
دوش خواب دیدم ،پیری مراموخذه کرد
پندی فروان داد، پس مرا موعظه کرد
گفتا مودّب باش، چشم نگه دار وزبان
رازت پیش مردم نگو! ،که تُرا ذِلّه کرد
فریاد زدم هی،هیاهو کم کن بسی
آنچه گفتی،نگو! که دل را خسته کرد
توکه حرف وعملت ، گُریزانند زهم
چرا پندهی، درآن بسی حوصله کرد
گفتا ندیدم کسی، بصبرو حوصله ای
تا قال کنم !!!آنگه اشاره به سینه کرد
هیچ کس نشنید ،حرف منِ پیر را
گر کسی هم بشنید،نصفِ کاره کرد
نصف دیگر بماند ،تا من بخوابت آمدم
توهم جیغ زدی!نصفِ قلبم سکته کرد
عجب مردمی!!!،گویا وقت طلاست
کجایی؟چرایی بماند، که ناگه زجّه زد
بچشمِ خویش بدیدم،که باگوشی
شب بصبح کرد، گویی مراخفّه کرد
گفتاخواستم، تازه گویم زچِل چِلّه
پریدم زخواب، نکند مراخوابِ چلّه کرد
گفتا گر زخواب نمی جستی ای (ولی)
کُلی پند بود! چندتازِآن تُرادیوانه کرد