خب!
از این جملههای فلسفیِ "هیچی دائمی نیست، حتی همین جمله که گفتم!" یا هرچی شبیه به این که ممکنه توی ذهنتون بگید این بچه چقد قلم خوبی داره، که بتونم در ادامه شما رو تحت تاثیر قرار بدم...
حالا گذشته از همه این چیزا... این رنجِ دائمیِ همراه ما قراره تکلیفش چی بشه اصلا؟؟ تا کی باید این افکار و احساسات مارو پیچ و تاب بدن و بکوبن این ور و اون ور؟ خب معلومه جوابِ این سوال هیچوقته
اما این رو هم من میدونم و هم شما. که هیچوقت!
اما این هیچوقتِ دلیل این نمیشه ما دست رو دست بزاریم و هیچ کاری نکنیم. یه چیزایی هم از دستمون برمیاد!
مثلا چی؟ یکیش اینه بپذیریم واقعا زندگی مزخرفه! واقعا مزخرف... مریضی هست، بی پولی که خیلی زیاد هست، دعوا و قهر و بهم زدن تا دلت بخواد، شکست خوردن تو کلی هدف، و هزارتا چیز دیگه!
بهزاد بمرانی یه پادکست داره ضبط میکنه به اسمِ رختکن بازنده ها ، اینکه همه ما داریم می بازیم واقعا حرف درستیه! ببینید... زمان داره به سرعت میگذره، ما به سمت مرگ نزدیک تر میشیم و پیرتر و خسته تر و همه این چیزا...
ولی حالا که داریم به فنا میریم... به نظرم یکم باحالش کنیم و خوش بگذرونیم نه؟ هیچی اونقدری نمیارزه که مارو از این فناپذیریِ دور کنه...
خودمونو تسکین بدیم!