دوست خوب زبرادر ،نزدیکتر است
دنبالش نگرد در کوی ما ،که کمتر است
دوستِ نادان گربخواهی هست اینجا
هم نادان هم دودی،هم مَست آنجا
دوستِ نادان هرگز نگیر درزندگی
گر گرفتی رو مده بگریز از بندگی
بعضی ازدوستان تورانابود کنند
مثل برخی در کلاست مردود کنند
ای دوست برایم دردوجیغ آورده ای
چاره ازتو خواستم تو دریغ آورده ای
حال زار وزار برایم آه وناله میکنی
دروغ ودونگ برایم گُفته چاره میکنی
من دوروغ و چاخان یا چابلوسیت باورکنم
یا آنچه با چشمِ خویش دیدم آن داور کنم
گاه چرت وپرت،گاه قَسَم الکی میخوری
دُم خروس باورکنم، یا حرفی که میزنی
گفتی من ندارم آه ،باناله ها سوداکنم
گوش کَر ،حرف راستت را کی پیداکنم
رفیقم گشتی، باچرب زبانی گولم زنی
طعنه وریشخند ،به عقل و هوشم زنی
رُوزیه روزگار زمردی وراستی است
مرد باش ودروغ نگو ، که نامردی است
ای (ولی) گر دوست گرفتی بحولِ کردگار
اورا "بیاز "مای به سِرّوپول وقولِ روزگار