اگر به صفحه سانتیمانتالیسم در ویکیپدیای فارسی مراجعه کنید با متن زیر در باب چیستی آن مواجه خواهید شد:
«سانتیمانتالیسم یا احساساتیگری یا احساساتگرایی عبارت است از انتظار چنان واکنشی عاطفی از خواننده یا بیننده که با موقعیت موجود تناسبی نداشته باشد یا در آن اثر، زمینه لازم برای آن فراهم نشده باشد.»
امروزه سانتیمانتالیسم به یک «حقیقت مطلق» بدل شده است، حقیقی که میگوید: هر چیزی که فرد ابراز میکند نظر شخصی اوست و درستی یا اشتباه بودن آن هیچ محلی از اِعراب ندارد و اساساً معیاری هم برای تعیین درست و غلط وجود ندارد، حقیقتی که میگوید: فرد باید آنچنان احساساتش را بروز دهد که حتی احساسات دیگران را هم برانگیزد.
در این مسلک فرد مجاز است راه افراط را در پیش گیرد بدون آنکه معیاری برای سنجش عمل و گفتارش وجود داشته باشد و هر صدای مخالفی با عبارت: «این فقط یک نظر شخصی است» خاموش میشود، بدین گونه فرد هم میتواند از نگاه قضاوتگر جامعه در امان بماند و هم همیشه با فرار رو به جلو در هر بحثی پیروز شود، هم حس برتریخواهیاش ارضاء شود و هم رواداری پیشه کند. اینگونه است که تابلوی مونالیزا و تابلویی که فقط حاصل پاشیدن سطل رنگ روی بوم است هر دو در یک سطح قرار میگیرند، اینگونه است که فرد میتواند اعمال خود را برابریخواهی بنامد و همان اعمال توسط دیگری را شر بنامد.
از آنجایی که همه چیز در سانتیمانتالیسم احساسی است که در قالب نظر بیان میشود، چیزی به نام «اخلاق» و «معیار اخلاقی» هم معنا ندارد. به همین علت فرد خود را میان سوالها و جوابهایی میبیند که هر یک با دیگری در تناقض است و جز افزودن به سردرگمیاش ثمرهای ندارند، فرد نیز که نمیداند کدام مسیر را در پیش گیرد برای خود بازه حرکتیای هم متصور نمیشود و دچار افراطی چون خشونت افسارگسیخته میشود.
حقیقت مطلق بودن سانتیمانتالیسم نیز آنچنان در تار و پود جامعه ما تنیده شده است که با هر شر و ظلمی تحت عنوان نظر شخصی کنار آمده و عادی جلوهاش میدهیم، جدای از آن برای هر استدلالی که شخص دیگری بهعنوان نظر مطرح میکند به دنبال دلایل منطقی برای تبیین آن استدلال نگشته و راه رواداری و از کنار آن گذشتن را در پیش میگیریم. در سانتیمانتالیسم کلمات نیز بیمعنی شدهاند و هر فردی هر کلمهای را میتواند نفی کند یا تغییر معنا دهد و جامعه هم باید قبول کند چون نظر شخصیاش است، در نقطه مقابل اگر فردی نظر شخصی فرد دیگری را بدون گفتن جمله «این نظر شخصی من است» و با دلیل و منطق رد کند از طرف جامعه طرد خواهد شد. بدین صورت عقل و دانش در جامعه رنگ میبازد و تنها چیزی که میماند خرافات و خزعبلات است و بس.
حقیقت مطلق سانتیمانتالیسم اما «سرابی» بیش نیست، زیرا هنگامی که معیاری برای درستی و غلطی نباشد اساساً حقیقتی هم وجود نخواهد داشت، همه چیز صرفاً نظراتی هستند که در مقابل هم قرار میگیرند و مانند کلافی سردرگم هرج و مرجی را پدید میآورند که راه به جایی نمیبرند و چیزی را برای انسان روشن نمیکنند.
معضل دیگری که در سانتیمانتالیسم وجود دارد این است که هر مفهومی دارای یک گروه است و هر گروهی نسبت به گروه دیگر برتری دارد و فرد همیشه حداقل عضو یکی از آن گروهها است که یا خودش مورد تبعیض قرار گرفته، یا پشتیبان مورد تبعیض قرار گرفتگان است و یا در گروهی است که از تبعیض سود میبرند. این گروهسازیها در سانتیمانتالیسم در ظاهر در جهت برابر ساختن حقوق افرادند، اما این برابرسازی به نام «تبعیض مثبت» همیشه با «نفی عدالت» انجام میشود. بهعنوان مثال اگر یک گروه در برابر قانون نسبت به گروه دیگر مزیتی داشته باشند در سانتیمانتالیسم روند برابرسازی بدین صورت است که گروهی که دست پایینتر را داشتهاند و مورد تبعیض قرار گرفتهاند این دفعه «باید» دست بالاتر را داشته باشند تا جبران ضررهایی که در زمان تبعیض به آن گروه وارد آمده باشد، بدین صورت این بار گروهی که قبلا مزیتی داشتهاند باید دچار تبعیض شوند. راهکار درست اما آن است که از این به بعد همه در برابر قانون یکسان باشند و عدالت رعایت شود، راهکاری که در مرام سانتیمانتالیسم جایی ندارد. در مثالی دیگر میتوان سینمای هالیوود را مشاهده کرد که به بهانه برابری رنگینپوستان، زنان و اقلیتهای جنسی از عدالت تهی شده است و دیگر معیارهایی چون شایستگی بازیگران یا پایبندی به داستان به علت تبعیض مثبت وجود ندارند.
در پایان، چون در سانتیمانتالیسم معیاری برای تشخیص درست و غلط و برای تفکیک حقیقت از دروغ وجود ندارد در نهایت جامعه به سوی انحطاط و زوال خواهد رفت.
پینوشت: در آینده چند پاراگراف دیگر برای واضحتر شدن مبحث به این متن اضافه خواهد شد، همینطور ممکن است کمی ویرایش جهت یکدستی متن هم اعمال شود.