قدیما به هر کسی که خیاطی و آشپزی و نقاشی و بافتنی بلد بود می گفتن ماشالااا از هر انگشتش یه هنر می ریزه، حالا اگه یکی از این کارها را هم دست و پا شکسته بلد بودن، همون تعریف و تمجیدها ادامه داشت.
الان غیر از این ها خیلی از مهارت های دیگه ای وجود داره که یادگرفتنشون واقعا هنر میخواد اما کسی نیست که باد تو پوستمون کنه تا به انجامش ترغیب بشیم?
مثلا اینکه کلام و بیان و گفتار اثرگذاری داشته باشی و به راحتی بتونی دیگران را متقاعد کنی، خودش یه هنره.
یادمه بچه که بودم، همیشه برام عجیب بود که خواهرم چطور میتونه یه مکالمه دو سویه با پدرم برقرار کنه که هم شنونده ی حرفاش باشه و هم پاسخگوی سوالاش؟ و حتی راجع موضوعاتی باهاش مشورت و هم صحبتی کنه!!!
این اتفاق به خودی خود عجیب نیست، اما در خانواده ی ما که پدر سالاری بود و بزرگترا کمتر با بچه هاشون حرف می زدن و اونها رو تو بحث هاشون دخیل میکردن کمی عجیب به نظر می اومد!
زمان هایی بود که خود من، حاضر به انجام کاری میشدم که اگر شخصی غیر از خواهرم ازم درخواست کرده بود، عمراً !! قبول میکردم و حتی گاهی ممکن بود داد و بیداد راه بندازم و بابتش کلی غر و پر کنم، اما اون خوب بلد بود چی بگه و چیکار کنه تا من گوش به حرفش بدم.
این اثر گذاری کلامش حتی تا نوجوانی هم بر من کارگر بود و مادرم از این بابت کلی عشق میکرد و احتمالاً تو دلش میگفت خداروشکر یکی هست که رگ خواب این بچه چموش تو دستش باشه.
یادمه یه بار که میخواست همراه، بابابزرگ و خاله و داییم به مشهد بره قبل رفتن اومد با من حرف زد تا راضیم کنه با رفتنش موافقت کنم چون اگه من تو خونه بابت ماجرایی سرو صدا راه می انداختم آرامش اهل خانه به فنا می رفت و مطمئناً بعدش، تا اطلاع ثانوی با تقاضایی موافقت نمی شد.
خلاصه اونقدر آروم و با ترفندهای خاص با من حرف زد که سریع قبول کردم و تازه داوطلب شدم که داداشمم راضی کنم با مسافرت رفتن خواهرم موافقت کنه،
البته نا گفته نماند که سر این قضیه رشوه هم گرفتم. بعدها این اتفاق (مسافرت رفتن خواهرم با فامیل ها) چند بار دیگر هم تکرار شد.?
جا داره بگم، هیچوقت از اینکه گوش به حرفاش میدادم ناراضی نبودم و حتی گاهی به نفع خودمم بود اما از آنجایی که در دوران طفولیت انسانی بدقلق بودم، برای کسی که میتونست منو راضی و قانع کنه پاداش ارزشمندی در نظر میگرفتن.?
اما واقعیت این بود که او در متقاعد کردن دیگران، هنر داشت و کلام نافذی داشت و به بیانش مسلط بود.
حالا اگر بخوام این هنر رو که کلی راجعش مثال زدم را تعریف کنم باید اینطور بگم:
زمانی که بتونیم بر دیگران تاثیر بگذاریم تا آنها را به انجام کاری که به نفع خودش و ماست ترغیب کنیم یعنی هنر متقاعد سازی را بلدیم.
اینکه خواهرم چطور این مهارت رو یادگرفته بود و میتونست تو موقعیت های مختلف اون ها رو به کار بگیره خودش داستانی مجزاست. اما به صورت خلاصه میشه به چندتا مورد اشاره کرد که میتونن به ما کمک کنن تا کلام نافذی داشته باشیم و گفت و گوهامون را لذت بخش کنیم:
● دادن حق انتخاب
● تمجید کردن
● دستور ندادن
● نظر خواستن
همچنین مطالعه درس هوش کلامی در سایت متمم نیز میتونه در این امر موثر باشه.امیدوارم تونسته باشم متقاعدتون کنم تا به این هنر ارزشمند بیشتر بها و اهمیت بدید.?