پیش از هر چیز بگم این نوشته داستان دارک رو لو میده، پس اگه سریال رو کامل ندیدین، پیشنهاد میکنم اول کامل ببینید و تمومش کنید و بعد این پست رو بخونید.
چند وقتی بود دوست داشتم راجع به سریال دارک مطلبی بنویسم، این سریال بسیار خوشساخت هست و چند تا از نظریههای فیزیک رو در غالب یک داستان به مخاطب نشون میده و ذهن ادم رو به چالش میکشه. دلیل اینکه وقت گذاشتم و این پست رو نوشتم این بود که هر وقت با برخی از دوستان راجع به سریال صحبت میکردم، نکات جدیدی پدیدار میشد، پس تصمیم گرفتم تمامی نکاتی که فهمیدم رو یکجا مکتوب کنم که هم بقیه استفاده کنن، هم بشه بهروزرسانیش کرد.
پیش از اینکه وارد بحث بشیم، این رو بگم که این سریال ژانر «علمی - تخیلی» داره، یعنی خیلی از وقایع بر پایه نظریه فیزیکی هست، اما پیشبینی و تخیل نویسنده همواره همراه داستان هست.
در فیلمهای قبل از Interstellar میدیدم که مسافران زمان سعی در تغییر گذشته دارن. به نظر من فیلم Interstellar یک انقلاب در نشان دادن وقایع فیزیکی در قالب یک داستان برای مخاطب بود. برای مثال فیلم معروف Back to the Future که با تغییر گذشته همراه هست. از فیلمهای دیگه میشه به لیست زیر اشاره کرد:
اما آیا فیزیک نوین سفر در زمان و تغییر گذشته رو قبول میکنه؟ جواب خیر است. اولین چیزی که سفر در زمان بوجود میاد، ایجاد یک تایملاین جدید هست. مسافر زمان نمیتونه توی تایملاین قبلی باشه. فکر کنین من توی سن ۳۰ سالگی، با ماشین زمان به سن ۲۰ سالگی سفر کنم، اینجا هر تغییری باعث میشه دنیایی که من توی ۳۰ سالگی تجربه کردم عوض بشه (در واقع همین که من سفر کردم، دنیا عوض شده)، پس من توی تایملاین جدیدی هستم (یا به عبارت دیگه توی دنیای موازی جدیدی) که میتونم توش تغییر ایجاد کنم.
توی تئوری بالا، من توی ۳۰ سالگی میفهمم بیتکوین یه جهش بزرگ داشته، کافیه برگردم عقب و کل زندگیم رو بیتکوین کنم، خب مسلما توی زندگی فعلیم این کار رو نکردم پس بعد از اینکه من بیتکوین میخرم، دیگه ادم سابق نیستم و یه مسیر زمانی و دنیای جدید دارم، حتی ممکنه توی این خط زمانی زودتر بمیرم. یا ممکنه من برگردم خودم رو توی ۱۰ سالگی ببینم، در صوتی که خود من وقتی ۱۰ سالم بوده، تجربه رویارویی با آینده ۳۰ ساله خودم رو نداشتم (پرواضح است که باید تایملاین جدید شکل بگیره). اما اشکالاتی که تو این نوع سفر در زمان وجود داره:
استیون هاوکینگ با طرح یک آزمایش نشون داد که سفر در زمان رو به عقب (احتمالا) غیر ممکن است. همچنین با توجه به توانایی توی شکستن رابط علت و معلولی و ایجاد یک پارادوکس، این نوع سفر در زمان تقریبا جز گزینههای آخر فیزیکدانها و سینمای فعلی هست.
در نوع مدرن که به نظر خود من به واقعیت دنیای ما نزدیکتر هست، سفر در زمان باعث ایجاد تغییر جدید توی گذشته نمیشه. منشا این ایده نظریه کوانتومی هست که واقعیتها و حالتهای مختلف یک ذره همزمان وجود دارن، با اندازهگیری ما یکی از حالات اتفاق میافته (این موضوع توی فصل ۳ دارک نشون داده میشه، توی همین پست مفصل راجع بش توضیح میدم). حالا توی فلسفه کوانتومی میتونیم این موضوع رو به انسان بسط بدیم، چرا؟ چون انسان و دنیای اطراف ما هم چیزی جز تعداد بیشماره از ذرات نیستن. فکر کنید چند واقعیت برای من وجود داشته باشه:
توی دنیای کوانتومی، تمام حالات بالا وجود داره، اما یکیش به واقعیت میرسه. پس آینده وجود داره و فراتر از اون، روی گذشته تاثیر میگذاره. توی حالت اول، آینده پدر من از شدت ناراحتی، ممکنه روی شخصیت فعلی من تاثیر بذاره و باعث شه من به حالت ۳ برم. اما چطوری تاثیر بذاره؟ خب مسلما معلوم نیست، شاید با یه خواب، شاید با حس ششمی که نمیدونیم منشا اون چیه، شاید با یه حس عجیبی که دلیلش رو نمیدونیم.
با توجه به اینکه دنیایی کنونی، دنیایی کوانتومی هست (LCDهای توی خونه شما، بر اساس تونلزنی کوانتومی کار میکنن، توی تونلزنی، الکترون غیب میشه و در مکانی دیگه ظاهر میشه، این مثال رو زدم که متوجه بشین این فیلم تخیلی نیست، دنیایی ما هست) و قوانین کوانتونی خیلی از پدیدهها رو توصیف میکنن، پس فیزیکدانها هم تمایل بیشتری به قبول فسلفه کوانتونی دارن و میبینیم که سینما هم داره به همین سمت میره. این خیلی مهمه که دلیل این نوع سفر در زمانی که توی سریال دارک و یا فیلم Interstellar نشون میده رو بدونیم، بعدی به نقد فیلم بپردازیم.
پیشنهاد میکنم برای درک بهتر مطلب بالا، فیلم بسیار زیبای Mr.Nobody رو ببینید:
خب برگردیم سر مطلب، پس گفتیم چندین (در واقع بینهایت) واقعیت وجود داره که یکیش به وقوع میپیونده (فلسفه این قسمت هم اینه که حالات دیگه هم توی دنیاهای موازی به واقعیت میپیوندن). فیلم Interstellar یکی از این واقعیتها رو نشون میده. در واقع کل واقعیت اتفاق افتاده، فیلم در یک روایط خطی، کلش رو به مخاطب خودش نشون میده (در صورتی که دارک توی روایت غیر خطی این موضوع رو نشون میده، این کار رو با پرش از شخیصتهای مختلف در زمانهای مختلف انجام میده)
چطور ممکنه توی این فضایی که ترسیم کردیم، سفر در زمان وجود داشته باشه؟ اینجاست که باید بگیم اگه قراره توی ۱۰ سال آینده من در زمان سفر کنم و به عقب برگردم، آینده من وجود داره و این کار رو میکنه و روی الان من تاثیر میذاره. یعنی سفر در زمان هم جزئی از واقعیتهای موجود هست و نمیتونه گذشته رو تغییر بده، بلکه آینده و گذشته همدیگه رو در آن واحد میسازن (دقیقا مثل مثال مردن بچه من، که آینده پدرم روی من تاثیر میذاره و از مرگ جلوگیری میکنه، فقط سفر در زمان، بهصورت فیزیکی انجام میشه نه با حس ششم و یا خواب). من برای اینکه پیچیده نشه، دو تا واقعیت رو ترسیم میکنم، میشه این حالت رو برای بینهایت واقعیت بسط داد:
این دو واقعیت یکیش برای من اتفاق میافته، یا من آدم پولداری هستم، یا نیستم، یا آینده من فقیره، یا بسیار پولداره، هیچوقت آینده فقیر من با ماشین زمان سفر نمیکنه، چون اگه میکرد که فقیر نبود. آینده پولدار من هم تصمیمش به سفر هست، منصرف نمیشه چون پولدار هست و باید به من اطلاعات رو بده. پس یک Image وجود داره، و مثل فیلم پخش میشه.
من توی این بحث ورود نمیکنم، چون بهخودی خود یه بسیار طولانی میشه. فقط چند تا نتیجهگیری رو اینجا میگم. در حالتی که ما معتقد باشیم خدا وجود داره، باید بپذیریم که کل زندگی ما برای خدا یک Image هست و اون Image غیر قابل تغییره، چون اصلا تغییر برای خدا معنی نداره (تغییر اصلا در زمان رخ میده، که برای خدا زمان وجود خارجی نداره). پس یک واقعیت وجود داره. این شاید در نگاه اول با اختیار انسان در تناقض باشه، اما این امر فقط نشون میده ما در لحظه تصمیم نمیگیریم، تصمیمهای زندگیمون رو گرفتیم و داریم کلش رو تجربه میکنیم (صد البته که توهم این رو داریم که در لحظه تصمیم میگیریم). از اون طرف بنظر من در حالتی که معتقد باشیم خدایی وجود نداره، باید جبر مطلق رو بپذیریم، چرا که هر انسان تابعی هست که با داشتن ورودیهای اون میشه تصمیمش رو پیشبینی کرد، و حتی اگه هیچ وقت نشه این ورودیها رو اندازه گرفت، اما اینکه تصمیمی با اختیار اخذ نمیشه رو نمیشه انکار کرد. این که دنیای ما بر پایه جبر هست یا اختیار، هیچوقت توی این دنیا قابل اثبات نیست و کسی میتونه این رو بفهمه که یک بعد بالاتر وجود داره، راجع به دلیل گولزننده من اختیار دارم چون الان میتونم ادامه این پست رو نخونم و خودم رو از پنجره پرت کنم پایین هم بهتره توضیحی ندم (بیشتر از این دادمه نمیدم، اگه عمر وحوصلهای بود توی پست بعد).
سفر در زمان در فیلم Interstellar از نوع مدرن هست. توی فیلم فقط یکبار سفر در زمان اتفاق میافته (در واقع دو بار، اما یکیش رو نشون میده). دختر کوچولو (مورف) میبینه که مختصات ناسا بهصورت کد مورس نمایان میشه، یاداشت میکنه و مختصات رو به کوپر (پدرش) میده. چه کسی مختصات رو به مورف داد؟ آینده کوپر با سفر در زمان (کوپر پیرتر). بعدتر میبینیم که کوپر توی سیاهچاله میافته، سریع میره مختصات رو با مورس کد به مورف میده.
دو سوال اینجا مطرح میشه:
البته توی لینک زیر تحلیل دیگهای از این فیلم رو میبینیم که به نظر من کامل غلط هست (۱۰۰٪)، اما ارزش یکبار خوندن رو داره:
https://www.ovienmhada.com/2014/11/19/making-sense-of-interstellars-plot/
سفر در زمان در سریال دارک از نوع مدرن هست. کل ۳ فصل سریال (منهای نیم ساعت آخر) بر پایه این اصل جلو میره. تمام وقایع اتفاق افتادن. همه چیز یک فیلم از قبل ضبط شده است. سفر در زمان سریال دارک، حالت پیچیدهتر شده سفر در زمان فیلم Interstellar هست. در واقع سفرهای بسیار زیادی رخ میده، و از عبارت «دوباره و دوباره اتفاق میافته» خیلی استفاده میشه. خیلی از سفرها باعث بوجود اومدن یک حلقه میشن، خیلی از سفرها هم باعث بوجود آومدن حلقهای نمیشه.
برای مثال وقتی یوناس پیر، یوناس جوون رو توی پارک ملاقات میکنه، بعدش جعبهای که حاوی چراغقوه نقشه راهنمای کشف سفر در زمان هست رو توی یه جعبه پستی میفرسته برای یوناس جوون. اینطوری یوناس جوون یاد میگیره توی زمان سفر کنه، وقتی پیرتر میشه، این ملاقات رو با نسخه جوونترش میکنه و دقیقا همینکار رو میکنه. یوناس این صحنه رو یکبار وقتی جوونه میبینه (سمت راستی)، یکبار هم وقتی پیرتر هست میبینه (سمت چپی)، این یک حلقه زمانی هست که ابتدایی نداره، یعنی نمیشه گفت یوناس جوون اول بوده یا پیر، بلکه همزمان با هم هستن. سوال، چه کسی اطلاعات چگونگی سفر در زمان با غار رو کشف کرده؟
توی این پارادوکس که در سفر زمانی اتفاق میافته، اطلاعات میتونن بوجود بیان. چند وقت پیش توئیتی در این رابطه زدم که پیشنهاد میکنم خودش و منشنها رو بخونید. بیاین فرض کنید:
انیشتین سال ۱۹۱۵ نظریه نسبیت رو ارائه داده. الان همه دنیا هم این نظریه رو میدونن. فرض کنید واقعیت کشف فرمول معروف اینطوری باشه: سال ۲۹۸۵ ماشین زمان کشف میشه، یکی برمیگرده فرمول e=mc2 رو با تمام جزئیات به انیشتین میده.
نکته اینجاست که فرمول منشایی نداره و فقط وجود داره. حالا همین سناریو رو در نظر بگیرید با کمی تغییر:
انیشتین سال ۱۹۱۵ نظریه نسبیت رو ارائه داده. الان همه دنیا هم این نظریه رو میدونن. فرض کنید واقعیت کشف فرمول معروف اینطوری باشه: سال ۲۹۸۵ ماشین زمان کشف میشه، یکی برمیگرده فرمول e=mc2 رو با تمام جزئیات همراهش داره اما به انیشتین نمیده.
توی سناریو بالا، پارادوکسی اتفاق نمیافته مشکلی وجود نداره، پس حلقه زمانی بوجود نمیاد. حالا بیاین همین فرض رو راجع به یک جسم بکنیم:
امروز آینده من از در میاد تو و یک قاشق به من میده، من این قاشق رو نگه میدارم و ۱۰ سال بعد با ماشین زمان سفر میکنم و به خودم میدم قاشق رو. ریختهگر قاشق کیه؟
دقیقا مثل اطلاعات، قاشق ریختهگری نداره و وجود داره. اما باید بگم که چنین حالتی نمیتونه اتفاق بیفته. چرا؟ چون قاشقی که من پیش خودم نگه میدارم و قراره ده سال بعد به جوونی خودم بدم، دیگه همون قاشق ۱۰ سال قبل که از آیندم گرفتم نیست. اجسام مستهلک میشن. پس یک جسم نمیتونه توی یک حلقه زمانی قرار بگیره. پیشنهاد میکنم کلیپ زیر رو توی یوتوب تماشا کنید:
https://www.youtube.com/watch?v=Pp5VjZ3uhMc
تا اونجایی که من اجسام رو توی سریال دنبال کردم، هیچ کدوم توی یه حلقه زمانی قرار نمیگیرن و احساس میکنم کارگردان حواسش به این موضوع بوده.
توی سریال دارک، مثل فیلم Interstellar، رابطه علت و معلولی کامل پابرجاست. فقط کافیه زمان رو از کل معادلات حذف کنیم. اگه زمان رو در نظر نگیریم، روابط فیلم خیلی برامون سادهتر میشه. برای مثال، من آینده من فردا کی رو میفرسته، طرف من رو میبینه و میگه فردا بیرون نرو، من نمیرم و نمیمیرم. دوباره دو تا سوال پیش میاد:
علت و معلول بدون سفر در زمان:
فرض کنید که واقعه ۱ ملاقات پدر و مادر من بوده، و باعث شده من بوجود بیام. بعدا من تبدیل شدم به یاشار پیرتر و مردم:
حالا اگه سفر در زمان مدرن وجود داشته باشه (چیزی که توی سریال دارک بود)، یاشار بزرگتر میتونه توی زمان سفر کنه، باعث بشه پدر و مادر من همدیگه رو ببینن، و بعد من بوجود بیام:
توی دو خط زمانی بالا، علت و معلول وجود دارن (گفتیم که همه چیز یه image هست)، فقط علت در آینده اتفاق میافته.
بر اساس آنچه تا اینجا گفته شد، چند نتیجه مهم استخراج میشه که کل منطق سریال بر پایه اونها سوار شده (به غیر از پایان سریال، که اون رو جدا بررسی میکنیم):
سریال بر اساس منطق و قوانین بالا، سکانسهای بسیاری با حالتهای مختلف ارائه میکنه (اوجش توی فصل ۲ هست) که بیننده منطق موجود در دنیای دارک رو درک کنه و سریال رو بهتر بفهمه. برای مثال من چند تا از این سکانسها رو میگم:
۱. یوناس برای اولین بار با تونل به سال ۱۹۸۶ برمیگرده (اولین بار سفر در زمان رو توی زندگی خودش تجربه میکنه) که مایکل رو به زمان خودش برگردونه، اما نسخه پیرتر خودش از این کار جلوگیری میکنه و به یوناس هشدار میده که بذاره مایکل زندگیش رو ادامه بده. (فصل ۱، قسمت ۷).
- آینده یوناس علت منصرف شدن یوناس در زمان حالش میشه (علت و معلول)
- یوناس این حلقه زمانی رو دوبار تجربه میکنه، یک بار در جوانی، یک بار وقتی پیرتر شد (باید تجربه کنه، چون اگه نکنه تغییر بوجود میاد، از حلقه خارج میشیم که مغایر منطق سریال هست)
۲. یوناسی که به ۱۹۸۶ سفر کرده، توسط نواح و هلگا دزدیده میشه. دستور دزدیدن رو آدم (که آینده یوناس هست) داده بوده (این مورد رو نشون نمیده اما توی فصل ۲ نشون میده که نواح کاملا دستورات آدم رو اجرا میکنه). پس خیلی آینده یوناس (آدم) علت دزدیده شدنش در حالش بوده (فصل ۱، قسمت ۷).
- یوناس این لحظه رو تجربه میکنه. وقتی هم که پیرتر میشه و به آدم تبدیل میشه، خودش به نواح دستور میده که بره جوونیش رو بدزده، این کار رو میکنه چون این یک image هست. میتونه به نواح دستور نده؟ خیر، چون اگه نواح رو نفرستاده بود، توی جوونیش تجربش نمیکرد (رجوع بشه به یاشار فقیر و پولدار).
۳. آدم یوناس رو میفرسته به ۲۰۲۰ که مایکل رو قبل از خودکشی نجات بده. در صورتی که آدم میدونسته یوناس باعث مرگ مایکل میشه، چرا؟ چون خودش وقتی جوونتر بوده (یعنی یوناس بوده) این لحظه رو تجربه کرده، وقتی یوناس میره پیش مایکل، اصلا مایکل قصد نداشت خودش رو بکشه، ولی بعد از مکالمه با یوناس، این کار رو میکنه. پس آینده یوناس (آدم) علت مرگ بابای خودش در حال خودش میشه. (فصل ۲، قسمت ۶).
- یوناس این لحظه رو یک بار توی جوونی تجربه میکنه، یک بار هم وقتی پیرتر هست (آدم) جوونیش رو میفرسته که علت قتل پدرش بشه.
۴. یوناس توی ۲۰۲۰ شبی که میکل، یوناس (کمی جوونترش)، مارتا و مگنس رفتن توی جنگل، میره و مایکل رو با خودش به غار میبره و باعث میشه مایکل در زمان سفر کنه. پس یوناس پیرتر (آیندهتر) علت سفر در زمان مایکل در زمان حال خودش میشه (فصل ۲، قسمت ۶).
۵. یوناس جوون توی ۲۲ ژوئن ۲۰۵۳، با پورتال زمانی به عقب برمیگرده. این پورتال رو آینده خودش با کمک کلادیا و نوح با پایداکر کردن ذره خدا میسازن (فصل ۳، قسمت ۷)
۶. توی واقعیت دوم (چی؟ جلوتر توضیح میدم)، وقتی یوناس جوون به دنیای دوم میاد، ایو ازش میخواد که بره به مارتای جوون راه سفر در زمان رو یاد بده. در واقع یوناس، هم راه سفر در زمان رو یاد میده، هم با مارتا همبستر میشه و اون رو حامله میکنه. پس علت یادگیری سفر در زمان و بچه مارتا، آینده خودش هست (فصل ۳، قسمت ۵).
۷. خواهر یوناس که توسط آدم از گذشته به آینده فرستاده شده، توی ۲۲ ژوئن ۲۰۵۳، یوناس رو از زندان نجات میده (فصل ۲، قسمت ۲). توی سال ۱۹۱۱ آدم قبل اینکه هانا رو بکشه، میگه: «جای شما اینجا نیست». هانا رو میکشه، خواهر ناتنیش رو برمیداره و اتاق رو ترک میکنه، در واقع اون رو به آینده میفرسته (فصل ۳، قسمت ۷).
یکی از قشنگترین لحضات سریال، قسمت مربوط به چند واقعیتی بود. سه واقعیت مجزا توی این سریال وجود داشت. دو واقعیت رو بهصورت فلشبک نشون میده، یکی از واقعیتها رو بهصورت زمان حال (از دید یوناس). این قسمت به تمرکز نیاز داره، من سعی میکنم با جزئیات توضیح بدم.
برای اولین بار در سینما، گربه شرودینگر به نمایش گذاشته میشه. شرودینگر یکی از ینیانگذارهای اصلی مکانیک کوانتوم هست. کسی که معادله موج رو برای ذرات ارائه داد. از این معادله میشه احتمال حضور ذره با توجه به شرایط مرزی رو در حالت کوانتومی توصیح میکنه. از دستاوردهای این معادله میشه به اوربیتالها در شیمی که توی دبیرستان خوندیم اشاره کرد.
ذرات کوانتومی (ذرات ریز، خاصیتهای کوانتومی پیدا میکنن، برای مثلا یک الکترون از مکانیک کلاسیک نیوتنی تبعیت نمیکنه) حالتهای مختلفی میتونن داشته باشن. یک حالت کوانتومی، با اندازهگیری مشخص میشود. اما قبل از اندازهگیری، در چه حالتی وجود دارد؟ کوانتوم میگه در همه حالات، وقتی اندازهگیری انجام بشه، به یکی تبدیل میشه (اگه پیش خودتون میگین در واقعیت که در یک حالت هست، فقط وقتی اندازهگیری نکردیم نمیدونیم در چه حالتی هست، باید بگم شما در تفکرات سال ۱۹۲۰ به قبل هستید، واقعا واقعیتی بدون ناظر وجود نداره، حداقل برای یک ذره).
حالا بریم به سریال، در فصل ۳، قسمت ۷، تئوری بالا رو توضیح میده، ماجرای گربه رو شرح میده (گربه توسط شرودینگر برای سادهسازی مثال زده شد). شرودینگر میگه، مادامی که ناظر بیرونی، در جعبه رو باز نکنه، گربه هم مردس هم زنده. توی سریال تو فصل ۳، قسمت ۷، میگه این برای ذرات میکروسکوپی هست، حال چی میشه برای ماکروسکوپی هم همین داستان صادق باشه؟ البته یک تشبیه رو اینجا میاد در نظر میگیره، آدمهایی که در لحظه آپوکالیپس هستن رو گربه در نظر میگیره، اون مکانی که چند لحظه توی اون آپوکالیپس اتفاق میافته رو جعبه در نظر میگیره. اینطوری نشون میده که دو تا واقعیت با هم میتونن وجود داشته باشن.
بریم به لحظه آپوکالیپس، آدم میاد و مارتای دنیای اول رو در حضور یوناس میکشه. قبل اینکه ماشه رو بچکونه، یوناس میگه چرا میخوای این کار رو کنی؟ ادم میگه: «برای اینکه ماده تاریک بوجود بیاد، تا من بتونم اون رو به سمت یک هدف جدید هدایت کنم». ذره خدا (یا همون ماده تاریک) بعد از آپوکالیپس بوجود میاد و باعث میشه پورتال زمانی توسط یوناس، نوح و کلادیا ساخته بشه. آدم یک جمله دیگه به یوناس میگه: «من شروع کننده چیزی هستم که تورو تبدیل کنم به خودم» و تیر رو میزنه. این یکی از رنجهایی هست که یوناس رو بعدا تبدیل به آدم میکنه.
از ایجا به بعد، ۳ تا واقعیت بوجود میاد (یک واقعیت که همواره وجود داره، دو واقعیت دیگه در کنار اون بوجود میان) - دقت کنین که این ۳ واقعیت همزمان با هم وجود دارن و تاثیرشون رو دنیا هم وجود داره. قبل از اینکه وارد بحث واقعیتها بشیم، بهتره یک سناریو خیالی رو در نظر بگیریم که زبان مشترکی از تعریف واقعیت داشته باشیم:
من الان توی این دنیا دارم زندگی میکنم و ۳۲ سالم هست. یه دستگاهی پیدا میکنم که میتونم باش سفر در زمان انجام بدم. یه دستگاه دیگه پیدا میکنم که میتونم باش به دنیایی موازی دیگهای برم. فکر کنید میرم به دنیای موازی دیگه، اونجا توی زمین خودم رو میبینیم که مثلا شاعر هستم. زمان اونجا اصلا عقبتر هست و یاشارِ اونجا ۱۵ سال جوونتر من هست. من به دنیای خودم برمیگردم و به زندگیم ادامه میدم.
در کل داستا بالا، یک واقعیت وجود دارد. واقعیتی که من دارم اون رو لمس میکنم. حال مثال زیر رو در نظر بگیرید:
من الان توی این دنیا دارم زندگی میکنم و ۳۲ سالم هست. یه دستگاهی پیدا میکنم که میتونم باش سفر در زمان انجام بدم. یه دستگاه دیگه پیدا میکنم که میتونم باش به دنیایی موازی دیگهای برم. فکر کنید میرم به دنیای موازی دیگه، اونجا توی زمین خودم رو میبینیم که مثلا شاعر هستم. زمان اونجا اصلا عقبتر هست و یاشارِ اونجا ۱۵ سال جوونتر من هست. من به دنیای خودم برمیگردم و به زندگیم ادامه میدم. اما قبل از برگشت، یک اتفاق خاص میفته، یک واقعیت دیگه هم ایجاد میشه. توی واقعیت اول که مثل مثال قبلی زندگی میکنم، توی واقعیت دوم، ۱۰ سال توی اون دنیا زندگی میکنم، بچهدار میشم و خودکشی میکنم.
توی مثال بالا، دو واقعیت بهصورت همزمان وجود داره. یکی از واقعیتها که خودم هستم، توی یکی دیگه خودکوشی میکنم اما بچه من به زندگی ادامه میده. در دو تا مثال هم که یاشارِ دنیای موازی زندگی خودش رو انجام میده.
پس تعریف ما از واقعیت، هیچ تداخلی با سفر در زمان و یا سفر در مکان (دنیای موازی) نداره. واقعیتها بهصورت همزمان وجود دارن و تاثیرشون رو روی بقیه میگذارند. این دقیقا چیزیه که توی سریال نشون میده. ۳ تا واقعیت توی فصل ۳ نمایش داده میشه که بش میپردازیم. قضیه از جایی شروع میشه که آدم، مارتای دنیای دوم رو به لحظه آپوکالیپس میفرسته که یوناس رو نجات بده. از این قسمت به بعد ۳ واقعیت داریم:
واقعیت اول) مارتای واقعیت اول، یوناس رو نجات نمیده. چرا؟ آینده مارتای واقعیت اول که همون ایو هست، به بارتوش دنیای دوم میگه که با مارتای جوون (واقعیت اول) صحبت کن و ازش بخواه یوناس رو نجات نده، بارتوش میره و به مارتا پیغام رو میده و مارتا به کمک یوناس نمیره. یوناس فرار میکنه توی زیر زمین. نجات پیدا میکنه، توی زمان بعد آپوکالیپس گیر میافته، بلاخره پورتال زمانی توسط یوناس، نوح و کلادیا در سال ۲۰۵۲ ساخته میشه (فصل ۳، قسمت ۷) و توسط پورتال به عقب برمیگرده. بعد کلی اتفاقات، وقتی توی سال ۱۸۸۸ مارتای واقعیت دوم رو میبینه، بش میگه «تو دروغ میگی، تو هیچ وقت لحظه آپوکالیپس من رو نجات ندادی» چون توی واقعیت اول، مارتا یوناس رو نجات نمیده. این یوناس (واقعیت اول) رفته رفته تبدیل به آدم میشه و به مارتای دنیای دوم میگه که یوناس رو توی آپوکالیپس نجات بده (لوپ). مارتای واقعیت اول، بعد از اینکه یوناس واقعیت دوم رو میکشه، رفته رفته به ایو یا همون حوا تبدیل میشه.
واقعیت دوم) مارتای واقعیت دوم یوناس واقعیت دوم رو نجات میده و با خودش میبرتش توی دنیای دوم. توی دنیای دوم، یوناس (واقعیت دوم) میره تو سال ۲۰۵۳ با ایو (پیری مارتای واقعیت اول) ملاقات میکنه و برمیگرده پیش مارتای دنیای دوم که هنوز هیچی راجع به سفر در زمان نمیدونه و در نهایت با هم برمیگردن به مقر ایو و مارتای واقعیت اول با تفنگ یوناس رو میکشه. مارتای واقعیت دوم بعد از نحات یوناس برمیگرده پیش یوناس واقعیت اول (پیرتر) که توی سال ۱۸۸۸ گیر افتاده. اونجا چون یوناس (واقعیت اول) هیچوقت تجربه این رو نداشته که مارتا نجاتش بده به مارتای واقعیت دوم میگه تو داری دروغ میگی. مارتای واقعیت دوم، ماده تاریک رو به یوناس واقعیت اول میده و برمیگرده پیش آدم توی سال ۲۰۵۳. اینجا آدم مارتای واقعیت دوم رو زندانی میکنه و در نهایت میکشه.
واقعیت سوم) توی این واقعیت، خود آدم به لحظه آپوکالیپس میره و یوناس رو نجات میده. یوناس و مارتایی که نجات پیدا میکنن مسلما نباید تبدیل به آدم و ایو بشن. بعدا میبینیم که یوناس و مارتا توی این واقعیت دنیای سرچشمه رو نابود میکنن و همه چی از بین میره.
چیزی که خیلی جالب هست، اینه که واقعیت اول و دوم روی هم و دنیا تاثیر میذارن. یوناس و مارتای واقعیت دوم هر دو میمیرن، اما علت اصلی به وجود امدن آدم، ایو و Unknown هستن:
۱. در وقعیت اول، بعد از آپوکالیپس، یوناس توی آینده بدون توانایی سفر در زمان گیر میفته و با کلادیا و بقیه سعی میکنن که ذره خدا رو پایدار کنن و پورتال زمانی رو درست کنن. یک روز یوناس خسته میشه و میره که خودش رو دار بزنه. اما جوونی نواح نجاتش میده، بش میگه تو نمیتونی خودت رو بکشی، چون من پیریهات رو که آدم هستی دیدم (در واقع پیشتر گفتیم که تغییر image اصلا معنا نداره). بعد بش یه تفنگ میده و میگه به خودت شلیک کن. یوناس شلیک میکنه و تیری زده نمیشه، اما جوونی نواح، تفنگ رو میگیره و شلیک میکنه و تیر زده میشه (فصل ۳، قسمت ۷). این سکانس شاید کمی گولزننده باشه، چرا که اینطور استنباط میشه که یوناس حتی اگه بخواد هم نمیتونه خودش رو بکشه (تیر شلیک نمیشه). اما از این غافل نشیم که خود آدم هم توی جوونیش این لحظه رو تجربه کرده و در واقعیت تفنگ بر اثر یه دلیل نامعلوم، تیرش شلیک نشده. اگه قرار بود با زدن ماشه تیر شلیک بشه، اصلا یوناس هیچ وقت به این مرحله نمیرسید و image طور دیگهای میبود. کارگردان با زیرکی از این سکانس استفاده میکنه برای اینکه نشون بده تغییری وجود نداره، چون معنی نداره (توجه کنید که همین سکانس رو نمیشد با چاقو پر کرد).
۲. مسیر زمانی یادگیری سفر در زمان کلایدا از مسیرهای بسیار جالت بود. کلادیای پیر، تو زمان سفر میکنه و میره به سال ۱۹۵۳ و نحوه ساخت ماشین زمان و کتابی که ساعتساز پیرتر نوشته رو به ساعتساز جوون میده (فصل ۲، قسمت ۳) و بش میگه یه روزی جوونیش میاد و ازش راجع به سفر در زمان سوال میکنه.
همچنین آینده کلادیا (پیرزن)، به ۱۹۵۴ سفر میکنه (فصل ۲، قسمت ۳)، ماشین زمان رو توی زمینی که قراره خونه خودش بشه دفن میکنه.
توی سال ۱۹۸۶، یوناس پیرتر، پیش ساعتساز میاد و ماشین زمان کهنهتری به ساعتساز میده و میگه تعمیرش کن و ماده تاریک که سوخت دستگاه هست رو بش میده (فصل ۱، قسمت ۱۰). در اخر توی ۲۲ ژوئن ۲۰۲۰، کلادیای جوونتر رو توی نیروگاه ملاقات میکنه و بش این راز رو میگه (فصل ۲، قسمت ۲). توی سال ۱۹۸۷، کلادیای جوونتر ساعتساز پیر رو ملاقات میکنه و ساعتساز نحوه استفاده از دستگاه رو به کلادیا یاد میده. اینطوری کلادیا دستگاه رو بدست میاره و سفر در زمان رو یاد میگیره.
یعنی در یک تلاطم علت و معلول در آینده و گذشته، کلادیا نحوه سفر با ماشین زمان رو یاد میگیره.
۳. مسیر زمانی یوناس که تبدیل میشه به آدم یکی از قشنگترین مسیرهای زمانی سریال هست. من بهصورت خلاصه خط زمانی یوناسی که تبدیل به ادم میشه (واقعیت اول) رو تعریف میکنم
۴. تونل زمانی بین سه زمان ۱۹۵۳، ۱۹۸۶ و ۲۰۱۹ در تاریخ ۲۱ ژوئن ۱۹۸۶ (تاریخ ساخته شدن دو دنیا) بوجود میاد (این رو توی فصل ۳، قسمت ۸ دقیقا نشون میده). این تول، قابلیت جابجایی زمانی ۳۳ یا ۶۶ سال رو به کسی که ازش استفاده میکرده رو میداده (با توجه به اینکه شخص استفاده کننده در چه سالی هست). یوناس پیرتر توی ۱۲ نوامبر ۱۹۶۸، تونل زمانی رو نابود میکنه تا کسی دیگه نتونه ازش استفاده بکنه (در تمامی شش ماهی که تونل خراب بوده، در زمانهای مختلف امکان استفاده وجود نداشته). کلادیا با یوناس جوون، توی سال ۲۰۲۰ با ماشین زمان، تونل رو باز میکنن. این تونل توی دنیای اول بعد ۲۰۲۱ از بین میره و دیگه باز نمیشه.
۵. تلخترین لحظه سریال به نظر من قسمتی هست که هانا، نسخه اولیه آدم رو ملاقات میکنه. دستش رو روی صورت آدم میذاره مثل دفعه قبل (دفعه اول، هانا توی فصل ۲، قسمت ۱، یوناس پیرتر رو ملاقات میکنه)، اشک تو چشاش جمع میشه، در حالی که نگاه آدم بدون هیچ احساسی هست، دست هانا رو از رو صورتش برمیداره و بعد تو رتخواب خفش میکنه. رابطه هانا با یوناس یه رابطه احساسی عمیق بوده، اما آدم چطور انقدر بیاحساس میشه؟ یکی از نقاط اوج سریال این سکانس و این تبدیل شدن بود. اینکه وقتی یوناس واقعیت رو میفهمه، دیدش به همه چی عوض میشه و احساساتش کلا از بین میره. وقتی میفهمه دنیا چطور کار میکنه، میفهمه که همه یه جز کوچیک از پازل هستن و افراد اصلا مهم نیستن، بلکه هدف مهم هست (اصلا درست و غلطی هدفش مد نظرم نیست).
۶. موقعی که بارتوش، مگنس، فرانسیسکا و مارتا توی دریاچه دارن شنا میکنن (فصل ۲، قسمت ۶) بارتوش به مارتا میگه: «میدونستی که یه خانم توی این دریاچه غرق شده؟» که مارتا بش میگه: «بس کن». فیلم اینطوری نشون میده که باتوش داره اذیت میکنه و این یک افسانه هست. اما بعدا نشون میشده که مادر کاترینا، اون رو کنار دریاچه میکشه و جسدش رو میندازه توی آب همین دریاچه (فصل ۳، قسمت ۸)
۷. گفتیم که جسم نمیتونه توی یک حلقه زمانی بیفته چون مستحلک میشه. بری این موضوع ۳ تا مثال میارم که توی سریال برام جالب بود. یکی شبی که یوناس پیش مایکل میره که از خودکوشی مایکل جلوگیری کنه (فصل ۲،قسمت ۶). یوناس نامه که از آینده اورده رو نشون مایکل میده، مایکل از روی نامه یکی مینویسه. اگه از همون نامه استفاده میکرد نامه توی یک حلقه زمانی گیر میافتاد و چنین حالتی قابل رخ دادن نیست.
مورد بعد پِنی هست که سال ۲۰۱۹ توی بند مَدز پیدا شد. اول ممکنه اینطوری بنظر برسه که پنی از جنازه مَدز توسط اویلریک برداشته میشه، بعد اویلریک به سال ۱۹۵۳ میره و پِنی رو به هلگا میده، بعد همون پِنی رو هلگا به مدز میده و جسم داخل حلقه زمانی گیر میفته.
اولریک پِنی رو برمیداره و در زمان به میره عقب میره (سال ۱۹۵۶) و اون رو به هلگا میده اون رو. هلگا نگهش میداره پیش خودش تا بزرگ بشه. بعد به هر کدوم از بچهها که میخوان در زمان سفر کنن یه پِنی میده (پس در کل بیشتر یه پِنی وجود داشته و هلگا پنی خودش رو همیشه نگه میداره). پس پِنی خودش رو نمیده، چون نشون میده که پِنی خودش رو نگه میداره تا سال ۲۰۱۹ و ازش بهعنوان صفحهنگهدار کتاب استفاده میکنه.
مورد آخر ساعتی هست که نواح به شارلوت میده. در نگاه اول بنظر میاد لوپ باشه اینطوری:
۱. شارلوت با ساعت طلایی توی سال ۱۹۷۱ به تانهاس داده میشن
۲. شالوت بزرگ میشه. ساعت رو به الیزابت دخترش میده
۳. دخترش ساعت رو نگه میداره، بعدا با نواج شارلوت رو توی سال ۲۰۴۱ بدنیا میاره
۴. شارلوت و ساعت دزدیده میشن و در سال ۱۹۷۱ به تانهاس داده میشن (مورد ۱)
اما نکتهای که هست اینه که شالوت ساعت رو به الیزابت نمیده، بلکه ساعتی که خودش داره رو نشون نمیده چه بلایی سرش میاد توی سریال، و از اون سمت الیزابت ساعت رو از نواح میگیره. نواح از کجا میاره؟ از سال ۱۸۸۸ که مارتای اون دنیا زیر نامه یوناس میذاره. یعنی ساعتی که الیزابت میگیره با ساعتی که شارلوت داشته یکی نیست و حلقه بالا میشکنه.پس اینطوری میشه:
۱. شارلوت با ساعت طلایی توی سال ۱۹۷۱ به تانهاس داده میشن
۲. شالوت بزرگ میشه. ساعت رو برای خودش نگه میداره (اینجا حلقه زمانی میشکنه)
۳. Unknown گوستاو رو میکشه و ساعت خوانوادگیشون رو میگیره و میده به ایو (اینجا شروع خط زمانی ساعت طلایی هست)
۴. ایو ساعت رو میده به مارتا، مارتا تو سال ۱۸۸۸ ساعت رو زیر نامهای که برای یوناس نوشته میذاره
۵. نواح ساعت رو بر میداره و پیش خودش نگه میداره
۳. دخترش ساعت رو از نواح میگیره، بعدا با نواج شارلوت رو توی سال ۲۰۴۱ بدنیا میاره
۴. شارلوت و ساعت دزدیده میشن و در سال ۱۹۷۱ به تانهاس داده میشن (مورد ۱)
پس شروع خط زمانی ساعت میشه خانواده تانهاس، خاتمش میشه شارلوت. اگه شارلوت ساعت رو یهطوری به خانواده تانهاس میداد حلقه زمانی شکل میگرفت. جد از این مثالها، بنظرم سریال هیچجا «علنا» نشون نمیده که جسم توی حلقه بیفته، همیشه یه راه فرار کوچیکی میذاره، شاید هم این قسمت رو عمدا دو پهلو ساختن.
۸. دستکاری نیروگاه توسط Unknown دو تا تحلیل میتونه داشته باشه:
اول) دلیل بوجود اومدن اتفاقی که باعث آپوکالیپس در واقع Unknown بود با قطع کردن برق (؟)، باعث شد وقتی درِ بشکهها باز میشه اون رخداد اتفاق بیفته (فصل ۳، قسمت ۶). البته پیشتر دیدیم که دلیل بوجود اومدن نیروگاه (مجوز نیروگاه) خود Unknown هست (فصل ۳، قسمت ۴).
دوم) دلیل حادثه نیروگاه و بوجود اومدن موادی که توی بشکههای زرد نگهداری میشدن. این مواد دلیل اصلی بوجود اومدن آپوکالیپس و بعد از اون ذره خدا بودن.
از نظر من سریال پایانی بسیار بد برای کسایی که منطق سریال رو دنبال میکردن و انتظار داشتن پایان با منطف قبلی همخوانی داشته باشه، و پایانی بسیار زیبا برای کسایی که دنبال نتیجه بودن داشت. در واقع این پایان از منظر روانشناسی ذهن مخاطب رو بعد یک هزارتوی پیچ در پیچ رها میکرد. بیاین از دیالوگ کلادیا با آدم شروع کنیم، چند سوال مهم پیش میاد:
سوال اول) کلادیا مگه نمرده بود؟ چطور الان حضور داشت؟ بر اساس تحلیل من و دیالوگ کلادیا (ازش منظور لحظه آپوکالیپس هست که میشه واقعیتهای چندگانه بوجود اورد):
کلادیا از لحظه آپوکالیپس استفاده کرده و واقعیت دومی از خودش بوجود آورده، توی واقعیت اول نواح اون رو میکشه، توی واقعیت دوم به آدم میرسه و اون دیالوگها رو بش میگه. اما تحلیل دیگهای هست که توی این سایت نشون میده که این قبل از مرگ کلادیا اتفاق افتاده (تایملاین کلادیا رو ببینید)، بعدش کلادیا در زمان میره عقبتر و نسخه جوونتر خودش رو میبینه، بعدش باز در زمان میره عقبتر ماشین زمان رو برای نسخه جوونتر خودش خاک میکنه و بعدش نواح توی جنگل اون رو میکشه. اما چون توی این زمان حال نواح مرده، بنظر من این این نمودار زمانی برای کلادیا اشتباه هست. این تحلیل بنظر من درست نیست چون وقتی آدم داره با کلادیا صحبت میکنه نواح مرده، و توی فصل دو دیدیم که نواج کلادیا رو میکشه. پس از لحاظ زمانی، این اسکانس بعد از مرگ کلادیا داره اتفاق میافته.
سوال دوم) آدم از کلایدا میپرسه که این صحنه، قبلا هم اتفاق افتاده؟
اینجا بر اساس آنچه پیشتر گفتیم، یک خطای فیلمنامهای داریم. چرا؟ نه این مکالمه، بلکه تمامی مکالمهها و لحظههای دیگه برای شخصیت توی سریال تنها یک بار رخ میدن. مگر مکالمههایی که توی یک حلقه زمانی وجود دارن، این مکالمات دوبار برای یک شخصیت رخ میدن. مثلا مکالمه یوناس با آدم، از دید یوناس یک بار در جوانی، یک بار هم در پیری (که به آدم تبدیل شده) رخ میده. ولی مثلا مکالمه کلادیا با یوناس شبی که مایکل قرار بوده بمیره، فقط یک بار رخ میده چه از دید کلادیا چه از دید یوناس. بر اساس نتیجهگیریهایی که در بخش «منطق اتفاقات در سریال دارک» راجع بش صحبت کردیم و ۲۵ قسمت سریال دقیقا بر پایه اونا بوده، این دیالوگ خارج منطق سریال بود.
سوال سوم) کلادیا از image بیرون اومده؟ بنظر من خیر. کلادیا و حتی واقعیت سومی که آدام بوجود میاره (میره و یوناس رو نجات میده) همگی جزی از این image هستند. فقط سریال تا قبل از قسمت ۸ فصل ۳، داشت وقایع رو بصورت فلشبک نشون میداد، اما توی قسمت ۸، زمان حالِ آدم رو نشون میده. یعنی لحظههایی که خود حالِ آدم داره تجربه میکنه رو ما میبینیم. تنها در صورتی میتونیم بگیم image تغییر کرده که نسخه قبلتر رو داشته باشیم. پس تمام سکانسهای بعد از ملاقات کلادیا میتونن توی image باشن.
سوال چهار) چرا ایو از وجود چندین واقعیت با خبر بود اما آدم نه؟ بخاطر اینکه واقعیت دوم یوناس مارتا یا همون ایو رو باردار میکنه، و بعد توسط مارتای واقعیت اول (که خود ایو هست) کشته میشه. پس ایو میدونسته که دو تا واقعیت هست وگرنه آدم نباید وجود میداشت. ولی آدم (که بزرگ شده واقعیت اول یوناس هست) هیچ وقت متوجه وجود واقعیت دوم نمیشه. اینجا یه اشکال اساسی وجود داره که پس آدم چطور پیش خودش بچه Unknown رو که از خودش و ایو هست رو توجیه میکنه؟ توی این سایت میگه با نگاه کردن به شجرهنامه. شاید آدم فکر میکنه در آینده مارتا رو (هنوز تحربش نکرده) حامله میکنه؟ شاید هم همیشه براش سوال هست این چیه؟ اما چیزی که مسلمه اینم یکی دیگه از نقاط ضعف سریال هست که توی قسمت آخر نشون داده میشه.
سوال پنچم) تلاشهای ایو، کلادیا و آدم برای نگه داشتن و نابودی گره چطور توجیه میشه؟ باید بگم که یوناس وقتی جوون بوده، کلی اتفاق براش افتاده و دیده که آپوکالیپس رخ داده، دیده پدرش خودکشی کرده و خیلی اتفاقای دیگه. دلیل خیلی از این اتفاقها خود آدم بوده. همون یوناس وقتی پیر میشه و تبدیل به آدم میشه، سعی میکنه همون اتفاقها رو تکرار کنه که آپوکالیپس رخ بده و بتونه بچه مارتا رو بکشه (و البته که کشتن بچه مارتا هم جزئی از همون imageغیر قابل تغییر بوده). اما آدم اون کارها رو انجام داده و نمیتونه انجام نده،یعنی فقط توهم اختیار رو داره و دقیقا همه چیز طبق image داره پیش میره. پس دیالوگهایی مثل «آدم داره سعی میکنه آخرین چرخه رو ببنده» یک وهم خالی هست. چرا که این چرخهها خیلی وقت پیش بسته شدن و امکان تغییرشون نیست. دقیقا همین توهم رو هم ایو توی دنیای موازی داره.
طبق همین استدلال، کلادیا هم جزی از این image هست. شاید بگین نه اگه اینطور بود نمیتونست تغییر ایجاد کنه. اینجاست که باید بگم شما پایانی دیگه رو برای سریال متصور شین که یوناس و مارتا نمیتونستن خانواده ساعتساز رو نجات بدن و سریال تموم میشد. با این فرض، میبینین که سریال از منطق خارج نشده و این image وجود داشته و همه توی وهم اختیار بودن.
سوال ششم) منظور از دیالوگ ایو به مارتا چیه: «اونا باید همه بمیرن، تا دوباره بتونن متولد شن». منظور همون حلقه زمانی هست، اگه نمیرن، image خراب میشه و سرنوشتی دیگه در انتظار همش، شاید اون شخصیت دیگه حتی متولد هم نشه، که البته گفتیم این توهم ایو هست و این image غیر قابل تغییر هست.
سوال هفتم) چرا ایو میدونست که ادم اون رو میکشه، و چطوری آدم نکشت؟ جواب اینه که وقتی ادم ایو رو میکشه، مارتای میانسال این صحنه رو میبینه، ایو هم پیری همون مارتا هست پس انتظار داره که کشته بشه. اما چرا کشته نمیشه؟ چون ما توی واقعیت سوم هستیم. در واقع توی واقعیت اول ایو با شلیک گلوله توسط آدم کشته میشه (توی دوم هم که کشته میشه وقتی مارتا هست) که سریال این سکانس رو نشون نمیده.
سوال هشتم) کلادیا چطور متوجه واقعیت دنیا شد؟ از کجا منشا رو کشف کرد؟ جواب این سوال رو کارگردان خیلی وقت پیش داده بوده: پارادوکس Bootstrap. البته اینکه اتفاق به این مهمی رو نشون نمیده (حلقه زمانی رو که این اطلاعات توش بوجود میاد)، به نظر من باز جز ضعفهای سریال هست و اینکه قسمت آخر کلا قطار (که ۲۵ قسمت روی ریل بود) از ریل خارج شده بود.
ولی سریال تمام منطق و استدلالهای خودش رو توی نیم ساعت فوق فانتزی از بین میبره. اما به راستی چرا؟ از نظر من فقط بخاطر ذهن مخاطب. به سکانس ظاهر شدن مارتا و یوناس جلوی ماشین پسر ساعتساز توجه کنید:
ماشین یک انحراف شدید داره، این یک پیغام از طرف کارگردان و فیلمنامهنویس به منِ تعقیب کننده سریال و در انتظار پاینی حلقهوار هست: «من میتونستم پایان رو اینطور تموم کنم که یوناس و مارتا باعث این تصادق بشن، اینطوری اون دنیا و دنیای منشا توی یک حلقه بیپایان میفتادن. اما این کار رو نکردم که ذهن مخاطب رو آزاد کنم و سریال رو از پوچی بیپایان نجات بدم».
در پایان باید بگم که این سریال با تمام پیچیدگیها، ضعفها و کاستیها، یکی از بهترین سریالهای ساخته شده تا امروز توی شانر سفر در زمان بوده. امیدوارم که از این نوشته طولانی لذت برده باشید، با نظراتتون خوشحالم کنید.