ویرگول
ورودثبت نام
آتریسا
آتریسامنّت‌ خدای را
آتریسا
آتریسا
خواندن ۴ دقیقه·۸ ماه پیش

New folder (28)

محسن چاوشی -خواننده فارسی زبان- ترانه‌ای دارد که در آن چیزهایی که مال اوست، گواهی به حقیقتی می‌دهند. حقیقت اینکه یک نفر دیگر نیست. یک نفر که مدت‌ها در زندگیش بوده است. ترانه چاوشی پر از ضمیر اول شخص مفرد است. چنان که شما وقتی ترانه‌اش را زیر لب زمزمه می‌کنید -و شما بی‌آنکه بخواهید این کار را می‌کنید چون ترانه چاوشی از آن ترانه‌هاست که دلتان می‌خواهد چند و چند بارش بشنوید و ناخودآگاه متنش حفظتان می‌شود- آن وقت تمام آنچه را چاوشی برمی‌شمارد، آن خودتان می‌گیرید و بسا حتی یاد کس یا کسانی هم بیفتید که در زندگی شما هم بوده‌اند زمانی و حالا دیگر نیستند. پیشونیم. می‌گوید:«چشمای بارونیم.» شما هم که ترانه را زیر لب می‌خوانید می‌گویید:« پیشونیم» می‌گویید:«چشمای بارونیم.» چاوشی پیشانی و چشمان خیس خودش را می‌گوید و شما معلوم است که پیشانی و چشمان خیس چاوشی را نمی‌گویید، وقتی ترانهٔ او را زمزمه می‌کنید. در تمام زبان‌های دنیا هر کس می‌گوید پیشونیم و چشمای بارونیم به پیشانی و چشمان خودش اشاره می‌کند.

چاوشی از تاثیر او که از زندگیش رفته بر اشیاء پیرامونش هم می‌گوید بر چوب سیگار. بر فندکش. چاوشی می‌خواند که حتی چوب سیگارش هم دلش می‌خواهد او که دیگر نیست دوباره باشد. برگردد. من باور می‌کنم اشیاء این همه زنده باشند که دلشان چیزی را بخواهد. گلی گوشه ایوان دلش هوایی را بخواهد که از روی لباس یک آدم خاص سویش بوزد. یا فندکتان دلش بخواهد پیش چشم‌های یک نفر که روی ایوان با شما تنهاست شعله سر بکشد.

نام ترانه محسن چاوشی فندک تب‌دار است. نام این پادکست نیو فولدر است. نیو فولدر یعنی پرونده‌ای نو چیزی که بسا نبوده قبلاً. من که نویسنده این قسمت از نیو فولدرم باور می‌کنم اشیا حس داشته باشند.‌ تب کنند. چیزی را آرزو کنند. ریموند کارور داستان‌نویس و شاعر امریکایی در مقاله‌ای نوشته است نویسنده باید بتواند با پذیرفتن خطر حتی احمق جلوه کردن فقط بایستد و با حیرتی مطلق و ساده و کارور می‌نویسد با دهان باز، به غروب یا کفشی کهنه نگاه کند.

کارور دو پاراگراف بعدتر باز دربارهٔ اشیاء نوشته است؛ می‌توان در یک شعر یا داستان کوتاه به زبانی معمولی اما دقیق درباره مسائل و اشیاء معمولی نوشت و قدرتی عظیم و حتی حیرت انگیز به این چیزها به صندلی، به پرده پنجره، به چنگال، سنگ، گوشواره یک زن داد. من مدت‌ها پیش شعری از یک شاعر ایرانی خوانده بودم که؛ در حسرت گردنت چه می‌کشد شال‌گردن تا زمستان سال بعد...

شال‌گردن آن شاعر فرق می‌کند با شال‌گردن من، با شال‌گردن شما. شال‌گردن، شال‌گردن است. فرق شال‌گردن شاعر با شال‌گردن‌های ما شاید فقط این باشد که او ایستاده و با حیرتی مطلق و ساده، خوب نگاهش کرده، و من و شما هیچ وقت به شال‌گردن‌هامان نگاه نکرده‌ایم. محض همین او شاعر است و ما نه. ورنه من خودم خانم بیست و چهار ساله‌ای را می‌شناسم که تا نیمه‌های بهار همین امسال، شال‌گردن مردی را که زمستان ترکش کرده بود با خود به رخت خوابش می‌برد. و می‌بویید تا خوابش ببرد و گاهی شب‌ها هم خوابش نمی‌برد چون می‌گریست. آن خانم می‌دانست که در شی‍ئیت شال‌گردن مردی که توی یک زمستان با او آشنا شده بود چیزی هست.

چیزی از جنس همان قدرت عظیم و حیرت انگیز که کارور در مقاله‌اش نوشته بود. شعری از یک شاعر ایرانی دیگر خوانده بودم وقتی که؛ تو نمی‌میری. همچون پرچمی که سربازان بسیاری در آن شلیک کرده باشند. هر شب به هنگام باد، ماه را از خود عبور می‌دهی. چطور می‌تواند مرگ از تو تنها گودالی را پر کند؟ همین شاعر چند صفحه بعدتر در کتاب شعرش نوشته بود: گلوله‌ها با روکش مس حرکت می‌کنند، پرندگان با بال. و انسان دیگر حرکتی نمی‌کند. در دوردست یک نفر کشته می‌شود و پیراهنی روی بند تکان می‌خورد.

من باور می‌کنم که این شاعر به گلوله، به روکش مسی گلوله، به بال پرنده، به پیرهنش روی بند رخت مدت‌ها نگاه کرده باشد. من باور می‌کنم تکان‌های پیرهنی خیس روی بند رخت یکی ایوان، همان‌قدر نشانه یک گریه تمام باشد که شانه‌های آدمی سوگوار. این‌ها تأثیرات بر اشیاست. حالا اگر پیراهن شعر شاعر ضمیر متصل اول شخص مفرد هم داشت، شما وقت زمزمه کردن شعرش پیرهن را پیرهن خودتان می‌گرفتید و شک نکنید تصویر یکی به سرعت روی ذهنتان جلو می‌آمد که در دوردست کشته شده.

چقدر دور نمی‌دانم. اینقدر می‌دانم که همه آدمیزادها حداقل یکی را دارند که زمانی در دوردست کشته شده.

...

منبع؛ کانال New folder در castbox.

پیوست🎼؛ Indigo Night by Tamino.

پادکست
۴۱
۴
آتریسا
آتریسا
منّت‌ خدای را
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید