پیروان مکتب اکسپرسیونیسم به اغراقگرایی در احساسات شهرت دارن. چیزی که توی تابلوهای نقاشی هنرمندان پیرو این مکتب هم به چشم میخوره. از جلوههای نمودش هم میشه به استفاده از رنگهای تند اشاره کرد.
یکی از مشهورترین نقاشان اکسپرسیونیسم، مونکه. معروفترین تابلوش رو حتماً تا به حال دیدین. «جیغ».
توی این تابلو شما مردی رو میبینید با دو گودی چشم گونه و دهانی متناسب با چشمها. ایستاده روی پل. مردی که از وحشت دهانش نیمهباز شده و دستاش رو، روی گوشهاش گذاشته. منتقدا معتقدن صداها و عوامل بیرونی باعث وحشتش شدن.
اما اگر «من، شمارهسه» رو خونده باشین، میدونید که منبع صدا جایی درون مغز مرده.
توی مغز پسرک نوزدهساله آسایشگاه روانی چی میگذره که اینطور باعث وحشتش شده؟
•
شمارهسه برای من دوستداشتنی و جذاب بود.
پسر نوزدهسالهای که به خاطر بریدن سر ۳۵ موش در کودکیش توی تیمارستانه. دکتر سلیمی-پزشک آسایشگاه-معتقده شمارهسه بیمار نیست. شمارهسه میخواد روانپزشک بشه. یه بیمار روانی میتونه روانپزشک بشه؟
اون هنرمنده. یه نقاش.
عضو موردعلاقهاش توی صورتش، دهنشه. چون هیچوقت باز نمیشه.
یه پسر چشم سبز لال دیوانه. شخصیت اصلی کتاب. پسری که باهمه فرق داره. شخصیتهای اصلی همیشه متفاوتن دیگه؟
توی آسایشگاه یه اسب هست. این یه رازه. راز شمارهسه. اما آیا این تنها رازشه؟ و هیچکس از این راز خبر نداره؟
دنیای یه دیوانه چهشکلیه؟ دنیاش با دنیای ما یکیه؟ یا داره توی یه جهانموازی زندگی میکنه؟
کتاب شروع، اوج و فرود بینظیری داشت و همهٔ اینها با یه عبارت بود. و درست جایی به پایان میرسه که این سوال توی ذهنتونه؛ من هم دیوونهام؟