...
کدخدای ده که آن مُلّا بُوَد
روزگارِ ده ما گاه هم دولا بُوَد
هی دُعا خوانند ولب بازی کنند
خداگُفته کار باتلاش ودُعا بُوَد
کدخدای ده که صهیونی بُوَد
کارها ش پیچیده وجنونی بُوَد
هی کُشد کودک وزن را بی گناه
غاصب آخرش دیوانه ومجنونی بُوَد
کدخدای ده که آدم ترسو بُوَد
کدخداازروی ترس همسو بُوَد
آدم هرکاری دلش خواست میکند
جاهل خوب و عاقل کم سو بُوَد
کدخدای ده که آدم دانا بُوَد
کارها خوب دلهایِ پیر بُرنا بُوَد
خوشرو با اخلاقِ خوش درزندگی
آدما شادو لبهاپُرخنده وزیبا بُوَد
کدخدای ده که خوش اخلاق بُوَد
کارها سهل وفکرها پُرخلّاق بُوَد
مردم ده در سایه ی مال ومَنال
شُکر گویند، ساکنِ آن رزّاق بُوَد
...