ویرگول
ورودثبت نام
Y O U N E S
Y O U N E S
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

لَختگی خونی که باعث زنده موندن من شد!

شاید اگر ترک نمیخورد، سبز نمی شد
شاید اگر ترک نمیخورد، سبز نمی شد


چند وقت پیش داشتم به این فکر میکردم اگه بخوام داستان زندگیمو بنویسم اسم کتابمو چی میذارم، هیچ کلمه ای جز "لَختگی" به ذهنم نرسید.
لختگی برای من معنی و مفهوم خودشو داره. وقتی یه جای دستتو میبری و خون ریزی میکنه، اون خون تا یه جایی پیش روی میکنه و از یه جا به بعد از قرمزی به سیاهی تبدیل میشه و بهش میگن خون لخته شده.
یه جورایی یعنی اینکه جلوی هدر رفتن خودشو میگیره. وقتی خون لخته میشه سفت میشه، سخت میشه، ضخمت میشه، سرکش میشه... جلوی خودش می ایسته، جلوی عمری که داره هدر میره می ایسته و اعلان جنگ میکنه. اعلان جنگ علیه خودش، علیه روزهای برباد رفته ی عمرش، علیه تمام ستم هایی که به خودش کرده.
حس میکنم دارم توی زندگیم به لختگی میرسم، یعنی میخوام جلوی خودم وایسم. جلوی کسی که زمین زد وایسم، جلوی کسی که وقت شناس نبود، زمان براش قد یه نخود ارزش نداشت، اعتماد به نفس نداشت و خودشو یه بازنده میدید، وایسم...
پشت تمام این گلبول های قرمز، پشت تمام این گرمی که روی مچ دستم احساس میکنم، یه بچه مو طلایی هست که کلی رویای رنگی داره، رویاهایی که توی اون سن و سال برای یه بچه تمام زندگیش رو تشکیل میده.
رویاهایی که داره با لختگی آمیخته میشه.

میدونی! بخشی از لختگی رنج هایی هستن که دارم تحمل میکنم، یا بهتر بگم دارم تعامل میکنم باهاشون.
رنج چیزه جالبیه، بودنش باعث نابودی و نبودنش هم باعث نابودی میشه. اما رنج یه خاصیت داره! رنج میتونه باعث لختگی بشه، یعنی رنجی که آدم داره تحمل میکنه یا تعامل داره باهاش، از یه جایی به بعد باعث میشه که اون حس سرکش بودن درونش تقویت بشه و بخواد لخته بشه.
سرکش، یاغی
و
هدفمند

امیدوارم تونسته باشم منظورمو رسونده باشم.

لختگیزندگیتلاشهدفباورداشتن
دوست دارم به تجربه های زیستنم اضافه کنم و عاشق "ساختن" هستم. YounesP کانال تلگرام
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید