
دوش خواب دیدم ،گیسوانش،افتاده برچهره ام
دوچشم خمار ونرگسش ، دوخته شد بردیده ام
گونه های سرخ ونیلی ،خنده بر چالِ گونه اش
با نسیم ِ سحری اش،حس شد گُلی برگونه ام
خوابِ من شیرین تراز،خواب ِشیرینِ عسل
هی نوازد نفس و سینه اش ،برجانِ خسته ام
بینی قدکشیده وخال لبش،چوتفنگ بِرنوست
بوی گوگرد ز دو لولش میجهد، برچشمِ بسته ام
دندانش چو گوهرکمیاب،هی می خورد بهم
می ساید چو آسیاب، لرزشش بر تنِ خسته ام
لب چو مرواریدش،کمیاب وگران،اما چُنان
لرزه می انداخت برتنِ ،خسته بیمارگونه ام
ابروان تیره اش چوکمان،آماده ی شلیک هست
ترسم که زند تیرِ اشتباهی،بر قلبِ بشکسته ام
مژگانش دسته دسته،یادِپول های بسته،بسته
پر کشیدم ازدرون ،گویا درخوابِ نازی خُفته ام
ای (ولی)!! این هست عشقِ امروزِ عاشقان؟
عاشقان درپی معشوقند،نه آنچه من گُفته ام