روزگار با گوشی بازی ، عجین شده
هرچه بوده روزگار کمی، غمگین شده
عشق درگوشی، دلبرو دلداگی ست
درگوشی های ما، همه چیز زرّین شده
همه جا پرشده ز گوشیِ نازوگران
دست بدست روبرو ،چشم هارنگین شده
فرق ندارد درعزا ، یادر جشن وشادیها
او با ما ،ما بااو، همه چیز عجین شده
از زنگ های باشعور بی شعورچیزی نگم
گاه صدایِ خر ،گه به واق واق تزئین شده
من ندانم دوستهایِ مَجازِ من وتو
برتمام دوستان غالب، غم نشین شده
شاید سِرّ ورازی دارد، دوستی با اشیاء
چرا ارزشِ وقتها،از قضا پشمین شده
ساعت ها، بدیدم کودکی یا بچه ای
چشم به بازی ،باگوشی همنشین شده
چو نگین انگشتری، بر همه ی دستاست
گاه با نگین گه بی نگین رنگین شده
خدا آنروز نیارد که گویند گوشی ها
مَرَض زاست، که دل ما چرکین شده
سیم وزَرّ نیست چنین جذّابی پیش ما
همه زرّ وسیم ،فدایِ گوشی سیمین شده
خدارایادکنم گاه ترسم ازاین روزگار
که گویندفلان گوشیدار بی دین شده
من ندانم روزگار باما چه کرد؟
هرچه کرده گوشی ماسرنشین شده
در آن روز خدا را چنان فریاد زنیم
که گویند ( ولی) گویا بی مُعین شده