ویرگول
ورودثبت نام
یاشار گروسیان
یاشار گروسیان
خواندن ۲۴ دقیقه·۵ سال پیش

نقد چیست و چه نیست؟

در فرهنگ زبان عامه ما، «نقد» عموما در نسبت با هنر و آثار هنری استفاده می‌شود نظیر نقد فیلم، ادبیات، گیم یا هر چیز دیگر و اساسا آن که نقد می‌کند را «منتقد» می‌نامند. اما این واژه – به غلط – در خلط یا معادل دیگر واژه‌ها نظیر «بررسی»، «تحلیل» و غیره نیز به کار رفته. مثلا در عنوانی، ترکیب «نقد و بررسی» یک فیلم دیده می‌شود، محتوای متن اما نقد نیست، که بررسی است و بعضا نه نقد است و نه بررسی، صرفا توصیف و بازنویسی اثر است. در نتیجه واژه نقد اسیر غلطی مصطلح گشته که نه فقط در جای خود استفاده نشود، بلکه در جایگزینیِ دیگر واژه‌ها نیز قرار گرفته و مثلا اگر مخاطبی با متنی روبه‌رو شود، نمی‌داند که محتوای آن نقد است؟ بررسی است؟ یا بلاخره چیست؟ و از دیگر سوی، هر نوع موضعی با رویکرد عیب‌جویانه نقد است و عیب‌جو منتقد؟

اینها سوالات و حفره‌هایی است که در اثر ندانستن جایگاه معنا و کارکرد نقد در فرهنگ زبان عامه به وجود می‌آید و از طرفی، خلط و معادل‌سازی آن با دیگر واژه‌ها و اصطلاحات غیرهم‌معنا، این مشکل را تشدید می‌کند. نهایتا آنچه برجای می‌ماند، تصویر نادرست و نادقیق از نقد در ذهن مخاطب است و او نیز چون در این لاطائلات غوطه‌ور گشته، از فهم معنای اصلی – طبیعتا – گریزان است. از همین روی امید است که مطلب پیش رو، این تصویر نادقیق و حتی ناعادلانه را شکسته و به معنای دقیق، درست و کاربردی نقد برسد.

در فرهنگ دهخدا نقد چنین معنا شده: «وجه حاضر، قیمت حاضر و آنچه در حال داده شود» و ادامه آن را «خلاف نسیه» معنا کرده. چنین معانی اشاره مستقیمی به کارکرد واژه در زبان آن زمان دارد، مثال:

«از او رسید به تو نقد صدهزار درم

ز بنده بودن او چون کشید شاید یال (عنصری)»

یا

«در این سال بود که نرخ‌ها عزیز شد گندم به دویست درم نقد شد و جو به صد و هشتاد درم» (تاریخ سیستان)

اشاره و تاکید دهخدا بر واژه «حاضر» است، یعنی هر «آنچه» که هست و داده می‌شود و نقد بودنش دلالت بر حال بودن و حاضر بودنش است. مثلا اگر بهای چیزی ۱۰۰ سکه است و شما ۵۰ سکه را پرداخت می‌کنید، این بدان معناست که شما ۵۰ سکه را در حال و حاضر داده‌اید و مابقی آن را بعدا - به صورت قسط یا اقساط - می‌دهید. برای همین است که آنچه داده و پرداخت شده، نقد است و مابقی آن معوق است که اشاره به نسیه دارد.

اما در فرهنگ زبان کهن، واژه‌ها عموما از کارکردهای روزانه می‌آمده و رفته‌رفته جایگاه آن از فعل به صفت بدل می‌شده. لذا معنای نقد را باید ابتدا از پسِ فعل نقد کردن یا نقد شدن منتسب به آن زمان استخراج کرد. نقد نیز در آن زمان منتسب به عملی بوده که کارش جداسازی سکه‌های ارزشمند از بی‌ارزش بوده. این معنای عملی و کارکردی وقتی دقیق‌تر می‌شود که به معنای آن در فرهنگ معین برمی‌خوریم: «جدا کردن خوب از بد، سره از ناسره». بنابراین کاکرد نقد نوعی جداسازی نیز است؛ جداسازی «ارزش» از «بی‌ارزش» یا «خالص» از «ناخالصی» و دوگانه‌هایی از این جنس.

در کل آنچه به نظر می‌رسد این است که هدف نقد انفصال عناصری از ماده است که در آن جایگاهی ندارند، موجب بی‌ارزشی و ناخالصی آن می‌شوند. نقد با عیان کردن این ناخالصی‌ها، نهایتا به ارزش آن ماده می‌رسد. بنابراین نقد از همان بدو ماجرا، رویکردش شناسایی و خارج کردن ناخالصی‌هاست و سپس استخراج یا اشاره به خالصی‌ها. اصلا نمی‌توان و نمی‌شود بدون جداسازی ناسره، به سره رسید. ناسره، اساسا سره را می‌پوشاند و مخفی می‌کند و نقد کارش آشکار کردن ناسره‌هاست. در نتیجه آنچه نقد انجام می‌دهد و با آن سروکار دارد، عیوب است و برملاسازی آن. از پسِ برملاسازی عیوب، می‌توان به آنچه عاری از عیب است رسید. از طرفی این برملاسازی خودبه‌خود انجام نمی‌پذیرد مگر آنکه دخالتی از جانب نقد و در جهت هویدا کردن ناسره‌ها و نهایتا تغییر ماهیت ماده صورت بگیرد. فرضا، اگر مقدار معینی برنج باشد که دانه‌های فاسدش زیر دانه‌های سالم مخفی باشد، نقد با ایجاد شکاف در برنج، دانه‌های ناسالمی که پنهان بوده را آشکار می‌سازد. زین پس آن برنج، دیگر مانند سابق حاوی ارزشی نیست که مدعای آن بود، چرا که حالا به چیزی غیر آن تغییر یافته که پیش از نقد نبوده. از این روی، نقد نوعی تغییر نیز هست.

بنابراین این را باید دانست که معنای نقد چه از نظر لغوی و چه از نظر کاربردی، در وهله اول با ناسره سروکار دارد و نه سره. از این روی نقدِ چیزی، به معنای تمجید، مدح و ستایش (حتی خوبی‌ها) نیست که حتی متضاد با آن است. تمجید اساسا از عیب‌جویی و جداسازی رویگردان است چرا که بر ایجاب اصرار دارد تا سلب، در نتیجه تمجید از ماده انگار که اصلا نقد نکردن است. نقد نه فقط اشاره، بلکه تغییر و شکاف در ماده است، در جهت آشکار کردن ناسره‌های پنهان و به‌گزینی سره‌ها.

با گسترش و پرورش فرهنگ و زبان، این واژه رفته‌رفته وارد عرصه علمی و نظری شده، اکنون واژه نقد در جایگاهی قرار دارد که در رابطه با و نسبت به آثار و پدیده‌های مختلف به کار می‌رود. نقد هم متوجه متون کلان‌روایی است، هم روابط و تنش‌های سیاسی‌ و هم نقدِ آثار هنری که بیش از هرچیز دیگر، این روزها محل بحث است و نقل محافل. اشکال اما اینجاست که این واژه تقریبا به هر شکلی و طریقی، در نسبت با هر پدیده‌ای استفاده شده بی‌آنکه این شکل و طریقت دارای حد و تعین باشد. نتیجه آن روزگاری است که هر شکلی از نوشته یا سخن، به محض اینکه موضعش عیب‌جویانه باشد، نقد نامیده می‌شود یا اگر در ستایش و تمجید نیز به کار رود، نقد نامیده می‌شود یا اگر بر اصلاح و سازندگی اصرار ورزد، باز هم نقد نامیده می‌شود. گویی نقد می‌خواهد همه اینها باشد، حال آنکه در واقعیت هیچ یک از اینها نیست. در حقیقت واژه نقد به سبب استفاده‌های نادرست، در جای نادرست و نسبتی نادرست، جایگاهش را از دست داده و به چیزی بدل گشته که از اصل خویش دور شده. از این روی، پس از دانستن معنای لغوی و کارکردیِ آن زمانِ نقد و پیش از ورود به معنای کارکردی فعلی آن، باید به یک سوال مقدم پاسخ داد؛ که نقد چه نیست؟

نقد «ریویو» یا بررسی نیست

واژه بررسی عموما در ترکیب با واژه نقد در تیترها استفاده شده و همچنان می‌شود؛ «نقد و بررسی فیلم جنگ ستارگان»، «نقد و بررسی شاهنامه»، «نقد و بررسی بازی کال آو دیوتی». گویی واژه بررسی معادلی است برای نقد و ظاهرا به بارِ معنایی آن می‌افزاید. چنانکه وقتی از واژه صرفا نقد در عنوان استفاده می‌شود، کافی نیست، پس بررسی هم در کنار آن آورده شده و به بار معنایی آن می‌افزاید. حال آنکه چنین رویکردی، سبب استحاله نقد و رویکردش شده و محتوای متن، بیشتر به سمت همان بررسی میل می‌کند. اما چرا بررسی نه معادلی برای نقد است و نه ترکیب درستی با نقد می‌سازد؟

رویکردی که در «نقد و بررسی»های این روزها در سایت‌ها و بلاگ‌ها دیده می‌شود، وام گرفته از چیزی است که فرنگیان به آن «ریویو» (Review) می‌گویند. ریویوها اساسا منطبق بر رویکرد بازار کار می‌کنند، یعنی تلاششان بر این است که با وصف اثر و زدن برچسب خوب یا بد بر ویژگی‌های آن، تصمیم مخاطب برای تجربه اثر را دقیق و آسان کنند. مثلا اگر شما هنوز در خرید و تجربه بازی Resident Evil 3 Remake تردید یا قصد آن را در آینده نزدیک دارید، به ریویوهای منتشر شده از آن – که عموما پیش از انتشار رسمی اثر منتشر می‌شوند – مراجعه می‌کنید. ریویونویس‌ها با توصیف کلی یا جزیی اثر و برشمردن ویژگی‌های خوب یا بد آن منطبق بر سلایق مختلف، این پیام را به شما می‌دهند که آیا باید سراغ آن اثر بروید یا نه. مثلا یک ریویو از Resident Evil 3 Remake تلاشش بر این است که بازی را در ابعاد کلی توصیف کند، ویژگی‌های آن را برشمارد و در خوب یا بد دسته‌بندیشان کند. سپس نتیجه می‌گیرد که آیا شما به عنوان مخاطب یک بازی ترسناک، می‌تواند سراغ آن بروید یا نه؟ گاها مطالعه یک‌به‌یک چنین متونی برای برخی مخاطبان دشوار و زمان‌بر است، لذا در انتهای هر ریویو معمولا دو چیز مشهود است؛ اول نمره در نظر گرفته برای آن و دوم جداسازی ویژگی‌های خوب و بد در جداولی مشخص. مخاطب می‌تواند تنها با نگاه کردن به نمره‌ و دسته‌بندی ویژگی‌های خوب و بد، به ماهیت کلی ریویو پی ببرد. چنین رویکردی در ریویوها سبب شده که معدل نمرات مختلف در قالب «متا» (Meta) در سایت‌هایی که شبکه اصلی ریویوها هستند (نظیر متاکرتیک) منتشر شوند. بنابراین مخاطب می‌تواند بدون مطالعه حتی یک ریویو و صرفا نگاه کردن به یک عدد، ارزش تجربه اثر را بسنجد. در حقیقت ارزش یک عدد به عنوان یک ماهیت انتزاعی، در حال نمایندگی یک موقعیت انظمامی است.

چند نکته در این رابطه محرز است. نخست اینکه نگرش و مواجهه در ریویو، معطوف به محصول و کالا بودن اثر است. ریویو با اثر، به مثابه یک محصول برخورد می‌کند و می‌کوشد آن را برای مصرف‌کننده احتمالی (مخاطب) دقیق کند. در اغلب ریویوها، قیمت کالا به عنوان یک عامل اصلی و مهم بررسی می‌شود و ریویو با بررسی که از ویژگی‌های مثبت و منفی انجام می‌دهد، نتیجه می‌گیرد که آیا آن کالا ارزش پرداخت آن میزان بها را دارد یا خیر. همچنین در برخی ریویوها، خلاصه پاراگرافی تحت عنوان «خط توصیه» وجود دارد که به مخاطب‌های گوناگون با سلایق گوناگون، بر توصیه یا عدم توصیه به خرید محصول تاکید می‌کند. در حقیقت کارکرد ریویو، نیرو محرکه و کاتالیزگر جریان بازار است. اینکه ریویوها عموما پیش از انتشار رسمی محصول منتشر می‌شوند، خود موکد این موضوع است چرا که مخاطب هنوز به محصول دست نیافته و از آن بی‌خبر است یا کم می‌داند. پس با خواندن ریویوها، می‌تواند تصمیم خود را دقیق‌تر و مطمئن‌تر بکند.

نمونه‌ای از بررسی یا ریویو در سایت‌های خارجی و داخلی
نمونه‌ای از بررسی یا ریویو در سایت‌های خارجی و داخلی

این شیوه از مواجه کالابودگی با اثر، راه به زبان ما نیز پیدا کرده و – احتمالا – مناسب‌ترین واژه معادل برای آن، بررسی است. عناوین و تیترها شاید در خود واژه بررسی را با واژه نقد ترکیب کرده‌اند اما این خلط لغوی، نه تنها «نقد»ی به محتوای متن نیافزوده بلکه سبب رایج شدن غلطی مصطلح نیز گشته. در حقیقت مدعای متون فارسی ما نقد است و بررسی، حال آنکه محتوای آن در بهترین حالت، فقط و فقط بررسی است. شیواری در بیان، مواجهه با محصول و نهایتا عملکرد این متون، وام گرفته از ریویوهاست که حالا به بررسی بدل شده.

در کل آنچه می‌پندارم این است که بررسی‌ها، اثر را به مثابه محصولی می‌بینند که بناست به دست مصرف‌کننده برسد و با وصف و برشمردن ویژگی‌های خوب و بد با دلایل لازم، ذهنیت مصرف‌کننده را به خریدن یا نخریدن محصول ترغیب می‌کنند. این نکته ضروری است که استفاده از الفاظی نظیر مصرف‌کننده به جای مخاطب، محصول به جای اثر و خرید به جای تجربه، لزوما به معنای تقلیل و تحقیر جایگاه بررسی نیست بلکه صرفا تفاوت رویکرد و نوع مواجهه بررسی را روشن و شفاف می‌کند. مناقشه این نیست که بررسی یا ریویو، بد است یا خوب، باید باشد یا نباشد، مناقشه آنجاست که این واژه به نادرستی معادل واژه دیگری استفاده شود که اصلا معنای آن را در خود ندارد. بررسی ابدا سراغ جداسازی سره از ناسره نمی‌رود چون ناسره برای بررسی، خود یک ویژگی‌ از کل محصول است درحالی که نقد با تغییر و دخالت در اثر، میان سره و ناسره شکاف ایجاد می‌کند. به بیان دیگر، بررسی یا ریویو، با توصیف اثر در نسبتی کالایی، آن را مطابق با تقاضای بازار، به مصرف‌کننده توصیه می‌کند یا نمی‌کند که این رویکرد ابدا به نقد نمی‌خورد.

نقد تحلیل نیست

تحلیل نیز معادل مرسومی برای نقد است که بسیار به کار می‌رود، یعنی نقد اثر به مثابه تحلیل آن نگریسته می‌شود حال آنکه تحلیل خود روشی است که نه فقط و نه لزوما در نقد، که در بسیاری از علوم دیگر به عنوان روش یا ابزار استفاده می‌شود.

در لغت، تحلیل «فرود آمدن/آوردن» است که احتمالا بر نوعی گذاردن دلالت دارد اما معنای دیگری نیز دارد که به «گدازش» و «هضم» اشاره دارد که البته می‌توان معادل آسان‌تری نظیر «گوارش» برای آن در نظر گرفت. گوارش در بدن انسان فرآیندی است که ماده غذایی را به کمک بخش‌های مختلف ارگانیک بدن، قابل دریافت و جذب برای بدن می‌کند. در واقع ماده غذایی، به همان صورت که مصرف می‌شود، جذب بدن نمی‌شود لذا گوارش نقش میانجی جذب را ایفا می‌کند. پس می‌توان اینطور دریافت که ماده در فرآیند تحلیل، اجزایش به چیزهایی بدل می‌گردد که نسبت به پیش آماده و قابل دریافت است.

احتمالا معنای کارکرد نظری و علمی آن نیز از همین ریشه می‌آید. تحلیل اثر یعنی از هم باز کردن اجزای زمخت و سخت آن (غیرقابل هضم) و فهم یا ایجاد فهم در روابط و علل میان آنها، که نهایتا منجر به فهم (هضم) اثر می‌شود. مثلا اگر اقتصاد یک کشور، در حال سقوط و از ارزش پول کاسته می‌شود، یک شخص نظاره‌گر (مردم) شاید متوجه علت این پدیده نشود و به بیان دقیق‌تری، فهم او در نسبت با چیستی و چگونگی پدیده، به لکنت می‌افتد اما یک اقتصاددان، به پشتوانه دانشی که دارد، این پدیده زمخت و درک‌ناشدنی را از هم باز کرده و تحلیل می‌کند. حالا او با اجزایی شکافته و غیرزمخت سروکار دارد که برخلاف پیشتر، سخت نیستند بلکه آسان‌ترند. او می‌کوشد با فهم روابط حاکم بر این اجزا، پدیده را فهم و سپس برای دیگری قابل فهم کند که چرا و چگونه اقتصاد آن کشور در حال ورشکستگی و سقوط است.

تحلیل در اینجا کارکردی مشابه نقد دارد یعنی موجب تغییر در اثر می‌شود (از سخت به آسان، از غیرقابل فهم به قابل فهم و مواردی از این جنس) با این تفاوت که هدف آن از تغییر در اثر، برملا ساختن سره از ناسره نیست، بلکه کوششی است برای فهم کلیت یک اثر به کمک فهم جزییات آن. از همین روی، تحلیل خود رویکردی دارد که معادل با نقد نیست اما می‌تواند ابزاری برای نقد نیز باشد. در حقیقت نقد به میانجی تجزیه اجزای اثر و فهم روابط میان آنها، می‌کوشد اثر را بازشناسد. طبیعتا در این حالت، برملاسازی ناسره از سره در مواجهه با اثری که حالا درک و فهم آن سهل گشته، نسبت به پیش آسان‌تر است. مثلا می‌توان برای نقد یک سکانس یا پلان از یک فیلم سینمایی، اجزای آن را تحلیل کرد. منتقد سینمایی به واسطه دانش سینمایی که دارد، می‌کوشد با تحلیل یک پلان یا سکانس از فیلم، فهم خود – و چه بسا مخاطب – را نسبت به آن پلان یا سکانس راحتتر کند، در نتیجه، نقد که در ادامه تحلیل و در راستای برملاسازی ادعا و عیوب اثر می‌آید نیز آسان‌تر و قابل فهم‌تر خواهد بود. در کل آنچه می‌پندارم این است که تحلیل یا رویکرد تحلیلی اگرچه معادل نقد نیست اما می‌تواند ابزاری در خدمت نقد باشد.

نقد بی‌طرفی و بی‌طرفانه نیست

ادعایی است بسیار مشهور و مصطلح که نقد «باید» بی‌طرفانه باشد حال اینکه چنین رویکردی به نظر، نام شیک‌تری است برای محافظه‌کاری. بی‌طرفی یعنی هنگام جدل و تنش میان دو قطب متضاد و درگیر، نباید سمپات و همراه با یکی از این دو طرف بود و به بیانی ساده‌تر، باید وسط ماجرا ایستاد. فرضا اگر دو شخص یا جناح در مسئله‌ای با یکدیگر سر نزاع و تنش دارند، بی‌طرفی بدان معناست که ایستادن میان این نزاع نباید به نفع یک طرف و ضرر طرف دیگر باشد، لذا عموما امر قضاوت و داوری را به یک شخص یا جناح بی‌طرف می‌سپارند. در کل آنچه از بی‌طرفی برداشت می‌شود، این است که در مواجهه با دو سرِ یک تضاد، نباید جانب‌داری کرد. این وجه از بی‌طرفی راه به نقد نیز داده است از این بابت می‌گویند که نقد – خوب – آن است که بی‌طرف باشد.

مسئله اما اینجاست که نقد ذاتا نمی‌تواند بی‌طرف باشد. اگر بناست تا سره از ناسره، خالصی از ناخالصی و درستی از نادرستی جدا شود، نقد مکلف به جانب‌داری است؛ جانب‌داریِ ادعای راستین از ادعای دروغین. از قضا با جانب‌داری است که تکلیف نقد با اثر روشن می‌شود. اگر بناست تا نقد بی‌طرفانه عمل کند، اصلا نمی‌تواند جداسازی و برملاسازی کند. اگر نقد، نه دست به سره ببرد و نه ناسره‌، این معادل با انفعال است و انجماد یا اگر بخواهد هم دست سره را بگیرد و هم ناسره را، چیزی شبیه به بررسی با چاشنی تحلیل می‌شود. نه «این» و نه «آن» یا هم «این» و هم «آن» یعنی فرقی میان «این» و «آن» قائل نشدن و فرق نگذاشتن عین نقد نکردن است.

تصور کنید اگر مقدار معینی برنج در کار باشد و قصدِ نقد آن، ماحصل از سه حالت خارج نیست. اول آنکه دانه‌های فاسد از دانه‌های سالم بسیار بیشتر باشد به گونه‌ای که از ظاهر برنج نیز پیداست که در آن صورت آن برنج – حتی با وجود اندک دانه‌های سالم – به کل ناسالم و غیرقابل استفاده می‌شود. دوم آنکه دانه‌های سالم از دانه‌های ناسالم بسیار بیشتر باشد که در آن صورت آن برنج – حتی با وجود اندکی دانه‌های ناسالم – قابل اعتنا و استفاده است. سوم آنکه دانه‌های سالم و ناسالم در نسبتی نزدیک به هم قرار دارند. در اینجا آنچه مهم است، صرفا برابری یا نزدیکی میزان برنج سالم و ناسالم نیست، بلکه نسبت اثرگذاری برنج ناسالم بر سالم است و برعکس، یعنی ممکن است کمیت برنج ناسالم حتی از سالم کمتر باشد اما اثرگذاری آن بیشتر. مثلا آن دانه‌های ناسالم درشت باشند، بدبو و بدرنگ باشند و مواردی از این دست که در این صورت باز هم برنج غیرقابل استفاده است. در این حالت، تنها تعداد دانه‌های ناسالم مهم نیست بلکه تاثیر آنها مهم است. بنابراین اگر نقد در چنین حالتی وارد شود، نهایتا مجبور به برگزیدن است، نمی‌شود و نمی‌توان برنج را هم سالم و هم ناسالم، نه سالم و نه ناسالم نامید، برنج در هر صورت یا سالم است و قابل استفاده و یا ناسالم و دورریختنی. آنچه بدیهی است، در تمام این سه حالت، نقد نهایتا با حکمی معین و تعریف شده، تکلیف سلامت برنج را مشخص می‌کند، حتی در شرایطی که نسبت سالم بودن به ناسالم بودن نزدیک است.

بی‌طرفی در نقد – برای دوست‌داران نقدِ بی‌طرف - گویا چیزی شبیه به حالت سوم است با این تفاوت کلیدی که به صدور حکم و تعیین تکلیف نمی‌رسد. این گزاره بسیار مشهور است که نقد باید و حتما در کنار ویژگی‌های بد، به ویژگی‌های خوب هم بپردازد. سوال؛ اگر اثر دارای هیچ ویژگی خوبی نبود یا نسبت آن به ویژگی‌های بد، اندک بود، تکلیف چیست؟ بی‌طرفی برای این پاسخ ندارد چون اساسا خود را مکلف به تعیین و حد خوبی یا بدی نمی‌داند. اصطلاح نقد بی‌طرفانه مبنی بر نگاهی است که اثر را همیشه و همواره در حالت سوم می‌بینید و چون چنین است، می‌کوشد خوب و بد را تقسیم ‌کند و از این هم فراتر نمی‌رود (قصدش را ندارد) اما نقد نهایتا تکلیف را معین می‌کند که هر میزان سره در نسبت با میزانی ناسره، نهایتا از اثر چه می‌سازد؟ نقد با این کار، اثر را به چیزی بدل می‌کند که دارای تعین تکلیف است حال آنکه پیشتر چنین نبود. در نتیجه‌ محرز است که بی‌طرفی برخلاف نقد، در پی تغییر نیست. درکل آنچه می‌پندارم این است که بی‌طرفی مجالی شده برای نقد نکردن با فاصله‌ای امن و نام دیگری است بر محافظه‌کاری. در نتیجه بی‌طرفی نه تنها نقدِ بهتر یا بدتری نیست بلکه اصلا نقد کردن نیست.

پس نقد چیست؟

دانستن اینکه نقد چه نیست، خود طی نمودن نیمی از راه است. متاسفانه نقد در طول زمان به سبب استفاده‌های نابه‌جا و تقلیل‌یافته، دچار جعل هویت گشته و به همین خاطر، تاثیرگذاری آن نیز مجعول شده. اما حالا که دستکم می‌دانیم نقد از نظر لغوی چیست و چه معنایی دارد، ماهیت عملکرد آن در مواجهه با اثر چگونه است و از همه مهم‌تر نباید با معادل‌های نادرست یکی گرفته شود، فهمیدن معنا و کارکرد آن در زمان حال نیز آسان می‌شود.

نقد برملاسازنده عیوب و ناسره‌هایی است که از چشم مخاطب پنهانند. نقد با ایجاد گسست در اثر می‌کوشد این عیوب پنهان را هویدا کند. با این کار، نقد راستیِ اثر را می‌آزماید. این امر مسیر نمی‌شود مگر با دخالت نقد در اثر و تغییر آن. مواجهه‌ی اینچنینی نقد، عملا از سوی اثر نوعی تخریب به حساب می‌آید چرا که نقد با هرس کردن و خشکاندن علف‌های هرز، هویت واقعی و نادرست اثر را عریان می‌کند. از این روی نقد تند است و برنده، مخرب است و ویرانگر، محافظه‌کار نیست، یکی به میخ و یکی به نعل بزن نیست، اهل تعارف هم نیست، اهل سوسول‌بازی‌ها و ننه‌من‌غریبم بازی‌ها هم نیست. برندگی ذاتش است، همچون تیزی چاقو. طبیعتا از چاقو نمی‌توان انتظار داشت که نبرد.

نقد دشمن نیست، که دوست است. دشمن اتفاقا اثر است. اثر است که ادعای یکپارچگی، تسلط و حقیقت را دارد و می‌کوشد تا خود را به مخاطبش حقنه کند. نقد اما برهم‌زننده این ادعاست و با نقد است که جعلی بودن یا نبودن حقیقت مورد ادعای اثر روشن می‌شود. از همین روی نقد علاوه بر کنش، نوعی واکنش نیز هست، واکنش به ادعای حقیقت و یکپارچگی. نقد اگر لحنش تند است و گزنده، از خودش می‌آید و ذاتش، نه آنکه به جعل از جایی وام گرفته باشد. نقد اگرچه زخمی می‌کند و تخریب، اما این نه از سر دشمنی که از سر دوست داشتن است. به تعبیر صائب تبریزی:

کسی که عیب مرا می‌کند نهان از من

اگر چو چشم عزیز است دشمن است مرا

تا بدین جا همه چیز بازتوضیح بدیهیات بود. اما باور من بر این است که نقد فقط در نسبت با اثر یا پدیده تعریف نشده و موجودیت نمی‌‎یابد، بلکه از جایی به بعد می‌تواند موجودیتی مستقل و خودبسنده باشد. نظرم بر این است که نقد اساسا توضیح و تشریح زاویه و موضع خود با اثر است و نه بر اثر. این یعنی نقد به میانجی اثر، خود را شرح می‌دهد و نه اثر را، حال آنکه پس از این کار، خودِ اثر دیگر اهمیت ندارد بلکه شرح آن زاویه و موضع است که اهمیت می‌یابد. وقتی کلینت هاوکنیگ [1] نقدی به بازی بایوشاک وارد می‌کند و آن را «تناقض بازی روایی» [2] می‌نامد، دیگر نه بایوشاک مهم است و نه حتی هاوکینگ، این «تناقض بازی روایی» است که اهمیت دارد و اتفاقا به میانجی این زاویه و موضع، می‌توان به نقد بسیاری از بازی‌های دیگر نیز پرداخت. «تناقض بازی روایی» خود زاویه و موضعی است معین که فقط به میانجی اثری به نام بایوشاک تشریح و خلق شده. در نتیجه نقد امری است مستقل و خودبسنده، چه از اثر و چه از منتقد.

بنابراین آنچه از ذات نقد چه در لغت و چه در کارکرد می‌آید، آن چیزهایی نیست که این روزها می‌بینیم و می‌شنویم و این سبب شده تا نقد، واژه‌ای شود دستمالی‌شده که در هرناکجا و به شکلی نابه‌جا استفاده شود. نقد را باید به مثابه یک موجودیت مستقل و ضروری پذیرفت و از آن نهراسید. اتفاقا آنچه هراس دارد، فقدان نقد است. فقدان نقد سبب ته‌نشین شدن ناخالصی‌ها در زندگی روزمره‌مان می‌شود تا جایی که آنها را به جای حقیقت – جعلی – می‌پذیریم؛ چه چیزی ترسناک‌تر از حقیقت مجعول؟ و چه چیزی بهتر از نقد برای زدودن آن؟

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

  1. کلینت هاوکینگ (Clint Hocking) طراح و کارگردان بازی‌های مهمی نظیر اسپلینتر سل و فارکرای 2 است، نظریه‌پردازان و منتقدان ویدئوگیم او را بابت نقدش به بازی بایوشاک و طرح اصطلاحی به نام «تناقض بازی روایی» می‌شناسند.
  2. «تناقض بازی روایی» یا ludonarrative dissonance اصطلاحی است برای نشان دادن تناقض میان ساحت روایی (Narrative) و ساحت پلی (Ludic) در یک بازی. (در اینجا بیشتر بخوانید)
نقدنقد کردننقد بازیمنتقدنقد چیست
همه چیز در اینجا: yashargaroosian.blogsky.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید