
گشتم درمیان آدما.آدم نبود
آدم بامهرو وباوفا.جانم نبود
رفتم وآوردم،کتابی بزرگ
هی دیدم شرط ها، شرطم نبود
دست روی دست گذاشتم اندکی
هی نگاه انداختن جانا، حالم نبود
هی قدم زدم.درد ودل با خودکنم
دیدم آه، دلی. با مرامِ کارم نبود
همه بودند اطراف و دور وَرَم
اما اِنگار نه اِنگار،حواسم نبود
همه گوشی بدست،دردرون آنها
درفضا دنبالِ کَس، دانم آدم نبود
هرروز بدنبالش بودن این وآن
اما نیافتن، آن را ،درخیالم نبود
آه!چرا این همه درعشقِ مجازند؟
درحقیقت عالمی با عالم آدم نبود
ای( ولی) در مجاز دنبالِ آدمی نباش
در این جهان بگردو بچرخ ،مالم نبود