نویسنده به شما پیشنهاد میکند برای تجربهای دلنشینتر، این نوشته را همراه با قطعه زیر بخوانید 🥀
🎶 West Across the Ocean Sea
مرد، هر شب ساعت ۱۱ به خانه برمیگردد.
لباسهایش را عوض میکند و با فاصله کنار زن میخوابد.
صبح ساعت ۶، وقتی زن هنوز در خواب است، بلند میشود و به سرکار میرود.
و دوباره... و دوباره... و دوباره...
یادمه بعد از آخرین پک به سیگار، رو کرد به من و گفت:
«سحر، نمیخوام یه جوری بمیرم که هیچکس متوجه نشه.
نمیخوام وقتی کلید میندازم و میام توی خونه، چراغا رو خودم روشن کنم.
نمیخوام تنها باشم... نمیخوام تنها بمیرم»
گفتم: «پس بالاخره تصمیم به ازدواج گرفتی؟»
لبخند تلخی زد: «چارهای ندارم»
ساعت ۶ صبح، به وقت تهران، زنگ ساعت به صدا درمیآید.
مرد، مثل همیشه، بلند میشود و به سرکار میرود.
چند ساعت بعد، زن با دردی تیز در سینهاش از خواب میپرد.
دستش را روی قلبش میفشارد،
با وحشت به سمت جای خالی همسرش چنگ میزند،
نفسهایش به شماره میافتد،
لبهایش نیمهباز میماند، نامش را نجوا میکند...
اما دریغ... مرد رفته است.
و باز هم،
مرد، ساعت ۱۱ شب به خانه برمیگردد.
لباسهایش را عوض میکند و با فاصله کنار زن میخوابد.
و دوباره... و دوباره... و دوباره...
متأسفم دختر
متأسفم برای رویای از دست رفتهات...
ایده این نوشته از فیلم کوتاه 'یازده' الهام گرفته شده.
نوشته شده در 04:24 به وقت تهران - (Alarm in 1 hour 36 minutes)