پیگیر آموزش وورد و اکسل شدم و روزی نیم ساعت گاهی بیشتر آموزش ها را دنبال میکردم اما چون به صورت عملی و توی کار با این برنامه ها درگیر نبودم به حد کفایت برایم کارایی نداشت.
یک روز که بیرون رفته بودم موقع برگشت، چشمم به کاغذی که روی شیشه مغازه لوازم التحریری نزدیک منزل افتاد.
* به یک کارگر ساده نیازمندیم تسلط به آفیس مزیت محسوب میشود*
با خودم گفتم شاید بد نباشد همزمان که آموزش ها را دنبال میکنم به صورت عملی هم کار کنم تا تجربه و مهارت بیشتری بدست بیاورم.
شب که مصطفی به خانه آمد با او نیز مشورت کردم او گفت اتفاقا من هم آن برگه را دیده بودم و میخواستم در این رابطه باهات صحبت کنم حالا یه روز میریم با صاحب مغازه در مورد کار و جزئیاتش حرف میزنیم و شرایط را میسنجیم ولی به نظرم همین نزدیک بودن به خانه مزیت است .
خلاصه یکی دو روزی گذشت و رفتیم صحبت کردیم و شرایط و مهارت های لازم برای کار و ساعات کاری و... را توضیح داد و به دستمزد هم اشاره ای کرد وگفت که حتما بعد از چند ماه حقوق بیشتر میشود (حقوق پرداختی اولیه 700.000 تومان بود).
با ذهنیت اینکه یک دوره ی آزمایشی را بگذرانم به مدت 3 ماه در آنجا مشغول بودم تقریبا به وورد مسلط و با اکسل آشنا شده بودم و کار فروش هم انجام میدادم ، دنبال این بودم که فتوشاپ هم یاد بگیرم اما پس از واریزی حقوق ماه سوم وقتی در مورد افزایش حقوق صحبت کردم کلا زیر حرفش زد و گفت نه نمیتوانم بیشترش کنم و یکسری مثال و قیاس های بی اساس زد که اصلا خوشم نیامد.بهش گفتم من تو این 3 ماه حرفه ای نشدم و ادعایی از این بابت ندارم اما کارهای بیشتری نسبت به اوایل انجام میدهم و حتی زمان هایی هست که مغازه را به من میسپارید و می روید، واقعیت اگر نمیتوانید حقوق را بیشتر کنید من هم متاسفانه نمیتوانم ادامه دهم و همکاری به همین جا ختم شد.
وقتی به خانه آمدم کمی عصبانی بودم و تا یکی دو روز حوصله کاری را نداشتم نه کتاب میخواندم و نه آموزشی را دنبال میکردم، نمیدانم چه شد و چه گذشت تا به خودم آمدم و انگیزه دوباره گرفتم.
یک ماهی از این ماجرا گذشته بود که از همسرم شنیدم مجموعه تاسیسات 24 ساعته به دنبال استخدام نیروی کال سنتر است دقیق خاطرم نیست که پیشنهاد من بود یا مصطفی اما دوست داشتم در این مجموعه استخدام شوم.
مدت زیادی بود که اصطلاحات و اطلاعات زیادی راجع به تاسیسات به طور ناخودآگاه از زبان مصطفی به گوشم خورده بود و با این صنعت تا حدودی آشنایی داشتم خلاصه قرار شد مصطفی با برادرش مجتبی اسماعیلی صحبت کند و مرا جهت استخدام نیروی کال سنتر پیشنهاد دهد و در صورت توافق جهت مصاحبه به من اطلاع دهند.
مصاحبه انجام شد و قرار بود که برای شروع کار خبر دهند اما در کمال ناباوری خبری نشد
قرار بود شخص دیگری که مهارت و تجربه و سابقه کار مرتبط دارد استخدام شود و به آنها حق می دادم اما واقعیت را بگویم بسیار ناراحت و عصبانی شدم و زااااار زااااااار گریه کردم.
چند روز گذشت و من نا امید شده بودم اما با این حال در سایت های کاریابی هم به دنبال کار بودم تا اینکه یک روز مصطفی آمد و گفت اگر هنوز تمایل داری میتوانی همکار ما شوی فقط کافیست آمادگیت را اعلام کنی.
من .........