
منم الله، پروردگار و خالقت
آفریدم ز ذرهای ، ناچیز و خاکت
نزدیکتر به تو ،ز جسم و جانت
بخوان مرا ،منم معشوق زیبایت
توبخوان مارا
رها کن بنده ام ،غیر ما را
همه فانی، منم ربِّ بیهمتا
تو بگشا گوش و دل، در پیشِ ما
رهایت نخواهم کرد ،ای عبدِما
توبخوان مارا
بساط روزیت ، بسپارتو بر ما
رها کن، یک لقمه نون و آب فردارا
تو دعوت کن ، بخود مارا
به اشکی یا تبسم، تو بخوان ما را
اگر عاشق شدی بر ما
طلب کن، خالق خودرا
توبخوان مارا
با عشق و صفا،باز بخوان ما را
رها کن پیشِ ما ، غیرِ خالق را
توبخوان مارا
قسم بر، عشق پاک وبا ایمان
قسم بر، اسبهای خسته در میدان
قسم بر ،خورشید ماه ومهرِ تابان
قسم بر،عصر همان روزِ بی پایان
بیا پیشم، و آشتی کن بر این پیمان
رهایت نخواهم کرد ، ای عبدِ باایمان
توبخوان مارا
تو بی من چه داری ؟ هیچ
تو با من چه کم داری ؟ هیچ
پس بیاپیشم ،نپیچ بر هیچ
رها کن هرچه بافتی با هیچ
توبخوان مارا
هزاران کوه کهکشان شیری را
گیاه وخورشید ومهر و هستی را
به عشقت آفریدم ،ندیدی آنها را
گفتم موقع خلقت ،احسن بارک الله
توبخوان مارا
تو زیباتر، از خورشید زیبایم
تو والاتر، ازفروغِ ماه تابانم
تو برتر از همه، در پیشگاهم
بیا بی توچه کم داشت مهمانم
توبخوان مارا
رها کن ,آن خدای بیجان را
رها کن ،آن خدای ذهن بیمار را
رها کن خالق، بیرحم و مروّت را
رها کن غیر ما هرچه لائیک وبودا را
توبخوان مارا
بخوان من را,همان جل و جلاله را
منم خالق زیبا ،آفریننده ی گلها
صدایم کن مرا،در خلوت شبها
بیا با دست خالی , بخواه از ما
توبخوان مارا
بیا با زبان قاصرت ،کاری نیست.
با دل بشکستهات، آهی نیست
آه غریب زمین خاکیم، راهی نیست
حاجتی داری بیا،برما باکی نیست
توبخوان مارا
دیدم، چشمات ،خواستهای دارند
چشم های خستهات، گفتهای دارند
بیا بسوی ما، دل وزبانت خواهشی دارند
وضوساز و دستهایت ناگفتهای دارند
توبخوان مارا
خجالت میکشی از من ,عزیزِ من
بکس دیگر نگو جز من، بغیرمن
بیا! یک قدم با تو، باقی با من
میشمارم گامهایت،بعشقِ من
توبخوان مارا
کسی هم با خدا ، قهر میگردد
توبه بشکستی بیا ، دوباره میبندد
باز آی، هرچه داری ازتو می گیرد
منم پروردگار ، هرگز به دل نمیگیرد
توبخوان مارا
ای (ولی) او،ارحم الراحمین هست
او بخشایشگر ،اهل زمین هست
بخشش او،رحمت للعلمین هست
آری امید وار باش،اهل یقین هست
توگرخوانی مارا،اجابت میکنیم آنرا
توبخوان مارا...