شاید یکی از بزرگترین نگرانیهای هر پسر ایرانی، معضل سربازی باشد. معضلی که از همان بدو ورود به دبیرستان دربارهاش میشنود و برخی پس از این مقطع تحصیلی سراغش میروند و برخی هم پس از دانشگاه یا حتی سالها پس از دانشگاه سراغش میروند. این معضل ممکن است برای برخی مثل خود من تبدیل به ترس شده باشد. البته که قطعاً خیلیها هستند که برایشان اهمیتی ندارد چرا که شامل بند «پ» میشوند یا شامل دسته بیخیالها هستند و هرچقدر هم نروند و غیبت داشته باشند برایشان مهم نیست! اما برای من که شامل هیچکدام نبودم و غیبت هم داشتم، سربازی نگرانی بزرگی بود تا اینکه بالاخره دست به کار شدم. الان هم قصد دارم تا تجربه شخصی خودم از دوران آموزشی خودم در پادگان ولیعصر آباده متعلق به سپاه را به تفسیر برای شما بنویسم. پادگانی که ورود من به آنجا و کلاً مجموعه سپاه، کاملاً برحسب اتفاق و بدون هرگونه هماهنگی یا پارتی اتفاق افتاد.
چهار روز مانده به تاریخ اول آذر 1400 به دفتر پلیس + 10 رفتم و آنجا به من گفتند که محل خدمت من پادگان حضرت ولیعصر شهرستان آباده در استان فارس است. اینکه به صورت اتفاقی و بدون هیچگونه بند پ (پارتی!) خدمت من در سپاه و آن هم شهری که قبلاً یکی دوبار در مسیر سفر به شیراز و جنوب از آن عبور کرده بودم اما در آن توقف نداشتم، افتاد برایم جالب بود. از سوی دیگر همین که در فصل سرد به غرب یا شمال غرب برای آموزشی نمیرفتم یا در نقاط خیلی دور نبودم برایم جای خوشحالی داشت!
در برگه معرفی من به مرکز آموزش که از پلیس + 10 دریافت کردم نوشته بود که به دلیل کرونا میتوانید با وسیله شخصی عازم مرکز آموزش شوید اما از طرفی هم در بخش دیگر هم نوشته بود که ساعت 6:30 صبح روز اول آذر باید در میدان سپاه، ساختمان سازمان نظام وظیفه مرکزی تهران باشید. اولین تعارض و دوگانگی در سربازی برای من در همین جا شکل گرفت و پیشنهاد میکنم در طول مدت سربازی به این قبیل تعارضها و دو یا چندگانگی حرفها عادت کنید و سخت نگیرید!
از ابتدا قصد من بر این بود که با خانواده عازم آباده شویم ولی به جهت اطمینان در همان ساعت 6:30 صبح به سازمان نظام وظیفه رفتم. روش کلی به این شکل است که در این ساعت در سازمان نظام وظیفه، چندین دستگاه اتوبوس قرار دارد و شما را به صورت رایگان به محل آموزشی میبرند. از ورودی سازمان نظام وظیفه تا داخل حیاط از چند سرباز و درجهدار درباره اینکه آیا قطعاً با وسیله شخصی میتوانم به آباده بروم سوال کردم و هرکدام یک پاسخ دادند و متأسفانه تلاش همه هم بر این بود که بیشتر من را بترسانند! اما یک سرتیپ یا سردار در حیاط سازمان نظام وظیفه در حال نظارت بر روند تکمیل و اعزام اتوبوسها بود که از او پرسیدم و با روی گشاده پاسخ داد و گفت که تا غروب میتوانی با وسیله شخصی خودت را به این مرکز آموزشی برسانی.
راهی آباده شدیم. در همان جادهای که بارها از آن برای سفرهای تفریحی و کاری عبور کرده بودم افتادم اما این بار میدانستم که مقصد متفاوتی دارم. نگرانی زیادی از اوضاع کار و زندگی خودم پس از شروع آموزشی و ورود به پادگان داشتم. چرا که میدانستم تا حداقل تا شش هفته هیچگونه دسترسی به هیچ یک از کارها و افراد و زندگی سابق خودم نخواهم داشت. اما به هرحال با امید به خدا حرکت کردم.
حوالی عصر به جلوی در ورودی پادگان ولیعصر آباده رسیدیم و خانوادههای زیادی بودند که با وسیله شخصی فرزندان خود را آورده بودند. حقیقتش را بخواهید از همان ابتدای ورود به پادگان، رفتار و برخورد درجهدارها بسیار خوب بود و نگرانی ما را دوچندان نمیکرد. از یکی از همین دوستان پرسیدم که آیا میتوانم امشب را در هتلی در شهر آباده استراحت کنم و فردا صبح خودم را معرفی کنم؟ پاسخ او مثبت بود اما از قدیم گفتهاند که راهی رفتنی را باید رفت و من هم دل را به دریا زدم و وارد پادگان شدم. در یک سالن بزرگ و در یکی از صفهای طولانی منتظر شدم تا نوبت تفتیش ساک و وسایلم برسد. اجازه بدهید راحت بگویم که در دوران سربازی چه از آموزشی چه تا پایان یگان خدمتی، باید به این صفها و انتظارهای طولانی و معطلیها عادت کنید. اگر بخواهید سخت بگیرید قطعاً انتظار در این صفها برایتان سخت میشود پس اینجا هم سخت نگیرید!
پس از تفتیش وسایل توسط دژبانها، کارت ملی سربازها اسکن میشد و یک فیش مشخصات چاپ و در اختیارشان قرار میگرفت که گردان سربازها مشخص میشد. در این پادگان سربازان لیسانس به بالا در گردان یک و سربازان زیر لیسانس در گردانهای دو و سه قرار میگرفتند. همچنین سربازان اهل سنت و معاف از رزم هم در گردان چهارم قرار میگرفتند. پس از دریافت آن فیش، به سالن دیگری رفتیم و ما را براساس گردان دوباره به صف کردند.
یکی از چالش های بزرگ سربازان درباره موضوع گوشی بود. درباره بحث گوشی موبایل باید بگویم که آن زمان روند به این شکل بود که دژبانی گوشی سربازان را از آنها می گرفت و در ازای دریافت مبلغ پنجاه هزار تومان، گوشی سربازان را به آدرسی که می دادند پست می شد. پیشنهاد من این است که برای رفتن به پادگان آباده کلاً گوشی به همراه نداشته باشید چرا که به نگرانی ارسال با پست و رسیدن یا نرسیدن و دیر رسیدن آن به آدرسی که می دهید اصلاً نمی ارزد!
پس از چند دقیقه با یکی از کارمندان، وارد پادگان شدیم. هوا تاریک شده بود. هوای ابری آباده تبدیل به باران ملایمی شده بود. همان بارانی که شاید تا چند روز پیش برایمان تداعی هوای عاشقانه را میکرد اما در پادگان، دلگیری و تنهایی را چند برابر میکرد. اما از همان ابتدا با خودم تصمیم گرفتم که به جای فکر کردن به آن لحظه غمانگیز، با امید به خدا به آینده و هدفهایی که برای پس از سربازی برای خودم ترسیم کرده بودم فکر کنم و شاید به همین دلیل بود که چندان ناراحت نبودم. در محوطه پادگان پشت سر آن درجهدار میرفتیم و جلوی در آسایشگاهها توقف میکرد و هر 40 نفر از صف گردان یک را در یک آسایشگاه به طور موقت اسکان میداد. در حقیقت شب اول را فقط براساس گردانی که داشتیم در آسایشگاهی به صورت موقت قرار بود بگذرانیم.
مدام از این آسایشگاه به آن آسایشگاه میرفتیم تا اینکه بالاخره یک آسایشگاه خالی پیدا شد و ما وارد شدیم. پس از حدود یک ساعت ازبلندگو اعلام کردند که برای دریافت شام به یکی از قسمتهای پادگان برویم. شام ما در شب اول یک کنسرو لوبیا به ازای هر نفر با یک نان لواش بود. کنسرو لوبیای جوشیده و داغ با نان لواش خمیر و لاستیکی چند روز مانده! ترکیب عجیبی بود. بلافاصله گفتند که برای دریافت پتو به بخش دیگری برویم. در راه عزیمت برای دریافت پتو، لوبیا را باز کردیم و در صف پتو تکهای نان به دندان میکشیدیم و جرعهای لوبیا سر میکشیدیم!
صبح روز بعد پس از نماز صبح برای دریافت صبحانه به بخشی که در بلندگو اعلام کردند رفتیم و سپس در یکی از بخشهای مربوط به همان گردان یک جمع شدیم. فرمانده گردان ما آقای «کاظمی» بود و شروع به صحبت درباره مسائل مختلف کرد. کلاً در طول دوره آموزشی و یگان باید به صحبتهای طولانی مافوقها عادت کنید. صحبتهایی که عموماً شما حق ندارید بایستید و باید روی زمین بنشینید. زمین آسفالت، خاکی، سنگ یا هر زمین دیگری که سرد یا گرم باشد، فقط باید بنشینید!
پس از این صحبتها عازم بخش دیگهای از پادگان شدیم که وسایل استحقاقی را دریافت کنیم. درباره استحقاقی باید بگویم که بخش عمده وسایل مورد نیاز سربازان به این ترتیب توسط پادگان ارائه میشود و هرچه در روز اول سبکتر بروید، برای خودتان بهتر است. من با یک ساک بزرگ پر از وسایل رفتم و تا روز آخر آموزشی، گرفتاریهای زیادی داشتم.
لیست استحقاقی که در پادگان آباده به ما داده شد به شرح زیر بود:
کلاه سربازی 2 عدد
اورکت 1 عدد
پیراهن و شلوار سربازی 3 دست
پوتین 2 جفت
لباس زیر گرم (شامل یک بلوز و شوار) 1 دست
زیرپیراهن پنبهای 3 عدد
شورت پنبهای 3 عدد
دمپایی 1 جفت
جوراب سربازی 3 جفت
جوراب زمستانی 2 جفت
کلاه پشمی 1 عدد
دستکش پشمی 1 عدد
فرچه، برس و واکس مشکی از هرکدام 1 عدد
خمیر دندان و مسواک از هرکدام یک عدد
شامپو 1 عدد
صابون دستشویی 1 عدد
پودر لباسشویی دستی 500 گرمی 1 عدد
حوله حمام 1 عدد
ملحفه بالش و ملحفه تشک از هرکدام 2 عدد
چفیه 1 عدد
ساک انفرادی وسایل (همان کوله پشتی) 1 عدد
کمربند نخی 1 عدد
قرآن کریم 1 عدد
مُهر نماز 1 عدد
30 عدد ماسک (همین که 30 عدد ماسک دادند محل دعوا شد و خیلی ها گفتند که دوره 28 روزه است ولی همان 42 روزی بود که ابتدا گفتند!)
اما چند نکته درباره استحقاقی:
جلوی در ورودی سالنی که این وسایل را می دهند یک نفر هست و سایز شانه و دور کمر شما را میگیرد، پس سعی نکنید هیکل ورزشکاری بگیرید و شکم را داخل بدهید. کاملاً آزاد باشید!
جلوی همان در چند لنگه پوتین در سایزهای مختلف قرار دادهاند تا شما بپوشید و اعلام کنید که چه سایز پوتینی برایتان مناسب است. پیشنهاد من این است که یک یا دو سایز بزرگتر از کفشهای عادی که میپوشید، پوتین را بردارید. چرا که اگر پوتین تنگ باشد در پیاده روی و دوندگی و کارهای عملی اشک شما در میآید و جمله معروف جا باز میکند شامل پوتین نمیشود!
براساس سایز پوتین به شما دمپایی هم داده میشود.
بلافاصله پس از دریافت وسایل، از روی لیستی که به شما میدهند تمامی استحقاقی خودتان را چک کنید و هرچه کم بود بدون تعارف بگویید. چون اگر از جلوی در آن سالن جای دیگری بروید و بعد بگویید فلان وسیله کم است قبول نمیکنند.
اگر لباس یا هر وسیلهای را از نایلون یا پلمب آن باز کنید و حتی مصرف هم نکرده باشید برای تعویض قبول نمیکنند، ولی امکان تعویض وسایلی مانند لباس وجود دارد.
پس از دریافت استحقاقی دوباره به همان آسایشگاه موقت خودمان برگشتیم و در بلندگو اعلام شد که باید لباسهای سربازی را بپوشید و لباسهای شخصی را در ساک قرار دهید و دو پتویی که شب اول دریافت کرده بودید را بردارید و برای سازمان بندی حرکت کنید. کل گردان یک را در بخشی از پادگان جمع کردند و سازمان بندی شروع شد. لحظاتی پر از نگرانی برای همه! چه آنها که با دوستان خود آمده بودند و چه آنها که مثل من تنها آمده بودند. چرا که سازمان بندی به منزله قرار گرفتن کنار آدمهایی بود که باید 6 هفته با آنها زندگی میکردیم.
ما را براساس استان صف بندی کردند و آقای کاظمی از هر صف چند نفر را به صورت تصادفی انتخاب میکرد. گردان یک شامل سه گروهان بود و نفراتی که انتخاب میکرد را به سه بخش مختلف میفرستاد. در حقیقت تلاش بر این بود که همه به صورت تصادفی تقسیم شوند و البته افرادی که خیلی واضح بود که با هم رفیق هستند کنار یکدیگر نباشند تا عامل فتنه نشوند! خلاصه که سازمانبندی انجام شد و من در گروهان یک قرار گرفتم که فرمانده ما آقای روستایی بود و جلوتر دربارهاش مینویسم.
همان روز فرمانده هر گروهان صحبتهایش را آغاز کرد و محل جدید آسایشگاههای ما اعلام شد اما یک نکته مهم این بود که هرکسی روی کدام تخت و طبقه بالا است یا پایین؟! روش آقای روستایی به این ترتیب بود که ما را براساس قد در یک صف قرار داد و هر چهل نفر در یک آسایشگاه تقسیم شدند و کد سازمانی هرکدام از ما هم مشخص شد. سربازهایی که کد فرد داشتند در تختهای طبقه پایین و سربازهایی که کد زوج داشتند در تختهای طبقه بالا قرار گرفتند. اولین خوش شانسی من که دوست نداشتم طبقه بالا باشم در همین جا رقم خورد.
آن شب وسایل شخصی را زیر تخت قرار دادیم و استحقاقیها را در کمد چیدیم و شام خوردیم و از شدت خستگی خیلی سریع خوابیدیم.
از فردای آن روز جلسات توجیهی درباره نحوه آنکادر (آنکارد غلط است!) کمد و تخت و آشنایی با برخی آداب نظامی اولیه داشتیم. بله درست شنیدید پس از این جلسات باید کمد و تخت را آنکادر کنید. آنکادر کمد به این ترتیب است که وسایل استحقاقی را باید براساس ترتیبی که به شما اعلام میشود و در آسایشگاهها هم دستور چاپی آن نصب شده است، قرار دهید و خبری از شلختگیهای همیشگی کمدهای شخصی خودمان نیست! برخی وسایل شخصی و خوراکیهای غیراستحقاقی را هم باید به هر شکل شده پشت استحقاقی پنهان کنید تا آنکادر شما براساس دستور اعلامی باشد. در طول دوره هم هر چند روز یک بار توسط فرمانده گروهان، آن هم اول صبح بازدید آنکادر کمد و تخت خواهید داشت.
آنکادر تخت هم به این ترتیب است که روی تشکهای موجود باید یکی از دو پتویی که روز اول گرفته بودید را پهن کنید و سپس یکی از دو ملحفهای که در اختیار داشتید را روی آن پهن کنید. سپس باید با استفاده از سنگ و کِش ملحفه را زیر چوبی که تشک روی آن قرار داشت محکم ببندید تا ملحفه بلند نشود و چروک نداشته باشد. برای این کار هم مجاز به استفاده از سوزن، سنجاق قفلی و پونز یا منگنه و سایل کمکی نیستید. در حقیقت باید سنگهای ریز جمع کنید و زیر ملحفه قرار دهید و بعد با کش سفت کنید! سرتان را درد نیاورم ولی کار سختی است که باید تنهایی یا چند نفری یک تخت را آنکادر کنید. یادتان باشد که برای آنکادر وقت بگذارید و از زیرش در نروید و حواستان باشد که ملحفه در طول دوره کثیف نشود. چرا که اگر ملحفه آنکادر باز شود یا کثیف شود فرماندهان با شما تعارف ندارند و باید باز کنید و دوباره ببندید یا بشویید! ملحفه دوم را هم هر وقت خواستید روی تخت بخوابید باید پهن کنید تا ملحفه اصلی کثیف نشود و هر روز صبح باید جمع کنید و تا بزنید و در کمد قرار دهید.
در پرانتز این را هم بگویم که دو سه روز بعد از شروع دوره یک انبار در اختیار ما قرار دادند و ساک وسایل شخصی خودمان را در آنجا گذاشتیم و در آن تا یک روز قبل از مرخصی میان دوره قفل بود. دو سه روز قبل از پایان دوره هم در آن را باز کردند.
چند روز اول به پایان رسید تا رسیدیم به اولین شنبه در آباده و اولین صبحگاه که با مراسم افتتاحیه دوره 224 همراه شده بود. صبحگاه، هر شنبه در تمامی پادگانهای نظامی سراسر کشور اعم از آموزشی و غیر آموزشی برگزار میشود و سپاه و ارتش و ناجا هم ندارد. صبحگاه نماد نظم و انضباط ارگانهای نظامی است و شما باید با لباسهایی تمیز و مرتب و پوتینهایی واکس زده با بندهایی بسیار محکم در صبحگاه حاضر شوید. چرا که در هر صبحگاه پس از صحبتهای فرمانده پادگان، ایشان شخصاً وارد صفهای گردانها و گروهانها میشود و آنها که از لحاظ واکس پوتین و نظام و ظاهر مشکل داشته باشند را در تریبون صبحگاه اعلام میکنند. البته که در تمامی صبحگاهها گروهان ما به فرماندهی آقای روستایی برگزیده بودند و او در یک صبحگاه هدیه نقدی و در یک صبحگاه هم تشویقی از فرمانده پادگان دریافت کرد!
از هفته دوم به تمامی سربازها به غیر از آنها که معاف از رزم باشند یک اسلحه داده خواهد شد که باید مثل تخم چشم از آن محافظت کنید و سر تمامی کلاسها همراهتان باشد. کوچکترین آسیب به آن هم برایتان دادسرای نظامی به دنبال خواهد داشت و خدایی نکرده اگر آن را هم گم کنید که دیگر الفاتحه! پس سعی کنید شب تا صبح در کمد قرار دهید و در ساعات دیگر هم از خودتان جدا نکنید و به هیچ عنوان دست هیچکس نسپارید.
تجهیزات انفرادی هم عنوان وسایل دیگری شامل فانوسقه، قمقمه، کوله پشتی، بند حمایل، کلاه آهنی نظامی، ماسک شیمیایی و کیف ماسک شیمیایی هم از هفته دوم به تمامی سربازان داده میشود. این تجهیزات در روزهای اردو به فراخور موضوع به کارتان میآید. همچنین در طول دوره هم در کلاسهای رزم انفرادی میبایست این تجهیزات را ببندید. در نگه داری آنها هم دقت ویژه داشته باشید چرا که تمامی آنها پوسیده و کهنه هستند ولی کوچکترین مشکلی اگر برایشان پیش بیاید، جریمه یک وسیله نو را از شما خواهند گرفت!
پادگان آباده یک بوفه کوچک هم دارد. بوفهای که برای خرید از آن باید در یک صف طولانی بایستید و چندان هم مجهز نیست. چیپس و پفک با تنوع کم، چند نوع ویفر و بیسکوییت، آب معدنی، کش، دفتر یادداشت، خودکار، لیوان، شکلات، نوشابههای انرژیزا با برندهای گمنام و چند نوع آبمیوه تمام محتویات بوفه پادگان آباده است!
درباره غذا هم اگر سوال داشته باشید باید بگویم که مثل تمامی پادگانهای نظامی، کیفیت غذا خوب نیست و حجم غذا کم است. پیشنهاد میکنم به دنبال چالش برای گرفتن غذای بیشتر نباشید چرا که به جز بحث و جنگ اعصاب برایتان سودی نخواهد داشت! همچنین اگر بخواهید بگویید که من این غذاها را نمیخورم پس باید گرسنه بمانید! شامها بدون برنج است و غذاهایی با نان است و فقط یک شام در هفته، ماکارونی بود. ناهارها همگی با برنج همراه است. صبحانه هم مواردی مثل کره، مربا، عسل، حلواشکری و... است. لاکچریترین صبحانههای پادگان آباده تخم مرغ آب پز و عدسی است که در روزهای جداگانه سرو میشود. لاکچریترین ناهار به نظر من زرشک پلو با مرغ و لاکچریترین شام هم به نظرم الویه بود که به هر نفر یک بسته داده میشد.
اگر درباره تلفن سوال داشته باشید باید بگویم که سیستم پادگان آباده به این شکل است که هر آسایشگاه یک دستگاه تلفن دارد. از همین تلفنها که در خانه همه ما هست و روز اول در اختیار مسئول تلفن آسایشگاه قرار میگیرد. زمانی که گوشی را بر میدارید تلفن گویا از شما میخواهد که شماره 16 رقمی کارت بانکی خودتان و سپس رمز دوم کارت بانکی خودتان را وارد کنید. زمانی که این کار را انجام دهید مبلغ 5 هزار تومان از حساب شما کسر میشود و در تماسهای بعدی فقط اگر شماره کارت را وارد کنید، بوق آزاد تماس را خواهید شنید. بابت همین از شهر خودتان و پیش از حرکت یک کارت بانکی حتماً همراه داشته باشید که رمز دوم ثابت یا اصطلاحاً رمز اینترنتی آن از دستگاه عابربانک فعال شده باشد. (منظور رمز پویا نیست و از بانک اگر بپرسید راهنمایی میکنند). در کنار در دژبانی یک دستگاه عابر بانک هم وجود دارد که برای بانک انصار است و با آن امکان فعالسازی رمز دوم یا کارت به کارت ندارید و فقط میتوانید با آن پول برداشت کنید.
درباره حمام هم داستان از این قرار است که هر گردان یک ساختمان حمام دارد. گردان یک که ما بودیم یک ساختمان حمام با بیست دوش داشت. شما در زمان ورود به حمام به مسئول آن، کد سازمانی و شماره گروهان خود را اعلام میکنید و براساس اعلام او وارد یکی از دوشها میشوید. از زمان ورود شما، مسئول حمام دکمه آن دوش را میزند و شما به مدت حداکثر ده دقیقه زمان دارید تا حمام کنید در غیر اینصورت آب قطع میشود و باید فریاد بکشید تا دوباره وصل شود! پس پیشنهاد میکنم همانند حمام خانه خودتان برنامهریزی برای یک ساعت نکنید و کمتر از ده دقیقه حمام کردن و سایر ماجراها را تمام کنید!
در طول دوره آموزشی اگر مشاغل سخت مانند شستشوی سرویس بهداشتی یا مسئولیت تقسیم غذا را نداشته باشید باید نگهبانی هم بدهید که شامل نگهبانی آسایشگاه یا نگهبانی برجک میشود. نگران نباشید برجکهایی که باید کنارشان نگهبانی بدهید، برجک زمینی هستند. من در طول این دوره 3 نوبت نگهبانی برجک داشتم که به نظرم هر مدل نگهبانی باشد از مسئولیت سرویس بهداشتی یا غذا خیلی خیلی بهتر است! اما در کل هرکسی باید یک مسئولیتی داشته باشد. برخی مسئولیتها مانند غذا و سرویس بهداشتی داوطلبانه انتخاب میشود و سایر آنها با نظر فرمانده گروهان میان نیروها تقسیم میشود.
سایر روزهای دوره آموزشی تا حد زیاد شبیه به هم است. روزهایی که براساس برنامه «سین» از 4:45 دقیقه صبح بیدار میشدیم و تا خاموشی که ساعت 21 بود ادامه داشت. حسن ختام تمامی دورههای آموزشی هم یک اردو است که برای ما سه روزه بود. دو روز آن در محوطه بیرونی پادگان برگزار شد و یک روز آن هم پیاده روی برد بلند بود که از پادگان تا اردوگاهی که در کوه رو به روی پادگان است پیاده رفتیم و یک مانور هم برگزار کردیم. البته در طول دوره هم یک پیاده روی برد کوتاه و همچنین یک پیاده روی با ماسک داشتیم. این در حالی است که طبق شنیدههای ما در دورههای گذشته که به دلیل کرونا، آموزشی 28 روزه بود فقط یک روز اردو در محیط بیرون پادگان وجود داشت.
نهایتاً هم براساس مدرک تحصیلی به شما درجه داده میشود که به نظرم درجه آنقدر اهمیت ندارد چرا که اصولاً در یگان خدمتی، پایه سربازها از درجه آنها اهمیت بیشتری دارد که این موضوع تأسف برانگیز هم هست! محل تقسیم شما هم در روز پایانی مشخص میشود. اگر از قبل پذیرش گرفته باشید یا امریه داشته باشید که طبیعتاً مشخص است که کجا خدمت خواهید کرد. اما در غیر اینصورت باید دست به دعا بردارید تا یک جای خوب یگان خدمت شما باشد.
اما مهمترین نکته مثبت پادگان آباده برای من برخورد بسیار خوب و شایسته فرماندهان و مربیان بود. آقای روستایی که فرمانده گروهان ما بود انسانی بسیار متین، دوست داشتنی و کاریزماتیک بود. یک نظامی با نظم و ترتیب که اجرای دستور و ادب و سلسله مراتب برایش اهمیت ویژهای داشت. به نظرم او فرماندهای است که اگر به دستوراتش عمل کنید و مطابق میل و نظر او (که غیرمنطقی نیست) حرکت کنید قطعاً او هم با شما راه میآید و هوایتان راخواهد داشت. اما خدا نکند که به حرفش گوش ندهید یا نظم و ادب را رعایت نکنید! آن وقت روی دیگری از آقای روستایی را خواهید دید که ترسناک است! سایر فرماندهان و مربیها هم برخورد و رفتار بسیار خوبی داشتند. شاید همین رفتارهای خوب باعث شد که من به شخصه در روز اول با دنیایی از تصورات منفی و افکار سیاه به آباده رفتم با تمامی سختیها و کمبودها در روز آخر با خاطراتی خوب آنجا را ترک کردم.
در دوران آموزشی نه آنقدر از سربازهای دیگر دور شوید که تنها شوید و نه آنقدر صمیمی و اکیپ شوید که دردسرهای ثانویه برایتان داشته باشد. اینجا مثل مدرسه یا دانشگاه نیست که سر کلاس شلوغ کنید و معلم نهایتاً از شما نمره کم کند یا مثلاً همگی تصمیم بگیرید که یک کلاس را بپیچانید و مربی هم چیزی نگوید. اینجا با هیچکس شوخی ندارند و هر حرکتی خلاف قوانین پادگان با جریمههای سختی برایتان همراه میشود. پس پیشنهاد میکنم تمامی قوانین پادگان را اجرا کنید. هرچند میدانم که برخی از آنها برایتان قابل هضم نیست و شاید فکر کنید که منطق ندارند ولی چیزی نگویید و اجرا کنید.
و کلام آخر من اینکه در دوران آموزشی شما در یک پادگانی قرار میگیرید که حداقل امکانات را دارد و به هیچکدام از بخشهای زندگی گذشته خود دسترسی ندارید. پس به نظرم به چیزهایی که ندارید اصلاً فکر نکنید و به قول معروف کما نزنید! در این چاردیواری بهترین و نزدیکترین رفیق من، خدا بود. با او حرف میزدم و از خودش فقط کمک میخواستم و انصافاً هم حسابی کمکم کرد. پیشنهاد من برای شما هم این است که این چند هفته را فقط با خدا رفیق باشید و سخت نگیرید تا بگذرد. میگذرد و میگذرد و میگذرد و این حرف من شاید برایتان عجیب باشد اما زمانی که آموزشی تمام شد خیلی دلتان برای همه روزهایش تنگ میشود. حالا ببینید و تماشا کنید...!!!
راستی در این یادداشت هم راجع به وسایلی که پیشنهاد می کنم برای آموزشی همراه داشته باشید و وسایل ممنوعه نوشتم. اگر مایل بودید مطالعه بفرمایید!
در این یادداشت هم مفهوم یگان، یگان خدمتی و نحوه تقسیم و تعیین یگان خدمتی رو سعی کردم به تفسیر توضیح بدم.