دقیق یادم نیست نوشیدن الکل رو از کِی شروع کردم همینطور دقیق یادم نیست چه روزی دست از نوشیدن بر داشتم؛ تنها چیزی که میدونم اینه که یک روز تصمیم گرفتم، دیگه لب نزدم و حالا چیزی حدود ۵ سال میشه که پاکم.
روزی که نوشیدن الکل رو متوقف کردم مطمئن بودم روزی خواهم شکست برای همین حساب ساعتهای پاکی رو هم داشتم اما امروز فهمیدم از جایی به بعد جریان زندگی خیلی چیزها رو تغییر داده و حساب روزهای پاک بودن رو هم از دست دادم.
بگذریم.
حالا بیشتر از هزار و ۵۰۰ روز میشه که لب به هیچ رقم نوشیدنی الکی با هیچ درصدی و با هیچ طعمی نزدم. این چند خط رو مینویسم تا چیزهایی که سالهاست پیش خودم نگه داشتم بیرون بریزم؛ برای سلامتی خوبه ?
چی شد که الکلی شدم؟
محلهای که من توش بزرگ شدم جای چندان خوبی نیست. خیلی راحت میشه الکل و چیزهایی از این دست رو پیدا کرد. اولین باری که لبی تر کردم رو یادم نیست اما اولین باری که به الکل پناه بردم خوب یادم میاد. دوستدختری داشتم که عاشقش بودم. برای دو سال و نیم با تمام قلبم دوستش داشتم؛ نه دوستپسر بینقصی نبودم و حتی فکر کنم دوستپسر اونقدر خوبی هم نبودم اما دوستش داشتم و وقتی فهمیدم برای مدتها مشغول خیانت به من بوده ویرون شدم و بووم. از اون روز برای بیشتر از ۵ سال یا درحال نوشیدن الکل بودم یا تحت تاثیر الکل بودم یا با تک تک سلولهای بدنم نیاز به نوشیدن داشتم.
روزهای سختی بود. تاثیرات جدی الکل روی بدن و روح رو فراموش کنید؛ وقتی به الکل اعتیاد دارید جایی داغون میشید که میدونید در تک تک لحظات زندگی دارید بهش فکر میکنید و در واقع به هیچ چیز جز الکل فکر نمیکنید.
شخصا از همون روزهای اول هم میدونستم دارم چه بلایی سر خودم میارم اما وقتی تو اوایل سومین دههی زندگیتون میفهمید کسی که با تمام قلبتون دوستش داشتید برای «مدتها» به شما خیانت میکرده با خودتون میگید: «زندگی دیگه کمترین ارزشی نداره» و دقیقا از همین لحظهست که به جای برگشتن از لبهی اون پرتگاه، دستهاتون رو باز میکنید و به خیال نسیم دلانگیزی که لحظهی سقوط صورتتون رو نوازش میکننه، پایین میپرید.
بدترین قسمت اعتیاد به هرچیزی همون وابسته بودنه. میدونی که داری خودتو نابود میکنی و هرچند بعضی وقتا برات مهم نیست اما یه جایی اعماق روحت میدونی که زندگیت رو دوست داری، آدمهایی هستن که دوستت دارن و دوستشون داری و به خاطر اونها هم که شده باید برات مهم باشه؛ مشکل اینجاست که وقتی پریدی، دیگه پریدی. بعد از مدتی اون نسیم دلانگیز به باد سرد و شدیدی تبدیل میشه که تا عمق استخونهات نفوذ میکنه و چشمهات رو سیاه. دیگه چیزی نمیبینی و نمیشنوی.
اما چی شد که ترک کردم؟
وقتی با هدی آشنا شدم اوضاعم بهتر بود. اولین بار که باهاش قرار گذاشتم تا جایی که میتونستم الکل نوشیدم تا خودم رو جمع و جور کنم. خوب پیش رفت و چون مجبور نبودم هر روز ببینمش برای مدتها تونستم مخفیش کنم. از یه جایی به بعد عاشقش شدم؛ به این مفهوم که میدونستم نمیخوام بقیهی زندگیم رو بدون اون سپری کنم.
قبل از این آشنایی با چند نفری در مقاطع کوتاه دوست شده بودم. دستکم یکیشون بسیار دختر خوبی بود. یه بار که به شدت مست بودم ازش خواستگاری کردم؛ فقط سه ماه بود میشناختمش. از اون موقعیتهای پر از خجالتزدگی که خودت رو به یک احمق به تمام معنا تبدیل کردی ولی نمیتونی به کسی بگی مست بودم چون اونطوری یک احمق به تمام معنای الکلی هستی.
خلاصه
میدونستم که با یه آدم الکلی ازدواج نمیکنه اما خب وقتی پریدی، دیگه پریدی. اما نه واقعا هم اینطور نیست. بهار یا تابستون بود؛ ۱۳۹۴. یه قوطی آبجو نوشیدیم و رفتیم استخر. مثل همیشه تو فکرش بودم. نمیدونم چی در وجودم روشن شد که تصمیم گرفتم برای یک بار هم که شده خودم تعیین کنم چی قراره پیش بیاد. از استخر که برگشتیم میدونستم که دیگه نمیخوام لب به الکل بزنم.
حالا هزار و ۵۰۰ و چند روز بعد، تعداد سالهای ازدواجمون فقط یکی از تعداد سالهای اعتیاد من به الکل کمتره. وقتی به روزهایی که پشت سر گذاشتم نگاه میکنم و اینکه چطور از تولدها و مهمونیها و دورهمیهایی که یه گوشهی میزشون یه خورده الکل بود جون سالم بهدر بُردم فکر میکنم چیز بزرگی برای افتخار به خودم میبینم.