معلم ستوده ی خالق خویش است
معلم نبی خالق وهم یارکیش است
معلم عالم علم جهان است
معلم عاشق عشق نهان است
معلم علم ودرس آموز جهان است
با اقر اء اغازگر پیداونهان است
او بهتر زپدر دلسوز امین است
عالم وعاشق عشق نوین است
معلم چو ابرام خلیل است
مقامش در حدی جلیل است
معلم دین وسیاست راکمین است
گفته هایش باسیاست درعجین است
او نوح را کشتی نجات است
نجاتش زجهل سوی حیات است
گویا حیاتش بسوی آن حیاط است
شاید پسرنوح کنعان هباط است
او عیسی ومسیح زنده دار است
هرچه گوین بگن زنده بدار است
او موسای کلیم در دیار است
کلامش چو کلیمی برد بار است
معلم چو محمد محمود زمان است
ز جهل نادانی و بعضی گَمان است
حدیث من علمنی حرفآ بیاد است
چو عابد و عبدی اورا بِخاد است
عده ای گویند که معلم زیاد است
دانایی بگوید نیازش به زیاد است
معلم را زمانی زحرمت می ستودن
کجا رفت حرمتش بانکی کجا است
گر معلم اعتصاب مرزوق ! نماید
گوین بیکاری زحدش در مذوق است
نگن نفتی به نفتش احتیاج است
معاش معلم زقسط و احتجاج است
(ولی )! کم کوی گوشهایی نهان است
معلم را چه باک خدایی در میان است