتمندی در جهت تحکیم روابط تولید مادی تبدیل میشوند و در همین راستاست که مارکس میگوید: «همین که تئوری در توده نفوذ کند، خود تبدیل به یک نیروی مادی میشود». بنابراین، با وجود اینکه ایدهها اعم از مذهب، اخلاق، نظامهای حقوقی و سیاسی، اندیشهها، هنجارها، ارزشها و... خود برآمده از زیربنای جامعه یعنی روابط تولید اند، اما در ادامه نقش فعالی را ایفا میکنند و واجد اهمیت هستند. اما آیا ایدهها فقط در جهت تحکیم روابط اجتماعی برمیآیند؟ برای پاسخ به این سوال باید کمی به عقبتر بازگردیم.
همانگونه که پیشتر مطرح کردیم، پیشرفت روابط تولیدی بهصورت جهشوار و انقلابی رخ میدهد. چنین ادعایی بهطور ضمنی به این معناست که نیروهایی در مقابل پیشرفت و تغییر مقاومت میکنند؛ وگرنه روند پیشرفت و تغییر روابط اجتماعی نه جهشوار، بلکه آهسته و پیوسته رخ میداد که البته بعد از مدتی، نیروهای ترقیخواه این مقاومت را انقلابوار درهممیشکنند. اما این تصادم درونی سیستم ناشی از چیست؟ آنچه که مشاهدۀ تاریخ بشر به ما مینمایاند، آن است که هر سیستم اجتماعی درون خود حاوی عناصری متضاد است که گرچه در ابتدا آنچنان بروز نمیکند، اما با گذشت زمان و پیشرفت کمّی وسایل تولید، این تضاد بروز بیشتری یافته و در منتها درجۀ خود به تغییر کیفی گستردهای در روابط اجتماعی به شکلی انقلابوار و تکامل سیستم میانجامد. شورشهای گستردهٔ بردگان و خردهدهقانان در پایان دورهای طولانی از حکمرانی روابط بردهداری و همچنین قیامهای خونین سرفها در انتهای دورهای طویل از تثبیت روابط زمینداری و براندازی این روابط، خود شاهدی بر این مدعاست. بنابراین، ما در رژیمهای مختلف اجتماعی باید تضادهای اصلی سیستم را یافته و جبهۀ مترقی را که پیگیر افقی انقلابی در روابط تولیدی است، برگزینیم. دقیقاً اینجاست که میتوانیم پاسخ سوالی را که بالاتر مطرح کردیم، بیابیم. زمانی که تضادهای درون سیستم بیش از پیش بروز مییابد، یعنی همان زمانی که روابط تولیدی تبدیل به غلوزنجیری بر پای پیشروندۀ وسایل تولید شدهاند و حیات و بقای مادی جامعه را تهدید میکنند، اینجاست که ایدهها و تئوریهای مترقی با توجه به واقعیت مادیِ این تهدید سربرمیآورند و برای حفظ و ارتقاء بقای جامعه به مبارزه با روابط تولیدی کهنه و ایدههای ارتجاعی تحکیمبخش آن میپردازند.
حال با توجه به مصالحی که تا اینجا فراهم کردهایم، میتوانیم نقش حرکت منسجم خود را ترسیم کنیم.
بغی برای بقا
امروز در رژیم سرمایهداری، «اصل مقدس» مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، جامعه را به طبقات مختلفی تقسیم کردهاست که دو طبقهٔ اصلی آن در روند تولید را طبقه کارگر - که جز نیروی کار، خود صاحب هیچچيز نیست و برای زندهماندن محکوم به فروش این نیرو به طبقۀ سرمایهدار و تندادن به استثمار است و طبقۀ سرمایهدار که صاحبان وسایل تولیداند - تشکیل میدهد. تضاد بین شکل گستردهٔ اجتماعیِ تولید و مالکیت خصوصی بر ابزار تولید توسط عدهای قلیل و تصاحب تمامی ارزش اضافهای که توسط کار اضافی جمعیت بزرگ کارگران تولید میشود توسط طبقۀ کمجمعیتِ سرمایهدار، تضاد اصلی سیستم است و در این میان، مبارزات طبقۀ کارگر برای برانداختن استثمار تبدیل به مترقیترین و پراهمیتترین مبارزات میشود؛ چراکه به سبب جایگاهش در روابط تولیدی، افق حرکتش در برچیدن روابط تولیدی سرمایهدارانه و اختیار روابط تولید نو و متناسب با سطح رشد وسائل تولیدی است. از آنجاکه روابط تولید - همانگونه که پيشتر استدلال کردیم - خود دربردارندهٔ تمامی جوانب زیست مادی و معنوی جامعه است، مبارزات کارگری نه مبارزهای جزیرهای[1] و موازی مبارزات دیگر، بلکه پایهایترین و مترقیترین مبارزه است که بقای جامعۀ بشری به آن گرهخورده و هر حرکت دیگر باید خود را در افق چنین مبارزهای تعریف کند و به پیشبرد منافع آن بیاندیشد. تا اینجا دیدیم که چگونه نگاه عمیق به تاریخ، زیربنای جامعهٔ یکپارچه را برای ما روشن ساخت و بر این اساس ما حرکت مترقی منسجم حول منافع طبقۀ کارگر برای نجات بقای جامعه را بازشناختیم. اما پیشبرد چنین مبارزۀ حیاتیای نیازمند شناخت دقیق و بر مبنای واقعیتِ روابط سرمایهداری، مراحل مختلف آن و حربههای طبقۀ سرمایهدار برای حفظ این روابط فسیلشده جهت ادامۀ سیادت و برتری خود است. امروزه شناخت دقیق منافع چگونگی حرکت امپریالیسم بهعنوان آخرین مرحلهٔ سرمایهداری و پیشبرندۀ قدرتمند و بادرایت منطق سرمایه و استثمار و همچنین آگاهی از نقشههای پیشبرندهٔ منافعش و حرکت علیه آن، ضرورتی اساسی و غیرقابل انکار برای هر مبارز ترقیخواهی است که به میانجی منافع طبقۀ کارگر به براندازی روابط تولیدیِ پوسیدۀ سرمایهداری میاندیشد. به این ترتیب، حرکت آگاهانۀ ضدامپریالیسم نه وصلهای ناجور به مبارزات کارگری ضداستثماری، بلکه عین این مبارزه و تمام حرکاتی است که هدف خود را در این مسیر مترقی بازتعریف کردهاند.
به این ترتیب، تکلیف ما با تمام جنبشوارههایی که تضاد اساسی سیستم را انکار کرده و خود را هدف مستقلی (تعریف شده در رژیم فعلی) میپندارند، روشن میشود. امروز، هنگامۀ مبارزه برای بقا و تکامل نیروهای مولده در تمام کره زمین است و از این پس، ما عرصۀ هنر، مذهب، اخلاق، فرهنگ و ... را با عینک تحلیلی مادی تاریخی مینگریم و جبهۀ خود را بهوضوح در سمت طبقۀ زحمتکش و انقلابی کارگر تعریف کرده و در یگانه مسیر صعبالعبور و ضدامپریالیستی گام برخواهیم داشت.
[1] . با شرحی که در سرمقاله از این نوع مبارزات ارائه شد.
ما را در تلگرام دنبال کنید!