گویند روزی آمدندا که ای بندِها
جمع گردید تابشنوید رازِ عُمرها
عُمرهرکس بهر اوداردپیامی پیش ما
خیر یا شر گِرد آید روزی پیش ما
پس روید باهم کمی اندیشه بازآیی کنید
یک نفر مامور کار زار زمان بازاری کنید
خر وسگ ومیمون دورهم بایک نگاه
دیدن حرص وطمع دارد یک انسان نما
حمار"۱ من عُمر بیش از ده سال نمیخام
بقیه اش مال تو عُمر بحمال نمیخام
کلب"۲ عمرمن به واق و واقم میگذرد
مابقی عُمرم مال تو بجان غم میگذرد
میمون جَست وبست وفریاد زد
عمرم مال تو ،زَد بصورت داد زَد
انسان نگون بخت خوشحال گشت
باجان ودل راضی سربحال گشت
ندانست هرکاروبار هم حکمتی داشت
گرداشت ونداشت هم حرمتی داشت
ندانست در سال مثل حمار "کارکرد
تا مال ومنال بیش بسیار جمع کرد
بعدِجمع مال ومنال نگهبانش بُوَد
گویی چو کلب" هرحال پاسبانش بُوَد
آنقدر حرص وطمع درمال وآزداشت
چو میمون در چهره اش آواز داشت
نادان وارثان در مالش چه خطی بسته اند
شاید بخانه سالمند یا بجا عهدی بسته اند
پیش وجدان کلاه خویش راسامانه کن
دنیااَرزد بکاه یابکوهی؟ زندگی شاهانه کن
ببخشا تو(ولی)که چرت وپرت اینگونه گُفت
اوغرضی نداشت کمی هزلِ بیهوده گُفت
۱=خر_۲=سگ