درگردونه ی هستی
اوضاع چنین باشد
در شیشه ی آئینه
گاهی تو منی،من تو
در هم گم و وارونه
در زیر و بم هستی
زیر و زبرش در هم
گاهی همه در هیچ است
هیچ است همه را در بر
لالند سخنرانان
کورند همه بینایان
لنگند همه پاپوشان
خوابند همه بیداران
کر گشته سخن گوشان
این قصه همین باشد
گردونه ی هستی را
ساکن نجوئیدش
سیما درویش