صدمشکل راپدر درذهن خودپنهان کند
یک مشکل راپسردرچشم خودچندان کند
بروفق مراد هر که نیست این روزگار
روزگار روزی پدررا بر پسر پنهان کند
صدپسر بایک پدر آیینه مهرو وفاست
پدرباچندپسرگر ماند، دل خزان کند
سالها گرتجربه آرد پدر بهر پسر
جمع آرد آنچه را تقدیم این جولان کند
گرروزگاردست پسر را ازپدر جدا کند
پدر باصد دُعا ،مشکل ش جبران کند
چو پدر هرگز نزاید روزگار
روزسخت را پدر بامهرِ خود آسان کند
گر شجاع وبردباری خوانی در کتاب
آن شیر بابایِ توست ، که درمیدان کند
گر ببر وگُرگان جمع شوند بردورتو
آن شیر مرد میدان ،جنگ باگُرگان کند
گر عشق وصفا دیده ای درروزگار
تجربه آیدبکار که باعشق بازان کند
ای (ولی )دانی دعایش هم مهروهم شفاست
گردُعاخواهی،گو دُعابر ما و بر خِیران کند