یک دوستی رو به درخواست خودش سوار کردم که برسونم، به محض سوار شدن شروع کرد به ایراد گرفتن که "دستمال کاغذی رو چرا اینجا گذاشتی ؟..عه چرا یه سکه زیر ترمز دستیت هست؟.. میشه یه کارواش ببری ماشینتو؟" و من شروع کردم به توضیح دادن که تو چندماه اخیر به قدری سرم شلوغ بوده که واقعا فرصت نکردم خیلی به ماشین برسم.
مدام تاخونه شرمنده بودم که آبروم رفت و زشت شد و ..
فرداروز که سوار می شدم ،بیشتر دقت کردم دیدم آره نیاز به تمیز کردن داشت ولی واقعا اون قدری تو ذوق نمی زد که کسی (هرچقدرهم صمیمی) بخواد بابتش انقدر مستقیم به کار من ایراد بگیره و عصبانی شدم، هم از دوستم بابت اینکه من رو معذب کرد و هم از خودم بابت اینکه به خودم اجازه دادم معذب بشم.
بین رک و بی تعارف بودن ، با ایرادگیر کننده بودن همیشه مرزی وجود داشته که همچین باریک هم نیست! همیشه تو زندگیم با آدم هایی که ایرادگیر بودن و فکر می کردن رک هستن مشکل داشتم چون هیچوقت نمیتونستم درست مثل خودشون جوابشون رو بدم.تو این مورد خاص که اخیرا اتفاق افتاد، دوستیمون چینی بندزده ایه که بعد از یک سال و اندی فاصله ترمیم شده و این چند روزه دارم فکر میکنم همون بار اول هم که این ارتباط بهم خورد بخاطر این بود که همیشه اتفاقات ریز و درشت اینچنینی رخ می دادن و من سکوت میکردم..
تا جایی که یکبار سکوتم طولانی شد ، طولانی تر شد ... و قدر چندماه ادامه پیدا کرد. خب این اصلا جالب نیست که من احساسات منفیم رو مستقیما تبدیل به عمل می کنم ولی تابحال هربار تلاش کردم که طور دیگه ای رفتار کنم، نتونستم...