ویرگول
ورودثبت نام
نشریۀ «ترنج»
نشریۀ «ترنج»
خواندن ۲۷ دقیقه·۴ سال پیش

شمارۀ 15 - لرزش صدای حاکمیت در آواز سیمرغ

«احسان محمدحسنی»، مدیرعامل مؤسسۀ اوج
«احسان محمدحسنی»، مدیرعامل مؤسسۀ اوج


اسرار مگو

گرچه رسانه‌های خبری و گروه‌های مختلف خبرنگاران، هرکدام مرام‌نامه‌های زرّینی را به گردن خود آویخته اند که اشک شوق را بر دیدگان هر حقیقت‌دوستی جاری می‌سازد و هر یک خود را آیینۀ «تمام‌نماتر» حقیقت نسبت به دیگری می‌داند؛ امّا بعید می‌دانم کسی که دم خروس را ببیند، قسم روباه را باور کند. اگر دچار بیماری ساده‌لوحی، که اپوزیسیون قشری گرفتار آن است نباشیم؛ متوجّه خواهیم شد پنهان‌سازی هدفمند، مصادرۀ به مطلوب، برجسته‌سازی یا بی‌اهمّیت جلوه دادن اخبار و حتّی دروغ‌گویی سازمان‌یافته، خاصّ صداوسیمای جمهوری اسلامی نیست که فقط آن را شایسته لقب «میلی» بدانیم. میل، شاکلۀ اصلی تمام رسانه‌های خبری است و بدون آن، رسانه‌ای شکل نمی‌گیرد؛ امّا هنرمندی رسانه‌ها، در طرّاحی پوستی زیبا و دلپذیر از بی‌طرفی و صداقت است که آن‌ها را از یکدیگر متمایز می‌سازد. بدین ترتیب، در رسانه‌های خبری رسمی جمهوری اسلامی قرار نیست همۀ رویدادها، تصمیم‌گیری‌ها، بحران‌ها و به‌خصوص نگرانی‌های حاکمیت گفته شود؛ حتّی در برخی موارد مشاهده می‌شود که تمام رسانه‌های عمدۀ خبری (چه داخلی و چه خارجی) به اتّفاق، سیاست یکسانی را پیش ‌می‌گیرند و بدین صورت، کار را برای گوش‌های حقیقت‌جو، سخت‌تر هم می‌سازند. با این حال، هستند بلندگو‌هایی که آن اسرار مگو را با صدای بلند فاش می‌سازند، منتها با زبان بی‌زبانی. یکی از این بلندگوها، سینمای وابسته به حاکمیت است؛ سینمایی که در جهت رفع دغدغه‌ها و معضلات اصلی گریبان‌گیر حاکمیت حرکت می‌کند و سعی دارد که رود خروشان افکار عمومی جامعه را در جهت مطلوب خود جاری سازد. این مسئله، نه ‌فقط در سطح حکومت‌ها و دولت‌های سیاسی، بلکه در سطح جهانی هم مطرح است؛ غول‌های بزرگ صنعت و سرمایه نیز متناسب با منافع و اهداف خود در عرصۀ سینما، دست به اقدامات گسترده‌ای می‌یازند. در این‌جا باید دقّت شود صفت «وابسته» برخلاف آن‌چه که به غلط مرسوم است، هیچ معنی منفی‌ای نمی‌دهد و اساساً، نیاز به بازشناسی این لغت داریم که خارج از حوصلۀ این مقاله است؛ امّا به اجمال در باب سینما باید گفت که فیلم‌ها، خواه‌ناخواه وابستگی معنوی و مادّی به مکتبی فکری و یا طبقه‌ای اجتماعی دارند و لفظ «مستقل» بیش‌تر کاربردی مجازگونه دارد و هیچ‌گاه در معنای حقیقی خود به‌کار نمی‌رود. برای هدف این مقاله، فیلم‌هایی مورد بررسی قرار می‌گیرند که به لحاظ ایدئولوژیک، سر در آبشخور فکری حکومت جمهوری اسلامی دارند؛ خواه به لحاظ مادی وابسته باشند، خواه نباشند. در ادامه به رگۀ خاصّی از جریانات موضوعی سینمای وابسته و ریشۀ پیدایش آن می‌پردازیم و سعی خواهیم داشت با تماشای رنگ رخسار نظام بر پردۀ سی‌و‌هشتمین جشنوارۀ فیلم فجر، از حال درونش خبر یابیم.


خون «منافق»، جاری در شریان سینما

موضوع مورد هدف این جریان، گروه‌های «چپ»، به‌خصوص «سازمان مجاهدین خلق» است. از سال ۱۳۶۴ این جریان در سینما با دو فیلم «توهّم» به کارگردانی «سعید حاجی میری» و «بایکوت» به کارگردانی «محسن مخملباف» متولّد می‌شود. تردید اعضای سازمان به مواضع فکری و سیاسی خود، یکی از محورهای مهمّ شکل‌دهندۀ داستان هر دو فیلم مذکور است.


دست‌نوشته‌ها، مهرزاد مینویی ۱۳۶۵/ پرواز پنجم ژوئن، علیرضا سمیع‌آذر ۱۳۶۸/ تعقیب سایه‌ها، علی شاه‌حاتمی ۱۳۶۹/ پادزهر، بهرام کاظمی ۱۳۷۲/ از کرخه تا راین، ابراهیم حاتمی‌کیا ۱۳۷۲/ آن‌ها هیچ‌کس را دوست ندارند، جعفر سیمایی ۱۳۷۲/ انتهای قدرت، کریم آتشی ۱۳۷۲/نفوذی، احمد کاوری و مهدی فیوضی ۱۳۸۷/ قلاده‌های طلا، ابوالقاسم طالبی ۱۳۹۰/ سیانور، بهروز شعیبی ۱۳۹۴/ امکان مینا، کمال تبریزی ۱۳۹۴/ ماجرای نیمروز، محمّد حسین مهدویان ۱۳۹۵/ ردّ خون، محمّد حسین مهدویان ۱۳۹۷

همۀ این فیلم‌ها، کم ‌و زیاد یا مستقیم‌ و غیرمستقیم، به گروه مجاهدین خلق و اقدامات آن‌ها می‌پردازند. «ضعف ایدئولوژیک» سازمان، اقدامات تروریستی آن‌ها در ابتدای انقلاب، جنگ مسلّحانه علیه کشور، همکاری با رژیم بعث عراق در جنگ هشت‌ساله، اقدامات جاسوسی ادامه‌دار و ضربه زدن به کشور در بزنگاه‌های سیاسی-اجتماعی، تا به امروز از مواردی است که در این فیلم‌ها به آن‌ها پرداخته شده است؛ البته در هیچ‌کدام از این فیلم‌ها، هیچ اشاره‌ای به آغاز و چرایی چنین اتّفاقاتی نشده است. در کنار این فیلم‌ها، تعدادی سریال و هم‌چنین اگر نه به تعداد موهای سر «مریم قجر عضدانلو»، ولی به تعداد موهای سر «مسعود رجوی» در این باره مستند ساخته شده‌است.


انتقام‌ سینمایی از مجاهدین ضدّ خلق

امّا چه چیز سبب آن شده که تا این حد به سازمان مجاهدین خلق پرداخته شود، درحالی‌که مجاهدین، تنها گروه چپ‌گرای ایرانی و فعّال بعد از انقلاب ۵۷ نبود؛ «حزب تودۀ ایران»، «سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)»، «سازمان فدائیان خلق ایران (اقلیّت)»، «سازمان پیکار» و... از جمله احزاب و سازمان‌های زنده و فعّال هنگام انقلاب ۵۷ بودند. این سـؤال را می‌توان به جهات مختلفی بررّسی کرد؛ امّا شاید ساده‌ترین پاسخ را بتوان در شدّت و دفعات ضرباتی پیدا کرد که این سازمان توانسته به قلب جمهوری اسلامی بزند، ضرباتی که پس از تظاهرات خشونت‌بار ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، با انفجار ساختمان «حزب جمهوری اسلامی» در ۷ تیر ۱۳۶۰ و دفتر نخست وزیری در ۸ شهریور ۱۳۶۰ آغاز و بعد با ترورهای خیابانی افراد خرده‌پا

ساختمان نخست وزیری پس از انفجار تروریستی
ساختمان نخست وزیری پس از انفجار تروریستی


و گه‌گاه مردم عادی ادامه یافت. سپس سازمان با انتقال به عراق، به همکاری اطلاعاتی با رژیم بعث عراق پرداخت و پس از سلسله عملیات‌های نظامی و چریکی علیه ایران، دست به حملۀ گستردۀ نظامی با قصد فتح تهران زد و امروز، جزئی از اتاق طرّاحی تحریم‌های آمریکای امپریالیست علیه تودۀ مردم و علی‌الخصوص، قشر کارگر ایران است. چگونه می‌توان گروهکی که برای رسیدن به قدرت در ایران، حاضر شده دست‌‌دردست امپریالیسم بگذارد و با بزرگترین دشمن کمونیسم هم پیاله شود را چپ‌گرا خواند؟! گروهکی که جنایتی نیست که دست خود را به آن آلوده نساخته باشد.

اجساد کشته شدگان در پی انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی
اجساد کشته شدگان در پی انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی


کالبدشکافی سینمای «چپ‌کوب» در رسوب تاریخ

اگر از پاسخ سطحی اولیه -که می‌گوید دلیل پرداختن بیش از حد به گروهک منافقین در فیلم‌های ایرانی وابسته به حکومت، دشمنی غیرقابل انکار آن با جمهوری اسلامی و ضرباتی است که به مردم و کشور وارد آورده- عبور کنیم و سعی کنیم در لایه‌های عمیق‌تر به دنبال پاسخی برای این مسئله باشیم، باید بازگردیم به قبل از 21 بهمن‌ماه ۱۳۵۷، هنگامی که اکثر گروه‌های سیاسی مخالف رژیم پهلوی، چاره‌ای جز براندازی آن را پیش روی خود نمی‌دیدند و هرکدام به مثابۀ برداشت خود از شرایط سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، دست به نوع خاصّی از مبارزه جهت براندازی سلطنت پهلوی می‌یازیدند. پررنگ شدن مبارزۀ علیه رژیم، سبب می‌شد تا شکاف‌ها و اختلافات بنیادین کمتر دیده شود؛ امّا در همان زمان از موضع‌گیری‌های رسمی سران این گروه‌ها، کاملاً می‌توان به این اختلافات پی‌ برد. با اغماض فراوان، می‌توان این گروه‌ها را به سه دسته چپ‌گراها، مذهبیون و لیبرال‌ها تقسیم کرد. گرچه که هم‌پوشانی‌های بسیاری بین آن‌ها دیده می‌شود و خود این گروه‌ها به زیر گروه‌های مختلفی تقسیم می‌شوند. نفرت از چپ‌ها، پیونددهنده گروه‌های مذهبی و لیبرال بود. در بادی امر «الحاد» و «تضاد با بورژوازی»، دو درّه عمیقی بود که اوّلی مذهبیّون و دومی لیبرال‌ها را از گروه‌های چپ جدا می‌کرد. البته در این میان گروه‌هایی مثل مجاهدین سعی داشتند تا قبایی از وصله‌پینه‌های اسلام و مارکسیسم برای خود فراهم سازند؛ امّا این قبا از نظر طرفین، آن‌قدر بر تن مجاهدین زار می‌زد که هیچ‌کدام از طرفین مناقشه را مجاب به سازگاری اسلام و مارکسیسم نمی‌ساخت. با اوج‌گیری انقلاب و تثبیت رهبری «آیت‌الله خمینی» در تودۀ ملّت، احزاب و گروه‌های گوناگون نیز راهی جز پذیرش او به عنوان رهبر انقلاب پیش رو نداشتند و همان‌گونه که پیش‌بینی


می‌شد، آیت‌الله خمینی به صراحت گروه‌های کمونیست را نفی می‌کرد و از هر فرصتی بهره می‌جست تا بیان کند که به هیچ‌وجه حاضر به تقسیم قدرت با آن‌ها نیست؛ امّا موضع او در برابر نیروهای لیبرال که در «نهضت آزادی» و «جبهۀ ملّی» فعّالیت داشتند، متفاوت بود و با احتیاط زیادی دربارۀ آن‌ها سخن می‌راند. گرچه که به‌هیچ‌عنوان باج به آن‌ها نمی‌داد؛ امّا مطابق شرایطی آن‌ها را از گروه خود می‌دانست. برای روشن شدن تفاوت ادبیّات ایشان دربارۀ این دو گروه، در ادامه چند قسمت از چند مصاحبۀ ایشان را قبل از پیروزی انقلاب مرور می‌کنیم:

از مصاحبۀ امام خمینی با مجلّه «لوموند» در نجف، سال ۱۳۵۶: «با مارکسیست‌ها همکاری نخواهیم کرد. من به هواداران خود گفته‌ام که این کار را نکنند. ما با طرز تلقّی و مفاهیم آن‌ها مخالف هستیم. ما می‌دانیم که آن‌ها از پشت به ما خنجر می‌زنند و اگر روزی به قدرت برسند، رژیم دیکتاتوری برقرار خواهند کرد، که مخالف حقوق اسلام است».

مصاحبۀ امام خمینی با خبرنگار رادیو-تلویزیون آلمانی‌زبان سوئیس، 24 آبان ماه ۱۳۵۷، فرانسه، نوفل لوشاتو: «اگر شاه برود و حکومت اسلامی و جمهوری اسلامی جانشین این رژیم شود، تمام این ناآرامی‌ها برطرف می‌گردد و ایران صورت دموکراسی حقیقی به خود می‌گیرد؛ امّا مارکسیست‌ها و کمونیست‌ها هیچ نقشی در ایران که بیش از ۳۰ میلیون مسلم دارد و همه با فریادهای اسلام‌طلبی به پا خاستند، ندارند و ما هیچ خوفی از آن‌ها نداریم».

در ادامۀ همین مصاحبه پرسیده می‌شود: «شما حضرت آیت‌الله با «کریم سنجابی» از جبهۀ ملّی در پاریس بحث مهمّی داشتید، آیا شما با این حزب سیاسی مشترکاً مبارزه خواهید کرد؟ یعنی آیا ائتلاف می‌کنید؟»

پاسخ: «من مسائل و مطالبی که داشتم و امکان ندارد یک قدم از آن‌ها برگردم، به ایشان گفتم و ما با جبهۀ خاصّی ائتلاف نداریم. همۀ ملّت با ما و ما با همۀ ملّت هستیم و هر کس این مطالبی که ما داریم و عبارت است از استقلال مملکت، با آزادی همه‌جانبه و جمهوری اسلامی که قائم‌مقام رژیم سلطنتی است، هر کس با این‌ها موافقت کند از گروه ماست و از ملّت است و اگر موافقت نکند، برخلاف مصالح اسلام و ملّت گام برداشته و ما هیچ ربطی با او نخواهیم داشت و آن‌ها که با ما موافقت کنند، ما هم با آن‌ها هم‌صدا خواهیم بود. لکن ربط خاصّی با کسی نداریم.

مصاحبۀ امام خمینی با خبرنگار روزنامۀ «صدای لوگزامبورگ» و «رادیو لوگزامبورگ»، 21 آذرماه ۱۳۵۷، پاریس، نوفل‌لوشاتو: «حضرت آیت‌الله خمینی به کرّات گفته‌اید که جنبش اسلامی با مارکسیست‌ها رابطه‌ای ندارد؛ شما روابط خودتان را با کمونیست‌ها پس از پیروزی جنبش چگونه می‌بینید؟ آیا کمونیست‌ها در حکومت آینده با شما همکاری خواهند داشت؟ یا شما با آن‌ها همکاری خواهید داشت یا نه؟»

پاسخ: «به‌هیچ‌صورت با آن‌ها همکاری نخواهیم کرد».

در ادامۀ این مصاحبه پرسیده می‌شود: «آقای «شاپور بختیار»، یکی از سخن‌گویان جبهۀ ملّی، به یکی از خبرگزاری‌های آلمان به نام «د.پ.آ» گفته است که با مشروطۀ سلطنتی مخالفتی ندارد. اگر چنان‌چه جبهۀ ملّی روی‌کارآید، آیا شما به ایران باز می‌گردید؟»

پاسخ: «آن تابع این است که من مصالح را ملاحظه کنم، اگر مصلحت شد، ممکن است».


همان‌طور که ملاحظه می‌شود، آیت‌الله در آن شرایط بی‌پرده موضعی آهنین در قبال مارکسیست‌ها اتّخاذ می‌کند؛ امّا حتّی در رابطه با روی‌کارآمدن جبهۀ ملّی، بازگشتش به ایران را به بررّسی «مصالح» منوط می‌سازد. بدین ترتیب، خیلی قبل‌تر از انقلاب، تکلیف گروه‌های چپ‌گرا در صورت روی کار آمدن مذهبیون مشخص شده ‌بود و رهبری انقلاب، نسخۀ دردناکی برای آن‌ها پیچیده بود؛ نسخه‌ای که قند را در دل لیبرال‌ها آب می‌کرد. در هر حال انقلاب مردم ایران پیروز شد و آیت‌الله خمینی به واسطۀ منبع لایزال قدرت، که از مقبولیت بی‌نظیر او در تودۀ ملّت سرچشمه می‌گرفت، رهبری بلامنازع حکومت را بعد از انقلاب، چه آن هنگامی که به قم رفت و چه آن هنگام که به تهران رجعت نمود، به‌ دست گرفت. بدین ترتیب شاید چشمانی تیزبین همان زمان می‌توانست آینده گروه‌های چپ را پیش‌بینی کند. همان‌گونه که پیش‌بینی می‌شد، دولت موقّت را لیبرال‌ها تشکیل دادند. «مهدی بازرگان»، مؤسّس و دبیرکل وقت نهضت آزادی، به‌عنوان رئیس دولت موقّت معرفی شد. بدین ترتیب خیلی زود ائتلافی جدّی بین مذهبیون و لیبرال‌ها برای ادارۀ حکومت به وجود آمد و قدرت را به صورت مسالمت‌آمیز، در میان خود تقسیم نمودند. چپ‌ها همان‌گونه که انتظار داشتند، خود را در این میان دست خالی و غریبه می‌دیدند و این سبب چرک کردن زخم دیرینه می‌شد. در واکنش به این تقسیم قدرت، گروه‌های چپ‌گرا، دو مسیر متفاوت و حتّی متضاد را برگزیدند و با قرارگیری در دو جبهۀ مقابل، یکدیگر را متّهم می‌کردند. این تضاد و شکاف، خلق‌السّاعه نبود؛ بلکه گسلی عمیق بود که از سال‌ها قبل وجود داشت امّا شاید برای عموم آن‌چنان آشکار نبود و این، زلزلۀ انقلاب بود که باعث شد این گسل قدیم، رخ بنماید.

«مردم»، ارگان مرکزی حزب تودۀ ایران
«مردم»، ارگان مرکزی حزب تودۀ ایران


یک‌ سو حزب تودۀ ایران که به حمایت از جمهوری اسلامی و اقدامات ضدّ امپریالیستی امام خمینی پرداخت و با قبول قانون اساسی، به فعالیّت، مبارزه و آگاهی‌بخشی در چهارچوب نظام حاکم مشغول شد. سوی دیگر سازمان مجاهدین خلق که رهبر آن یعنی مسعود رجوی، ۱۸ روز قبل از پیروزی انقلاب با شعار «پیروز باد انقلاب دموکراتیک ایران» ساز مخالف خود را کوک کرد. او پس از تحریم رفراندوم قانون اساسی، هنگامی که نامزد اوّلین دورۀ ریاست جمهوری ایران شده بود با این پیام امام که: «کسانی که به قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران رأی مثبت ندادند، صلاحیّت ندارند رئیس‌جمهور ایران بشوند.» از گردونۀ رقابت خارج شد و بعد از این، به صورت رسمی به مخالفت با جمهوری اسلامی و آیت‌الله خمینی برخاست؛ دیری نپایید که سازمان به مبارزه مسلّحانه علیه «رژیم» روی آورد. از قضا

مسعود رجوی
مسعود رجوی


سازمان فدائیان خلق درست روی گسل مذکور واقع شده بود و پس از از مدتی به دو گروه اکثریت و اقلّیت تقسیم گشت. اکثریت روی به توده آورد و اقلّیت، طرف مجاهدین را گرفت. در کنار اقلّیت و مجاهدین، گروه‌هایی هم‌چون پیکار نیز حضور داشتند. همه این گروه‌های چپ، هدف خود را انقلاب کارگری و رسیدن به حکومتی سوسیالیستی و در نهایت، جامعۀ بی‌طبقه عنوان می‌کردند؛ امّا توده‌ای‌ها معتقد بودند در آن برهه، آگاهی لازم در طبقه کارگر برای انقلاب کارگری وجود ندارد، کارگران به حقوق خود آگاه نیستند و اساساً هنوز درک درستی از طبقات، نظام بورژوازی و سوسیالیسم وجود ندارد. علاوه بر آن به طور کلّی جامعه را در مرحلۀ «انقلاب پرولتری» نمی‌دیدند. آن‌ها وظیفۀ خود را حمایت از اقدامات ضدّ امپریالیستی جمهوری اسلامی، اتّحاد استراتژیک با خرده بورژوازی انقلابی جهت پیش‌برد مبارزۀ طولانی مدت، ایجاد آگاهی در تودۀ ملّت و به‌خصوص طبقۀ کارگر تعریف کردند؛ امّا در مقابل سازمان مجاهدین تصوّر می‌کرد جامعه آبستن و آمادۀ انقلاب کارگری است. سازمان دچار این توهّم بود که تودۀ ملّت حامی آن‌ها و آمادۀ انقلاب اند. آن‌ها تصوّر می‌کردند تنها مانع شکل‌گیری انقلاب مطلوب‌شان، ترس از نیروی سرکوب و پلیسی حاکمیت است؛ بنابراین با

نشریۀ «مجاهد»، 28 خردادماه 1360
نشریۀ «مجاهد»، 28 خردادماه 1360


انتخاب مبارزۀ مسلّحانه و ترور سران کشور، سعی در شکستن هیمنۀ امنیتی «رژیم» و بالفعل کردن انقلاب بالقوّه را داشتند. البته در اقدامات مسلّحانه خود نیز توفیقات بسیاری کسب کردند؛ امّا هیچ‌گاه ملّتی که آن‌ها در ذهن خود ساخته بودند، خروش انقلابی از خود نشان نداد. این توهّمات تا آن‌جا ادامه داشت که پس از ضربات فراوانی که به کشور و ملّت وارد آوردند، تصوّر می‌کردند با حملۀ نظامی به ایران، مردم با نثار گل به پیش‌گاه قدوم مبارک‌شان، به استقبال‌شان خواهند شتافت و پس از چند روز، جشن پیروزی را در میان انبوه جمعیت شکرگزار در تهران، برگزار خواهند کرد. آن‌ها امروز به همراه دشمن

عملیات «فروغ جاویدان»
عملیات «فروغ جاویدان»


پیشین‌شان آمریکا، با طرّاحی تحریم برای شکستن کمر طبقۀ کارگر ایران، بیش ‌از پیش ثابت کرده‌اند که تمام حرف‌های گذشته، شعاری بیش نبود و تنها مسئلۀ مهم، قدرت است؛ قدرتی که آن‌قدر برای رهبران سازمان اهمیت داشت تا بی‌اعتناء، چرخشی ۱۸۰ درجه از شعارهای خود انجام دهند. بهار سال ۱۳۵۹، زمانی که هیچ‌کس در خواب هم نمی‌دید که کار این گروه‌های مسلّح به هم‌دستی آشکار با امپریالیسم کشیده شود، «نورالدّین کیانوری» دبیرکل حزب توده، در جلسۀ پرسش و پاسخ به صراحت به این مسئله اشاره می‌کند:

«کسانی هستند که نشان دادند وابستگی‌شان را با سازمان‌های فلان (منظور سازمان‌های امپریالیست است). ما به هیچ‌وجه عقیده نداریم که تمام عناصر جوانی که الآن در سازمان پیکار یا دنبال پیکار هستند یا تمام گروه‌های مختلفی که هستند، این‌ها وابسته به امپریالیسم هستند یا آگاه هستند که سیاست‌شان، سیاستی‌ است در راه امپریالیسم آمریکا و دشمن؛ به هیچ‌وجه. ما معتقد هستیم که


اکثریّت مطلق این جوان‌ها، جوان‌های گول خورده‌ای هستند، جوان‌هایی که اشتباه می‌کنند و جوان‌هایی هستند که در یک سمت‌گیری نادرستی، در چاله افتادند و دیگر خودشان را نمی‌توانند به این آسانی از چاه بیرون بکشند؛ برای این‌که شناخت‌شان فوق‌العاده سطحی و محدود است و به معنی دیگری، بدتر از فاناتیک‌های مذهبی (قشری‌های مذهبی)، قشری است؛ یعنی یک سلسله احکام منجمدی این‌ها توی مغزشان رفته و هیچ‌گونه امکانی برای این‌که بشود با منطق این احکام را از آن‌ها درآورد وجود ندارد... ما می‌گوییم شما بچه‌ها قشری هستید؛ قشریون بت‌پرستِ بت‌های جدید. این بت‌ها را برای شما که ساخته؟ این بت‌ها ساخت امپریالیسم است... ولی گردانندگان این‌ها را دیگر ما عقیده نداریم و ما بعضی‌شان را می‌شناسیم که آن‌ها زرنگ‌تر از این هستند که بت‌پرست شوند. آن‌ها خوب می‌فهمند که این‌ها بت است، این بت‌ها ساخته شده است و این‌ها دروغ است... ما بین افراد قشری و بین افراد آگاه تفاوت کامل می‌گذاریم... دربارۀ آن‌ها که ما قشری می‌دانیم، ما مارک امپریالیسم نمی‌زنیم، ولی دربارۀ آن‌ها که می‌دانیم آن‌ها افراد آگاه و باهوشی هستند، کمی از مارکسیسم خوانده‌اند، لااقل می‌فهمند، قشریت مذهبی و بت‌پرستی ندارند، آن‌وقت ما قضاوت‌مان قضاوت دیگری است».

نورالدین کیانوری
نورالدین کیانوری


امّا راهی که حزب توده و پیرو آن‌، سازمان فدائیان خلق ایران(اکثریت) پیش می‌گیرد، سبب نمی‌شود نسخه‌ای که امام خمینی قبل از انقلاب برای آن‌ها پیچیده بود، تغییری کند و لیبرالیسم داخلی و خارجی، پشت پردۀ ارتجاع مذهبی، یکی‌دوسال دیرتر از سازمان‌ها و احزاب به اصطلاح چپ‌گرای اسلحه به دست، نسخۀ حزب توده را هم می‌پیچند؛ منتها در این امر آن‌قدر دست‌پاچه عمل می‌کنند که بعدها، افکار عمومی را که هیچ، خودشان را هم نمی‌توانند قانع کنند که دقیقاً به چه جرم اثبات شده‌ای حزب توده را تعطیل و اعضای آن را دستگیر کرده، تعدادی از آنها را زیر شکنجه کشته و تعدادی را اعدام کرده‌اند. اندکی عذاب وجدان باعث می‌شود تا سران شناخته شده حزب را از اعدام که هیچ، از زندان هم معاف کنند. تناقضی از این بالاتر که رهبران حزبی را که به جرم جاسوسی، خیانت و کودتا بازداشت کرده‌اند و با محکوم کردن‌شان حزب را منحل اعلام کرده‌اند، بعد از حدود ۱۰ سال آزاد می‌کنند؟! البته هر سرنوشتی جز این، با توجه به اختلاف بنیادین موجود و ضرباتی که پس از انقلاب، حزب توده به خائنین انقلاب زد (از جمله افشای کودتای نوژه و صادق قطب زاده) دور از انتظار بود.


این شرح مختصر تاریخی، از بازۀ حدودی سال ۱۳۵۶ تا سال ۱۳۶۲ را به عنوان مقدمۀ اوّل برای پاسخ عمیق‌مان به سوال مطروحه (که چرا جمهوری اسلامی میل بسیاری به ساخت فیلم هایی با موضوع مجاهدین دارد) در گوشه‌ای از ذهن خود نگه دارید.

و امّا مقدمه دوم:

پروژۀ «فلان»‌هراسی

احتمالاً ترکیب «اسلام‌هراسی» ترکیبی نام‌آشنا برای مخاطب باشد. معتقدان به وجود پروژۀ اسلام‌هراسی، می‌گویند دشمنان اسلام با ایجاد گروه‌های بنیادگرای اسلامی، اسلام را به جهانیان از طریق نمایش خشونت‌های این گروه‌ها معرّفی می‌کنند (مانند طالبان، القاعده، داعش و...). آن‌ها به گونه‌ای جلوه می‌دهند که گویی مسلمان بودن، برای مثال، برابر با داعشی بودن است؛ بدین ترتیب برای فرد ناآشنا، واژۀ اسلام تبدیل به واژه‌ای هراس‌آور می‌شود. فارغ از درست و غلط بودن اصل وجود این پروژه؛ این ترفند، ترفندی است که در موارد مختلفی به کار گرفته شده و تجربه نشان می‌دهد که بسیار هم مثمرثمر واقع می‌شود. به طور کلی، این روش عبارت است از تهی کردن یک واژه از معنا، مصادیق کلی و حقیقی آن و تقلیلش به یکی از مصادیق جزئی که شاید مصداقی دروغین باشد.

فلان = چپ: پروژۀ «چپ»هراسی

حال بیایید تا دو مقدمّه را کنار هم گذاشته و چاشنی‌ای به آن بیفزاییم. پس از ویران ساختن فیزیکی احزاب و سازمان‌های چپ، جمهوری اسلامی باید به لحاظ معنوی هم آن‌ها را در اذهان عمومی خراب می‌کرد و برای این منظور چه راه‌حلی بهتر از پروژه «چپ‌هراسی»؟! دیگر نیازی هم به ایجاد یک گروه بنیادگرای چپ نبود؛ طعم تلخ جنایات سازمان مجاهدین خلق زیر زبان آحاد ملّت مانده بود و جمهوری اسلامی با پرداختن حدّاکثری به جنایات سازمان مجاهدین به‌عنوان یک سازمان چپ در فیلم‌هایش، روند تدریجی معادل‌سازی واژۀ چپ با سازمان مجاهدین خلق را طی نمود؛ به گونه‌ای که امروز اگر از عامّه جامعه در مورد گروه‌های چپ اوایل انقلاب پرسیده شود، بلافاصله نام مجاهدین (منافقین) به گوش می‌رسد و به دنبال آن، ترور و خشونت برای مخاطب تداعی می‌شود. این شاید پاسخی عمیق‌تر برای سوال ابتدائی ما باشد.

چرخشی از ترس

برسیم به جشنوارۀ فجر امسال؛ «لباس شخصی» به کارگردانی «امیر عبّاس ربیعی» جوان و تولید جدید سازمان اوج که حمایت و تأمین مالی آن از جانب «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» صورت می‌گیرد، نشان دهندۀ تغییر رویکردی عمیق نسبت به پروژۀ تخریب چپ‌ها است؛ چرخش موضوعی از منافقین به حزب تودۀ ایران. فیلمی که به صراحت در آن سعی می‌شود توده را حزبی به‌ مراتب خطرناک‌تر از مجاهدین خلق نشان دهد و به فراخور آن، به دنبال دشمن جلوه دادن شوروی است. این دقیقاً همان جایی است که می‌توان نگرانی سیستم حاکم را پیش‌بینی کرد. بررسی این دست مسائل می‌تواند راه‌برد مفیدی برای انسان هوشمند، جهت رسیدن به اسرار مگو باشد. امّا چه چیزی سبب می‌شود که چنین چرخشی در سیستم تبلیغاتی نظام رخ دهد و دقیقاً به سراغ موضوعی برود که سیاستش پیش از آن، سکوت حداکثری در آن باب بود؟ برای پاسخ به این سوال به دو مقدّمه پیشین، مقدمه سومی را می‌افزاییم:

سراب عدالت

جمهوری اسلامی از همان ابتدا، داعیۀ «نه شرقی و نه غربی» داشت و ادّعا می‌کرد با پیاده‌سازی شیوه‌های موهومی که همگی پسوند «اسلامی» را یدک می‌کشیدند، بدون اتّکا به سرمایه‌داری و لیبرالیسم و همچنین بدون تن دادن به کمونیسم، می‌تواند همۀ اقشار را غرق در رفاه کند و لبخند رضایت را بر لب مستضعفان بنشاند؛ امّا امروز پس از ۴۰ سال، پوچ بودن این ادّعا بر همگان آشکار شده است و به هنگامه‌ای که مستضعفین نتوانستند از میوۀ شیرین «عدالت علوی» بچشند، شاهد شعله‌ور شدن تمایلات چپ‌گرایانه در جوانان و علی‌الخصوص قشر دانشجو هستیم. آتشی که دیگر اندک آب چاه خشکیدۀ سیاست تقلیل چپ‌گرایی به خشونت طلبی و جنایت، نمی تواند آن را خاموش کند و نظام باید چاره‌ای جدید برای آن بیاندیشد.

ماه از پشت ابر خارج شده

عطشی که در اثر ۴۰ سال دویدن به دنبال سراب عدالت جمهوری اسلامی افزون گشته، سبب آن شده تا گروهی از جوانان دانشجو، که تعداد آن‌ها روزبه‌روز در حال افزایش است، به‌رغم تبلیغات گسترده و منفی نظام، روی به مطالعۀ منابع دست‌اول بیاورند و بدین ترتیب، حاکمیت اکنون شاهد جوانه‌زدن درخت کهنه‌ای است که سال‌ها پیش تصوّر می‌کرد ریشۀ آن را خشکانده. حال می‌توان به این پرسش پاسخ داد که چگونه فیلم لباس‌شخصی در جشنوارۀ امسال، دقیقاً دست روی حزب توده‌ای می‌گذارد که حسابش از منافقین به کلی جدا است؟ پرسشی که قبل از طرح مقدّمۀ سوم، پاسخ آن بسیار بغرنج می‌نمود. برخلاف جوجه‌اصلاح‌طلبانی که ساده‌لوحانه فکر می‌کنند سپاه نهادی ابله است که نمی‌داند کجا و چگونه خرج کند، نویسنده معتقد است اتفاقاً این مجموعۀ هوشمند، به درستی متوجّه شده که اکنون نقطه حسّاسی که باید از آن بترسد و به آن بپردازد چیست؛ به همین خاطر توسط سازمان اوج، دست به حمایت از ساخت اثری با محوریت اصلی تخریب حزب توده ایران می‌زند.

گرچه قبل از این بارها مستنداتی دربارۀ حزب توده، طی سالیان ساخته شده و گه‌گداری در بعضی از فیلم‌ها و سریال‌های تلویزیونی کم‌مخاطب، شاهد مردی با پالتو بلند مشکی و سیبیل نازک هستیم که در یک پلان کوتاه سیگار می‌کشد و اخم می‌کند و در نهایت مشخص می‌شود آن مرد عبوس که مانع رسیدن عاشق به معشوق بوده، عضویت حزب توده را داشته؛ امّا این‌ها در مقابل آن حجم از فیلم‌های پرهزینه، که با بازیگران و کارگردانان مشهور در مورد منافقین ساخته شده و همچنین مستندها، برنامه‌های تلویزیونی، سریال‌ها و... در این زمینه، بسان پر کاهی در مقابل کوه است.

راه تودۀ ایران


اکنون که مشی مبارزۀ عاقلانه، هدفمند و برنامه‌ریزی شدۀ حزب توده، در حال گسترش در میان عدّه‌ای از جوانان است، دیگر سکوت درمورد آن‌ها جایز نیست و حقّا که مشی حزب توده، بسیار خطرناک‌تر از منافقین است؛ امّا باید دید خطرناک‌تر برای که؛ طبقه کارگر یا بورژوازی حاکم؟ مشیی که بنای آن بر آگاهی‌بخشی با آرامش و به دور از لج‌بازی است و شاهد این مدّعا، موضع سران حزب توده پس از ستمی است که به آن‌ها روا داشتند، موضعی که هیچ نشانی از لج‌بازی و رفتار ماجراجویانه‌ای‌ اعضای منافقین که کورکورانه گرفتار آن شدند، ندارد.

انسان باید به چه چشمۀ جوشانی از منطق و عقلانیت متّصل باشد که پس از سال‌ها زندان و شکنجه‌های روحی و روانی که شرح مختصری از آن در نامۀ نورالدّین کیانوری به آیت‌الله خامنه‌ای در سال ۱۳۶۸ پس از «سلام و شادباش به مناسبت یازدهمین سالگرد انقلاب شکوهمند اسلامی ایران» آمده، در اواخر عمر در خانۀ شخصی خود، با یاد آن دوران، این‌گونه به سوالات ، پاسخ می‌دهد:

«شما در این انقلاب، چه چیزهایی دیدید که دفاع می‌کنید از این انقلاب؟»

پاسخ: «من یکی از آن‌هایی هستم که خیلی از این انقلاب صدمه خوردم؛ ولی یک آن علاقه و احترام و آرزوی من از این انقلاب دور نشده. انقلاب به من نوعی چه‌کار دارد؟ بچه‌های ما را کشتند (اشاره دارد به اعدام تعدادی از اعضا و سران حزب توده در دهۀ 60)؛ عزیزترین کسانی را که

نورالدین کیانوری و مریم فرمانفرمائیان فیروز
نورالدین کیانوری و مریم فرمانفرمائیان فیروز


من داشتم، توی حزب کشتند. خودم دیدم؛ وقتی‌که یک روز مخصوصاً من را بردند که این‌ها را ببینم. این‌ها را دیدم؛ آورده‌بودند ملاقات، من را هم بردند ملاقات. داد می‌زدند که: «مادر! سلام. حالت چطوره؟». کشتند؛ خیال می‌کنید کار آسانی بود تحملش؟!... وقتی حکم اعدام من را دادند (به خود)، گفتم دندت نرم».

«یعنی شما می‌گویید انقلاب می‌تواند بکشد و ازبین‌ببرد...؟»

پاسخ: «اصلاً هست در انقلاب. کدام انقلاب با ناز به‌وجود آمده؟! خواهش می‌کنم شما یک انقلاب را برای من بگو؛ این چه حرفی ‌است!... هرکس به چرخ انقلاب نزدیک‌تر است، خطر برای او بیش‌تر است. ما به چرخ انقلاب خیلی نزدیک بودیم. هر محبّتی، هرکاری که از دست‌مان برمی‌آمد، بدون صرف‌نظرکردن از نظریات خودمان، از آرمان‌ خودمان، به این انقلاب کمک کردیم».

«نظر شما در مورد امام خمینی چیست؟»

پاسخ: «من فوق‌العاده به او علاقه دارم و احترام. این سلطنت که الان تقّش هم درآمده، همه‌جا گفته‌اند دست‌نشاندۀ انگلیس را از بین برد. چرا ما این‌قدر کوچک می‌بینیم؟! یک قدم خودمان برمی‌داریم این‌قدر گنده‌اش می‌کنیم، خیال کن که دماوند است؛ امّا او که این کار را کرد، سلطنت را ریشه‌کن کرد. گفته‌هایش را بخوانید وقتی در پاریس بود. در پاریس هم که بود ما با او ارتباط داشتیم و یکی از آقایان (ایرج اسکندری) گفته بود کیا(نوری) چون خودش آخوندزاده است، به آخوندها علاقه دارد. گفتم لابد تمام شوروی و چین و این‌ها هم چون آخوندزاده ‌اند، به او علاقه دارند».

«الان پشیمان نیستید از اینکه به این راه آمدید؟»

پاسخ: «ابداً (می‌خندد) چه سؤال مضحکی. اگر پشیمان می‌خواستم بشوم 15 سال پیش می‌شدم...». (از فیلم مستند "دختر فرمانفرما"، مریم فرمانفرمائیان فیروز عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران؛ رئیس تشکیلات زنان این حزب و همسر نورالدین کیانوری)

بله، این مشی همان مشی پیروزی است که بر بدن ارتجاع مذهبی و بورژوازی افسارگسیخته رعشه می‌اندازد و باید برای تخریب آن هزینه کرد!


ما را در تلگرام دنبال کنید!

جشنوارۀ فجرسینماحزب تودهمجاهدین خلقجمهوری اسلامی
نشریۀ واحد فرهنگ و هنر انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید