ته تغاری = بچه ی کوچیک / آخرِ خانواده

این پست دو تا جنبه داره یکیش جنبه ی فانشه که همه فکر میکنن و دومی واقعیته که فقط خودمون درک میکنیم
اول جنبه ی فانش رو بگم:
من ته تغاری ام معلومه که از بچگی خواهر و برادر بزرگوار همیشه بهم میگن که منو از توی جوب اوردن / بهزیستی منو زور زورکی بهشون داد😂
من ته تغاری ام معلومه که من مرکز توجه و رفاه خانواده بودم
من ته تغاری ام معلومه که زور میگم و لباس و وسایل دیگر اعضای خانواده رو ازشون میگیرم
من ته تغاری ام معلومه که یک تک فرزند پرومکس ام ( وقتی خواهر و برادر میروند به سوی آیندشان ) من تک فرزندی هستم که خواهر و برادر دارد
من ته تغاری ام معلومه که نقش من همیشه باز کردن در / جمع کردن سفره / اوردن وسایل افراد دیگر خانواده در کل به عنوان یک عدد ملیجک نیز مورد استفاده قرار میگیرم ( ملیجک = همون دلقک زمان قدیم )
من ته تغاری ام معلومه که پدر و مادر انتظاری که از دو فرزند نمونه ی خانواده دارند از من نیز دارند
من در واقع همون نوکر شخصی خواهر و برادرم که هر چه که بخواهند اعم از آب ، شارژر ، خوراکی ، خاموش یا روشن کردن برق را در کسری از ثانیه براورده میکنم.
البته که وقتی خواهر و برادر بزرگبشوند و از خانه بروند اتاق ها به همراه وسایلی که نبرده اند در سلطه ی کامل من هست

ولی جدا از شوخی
ما واقعا دلمون برای خواهر و برادر به شدت تنگ میشه😭😭 به خصوص اون لحضه ی آخر موقع خداحافظی در حالی اتاقشان خالی و مرتب است ، یا اون اوایل که هنوز عادت نکرده ایم و به اشتباه به اتاقشان میرویم تا سر به سرشان یگذاریم ولی هیچ کسی نیست 😖
یا وقتی که مامان به جای ۴ تا بشقاب غذا اشتباهی ۵ تا میذاره و یا وقتی که منتظری که خواهر یا برادرت از در بیاد تو و از روزش تعریف کنه ولی تو توی خونه تنهایی
تنهایی سخت نیست و نبوده برای من ولی تا وقتی که تنها را چی معنی کنیم از یه جایی به بعد دیگه خودت تنهایی و کسی میست که باهاش بری خرید یا کسی نیست که .... بازکردن در اتاقشان و روبه رو شدن با یک اتاق خالی این یکی واقعا از همه بدتر است تا میای بفهمی چی شده یهو کلی خاطره مثل پتک میخوره وسط سرت و تازه میفهمی که چقدر اون موقع های که خونه بودند حتی اذیت کردناشون هم دلنشین بوده و تو قدرشو ندونستی 😭
دیدن این که مامان و بابا جلوی چشمای خودت در حالی که دونه دونه موهاشون سفید میشه اسون نیست اینکه دیگه مامان و بابا ذوقشون کم کم داره کور میشه آسون نیست😥
همه اینا یه طرف اون لحظه ای که خواهر / برادر برای اولین بار میره میرسونیدش ترمینال و وقتی خودتون رسیدید خونه این اولین لحظه ای هست که خونه بدون خواهر یا برادر عزیزتر از جان هست 😢

پ.ن کل بخش دومش رو با هر کلمه زار زار داشتم گریه میکردم و الان که نگاهش میکنم یه بغض خیلی سنگینی گلوم رو گرفته
این پست رو ننوشتم همینجوری الکی فقط خواستم بگم که ما هم درسته که کوچیکتریم ولی خیلیمامون مثل من وقتی ۵ سالم بود این حس رو تجربه کردم و تاحالا به کسی نگفتم ولی اینجا میگم من تا مدت ها اون شال قدیمی خواهرمو که بوی عطر خواهرمو میداد هر شب به بهونه ی این که دستم درد میکنه میبستم وباهاش کلی گریه میکردم😅😭😭😭
تو را دوست دارم ❣
همانگونه که بستنی را ، کولر را ، و یک لیوان آب خنک را ( توی تایستون برای اینا جونمم میدم) 🍒🍓🍉
نمیدونم ولی خوشحال میشم اگه ته تغاری هستی بهم بگی که چقدر از اینا به نظر شما درست بوده؟؟