دنیارو به زوّال و،روبه پایان است
نشانش لُخت وعُریان، در جهان است
نمیدانم چرا جسمِ عُریان، گشته فرهنگ
همی دانم که حیوان ،ز اول آن چنان است
عقل گوید بپوشان، آن پستی وبُلندی را
به هرکس عُریان نکن ، نشانِ پیمان است
یکی گوید آزادکن، آن پست وبلندی را
تا زیبا شوی ،لباس آزارِ این عُریان است
یکی لباسِ پاره پوشد، یکی تتلوکند
یکی سَرپاکند خالی،گویامُغیلان است
یکی عریان کند ،سرو ران ومو وسینه
آن دیده دوزد بچشمانت ،گویاحیران است
یکی فُحش وناسزا ،برلبهایش بجنباند
آن دگررقص وآواز ،گویاجنگ ومیدان است
آن یکی لب ولُجّه اش ،چولبو دردَست
دیگری چو میخِ لرزان ،در خیابان است
هی ماشین تُرمز وبوق ، گاه بااشاره
گوید بیاجانا ، اینجا نرم ولرزان است
یکی موهایش، چوبیدو مجنون است
یکی شال برگردن، لب وخالش جمیلان است
عجب دنیایی هست ،این دُنیای ما
یکی به حجّ رود ،یکی بر حجّ رقصان است
عجب دنیایی ست ،دنیایِ هزارچهره
یکی قتل وعام ،دگر قصّاب شیلان است
عجب حیوان ناطقی ست، این انسان
یکی گریان، یکی خندان، خود فروشان است
ای (ولی )عجب آدم نما هست، این انسان
مواظب باش نفروشن ،دنیایِ فروشان است