ویرگول
ورودثبت نام
Yasesefeed
Yasesefeed
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

شهریور ۱۴۰۲

۸و ۴۳دقیقه صبح است

حدودا ۲۰دقیقه ایست که منتظر نشسته ام .

_چرا دیروز نیامدین ؟

_امدم مدیر نبود .

_امروز جشن شکوفه هاست ، هفته پیش می امدین .

سکوت میکنم ، نمیتوانستم .

باز سکوت ...

خدمتکار می گوید :«روی صندلی بنشینید تا مراسم تمام شود .»

نشستم ، پر میشوم از خاطرات تابستان

چقدر دویدم ...

چقدر جوش خوردم ...

چقدر تنها بودم ....

چقدر ازرده شدم ....

بماند ، نمی شود حتی در ذهن هم ادامه داد .

اصلا اگر بخواهم تعریف کنم آیا کسی هست باور کند !؟

انگار باورش برای خودم هم سخت هست .

درد فراق به کدامین مطب برم /رفع غم حبیب که کار طبیب نیست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید