ویرگول
ورودثبت نام
Vahidaeel | وحیدائیل
Vahidaeel | وحیدائیل
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

سوم دی 1401 - شوخی های جهان با من!

مدت ها بود که توی افسردگیِ ناشی از ورود به سن 32 سالگی بودم و اتفاقات عجیب غریبِ زندگیِ کاری، عاطفی، شخصی و... همه جوره منو به روزمرگی و بی انگیزگی و اینا رسونده بودن!

طبق معمول وقتی کارم به اینجا میرسه، بعد از عوض کردن دکور اتاق و چسبوندن مقوا و کاغذای انگیزشی به در و دیوار - که البته الان دفتر کارمم همین طوری شده - یه دفتر یا سررسید هم برمیدارم و توش کلی برنامه ریزی میکنم که : " دیگه بعد از امروز قراره جور دیگه ای زندگی کنم و کلی روتین میچینم که بترکونم و فلان و بهمان!"

خب همیشه هم تا یه حدی میرم جلو و بعضی وقتا هم بیشتر از یه حدی طول میکشه که اینا قطع بشه؛ ولی ماجرای امروز خیلی باحال و خنده دار بود برا خودم. برای اینکه بدونید چی میگم یه پیش زمینه و یه عکس میزارم در ادامه!

اول دی ماه، تصمیم گرفتم که یه سری روتین های جدید! در زندگیم قرار بدم که یکی از مهمترین هاش که واقعا هم برام خیلی مهم بود، باشگاه رفتن اول صبح بود. یه باشگاه پیدا کردم که شیش صبح باز میکنه و با خودم گفتم والسلام! میرم و میترکونم

امروز اولین روزی بود که میخواستم این روتین رو اجرایی کنم و چندتا اتفاق باحال افتاد!

اولی این بود که ماشین ما که همیشه خدا جلوی در پارک میشد توسط پدر محترم، به داخل پارکینگ هدایت شده ( نگید اینکه بهانه نیست! برای کسی که اهمال کاره خیلی هم دلیله!)

دومی هم این صحنه که وقتی صبح بیدار شدم دیدم

اولین برف شهر ما ( سوم دی  1401)
اولین برف شهر ما ( سوم دی 1401)

برف!

شوخیِ جالبی بود که با من کرد جهان امروز!

حس میکنم بهم گفت که شوخی کردی که گفتی میخوای بری باشگاه هر روز صبح دیگه؟؟ اگه شوخی نکردی بفرما برو... مهم نیست برف اومده یا شرایط رفتن خیلی باب میل تو نیستا، اگه میخوای برو

ساعت هفت صبحه و من در خنده دارترین شکل ممکن دارم این نوشته رو مینویسم!

میرم یا نمیرم؟؟

عجیب و غریباستقامتفرآیندتوسعه فردیتوسعه جمعی
ای کسایی که ایمان آوُردید، .. بیشتر ایمان بیاورید! https://t.me/vahidaeel
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید