این روزها که اندک اندک تنور انتخابات رو به داغ شدن میرود. و کاندیدا ها برای اینکه قرعه ی بهارستان به نامشان بیفتد، سر از پا نمیشناسند. با گوشه و کنایه به خانواده ام میگویم : چقدر مسئولین به فکر ما هستند برای خدمت به مردم چه خرج هایی را متحمل نمیشوند تا بتوانند چهار سالی در خدمت خلق الله باشند و هر چه که از دستشان برمی آید انجام دهند. کمی تا قسمتی شبیه طنز میماند. این کورسی که به راه افتاده و پول هایی که خرج محافل سخنرانی، پذیرایی، به راه انداختن ستاد، پوستر های تبلیغاتی و بروشورهایی با عکس هایی از کاندیداها که جز وعده های تکراری، ژست های تکراری تر و دستی که افق را به ما نشان میدهد، حرف دیگری برای گفتن ندارد، افقی که نمیدانیم کجاست، کی روشن میشود و نامزدهای انتخاباتی چطور قرار است آن را روشن کنند.این از معماهای سربسته ی دوره های انتخابات محسوب میشود. کسی چه میداند شاید هم افق اسم رمز است. همه این خرج و اسراف ها از این جهات است که گزینه ی مذبور بر کرسی بهارستان بنشیند و برای ما قانون وضع کند. قانونی که گاهی وقت ها فقط و فقط به ضرر مردم بوده، یا اگر منفعتی داشته برای قشر خاصی از آدم ها بوده و نه همه ی مردمی که هر بار با امید و آرزوهای معمولی و توقعات کاملا منطقی برای چندمین بار پای صندوق رای رفتند. اما چند درصد از مردم به چیزی که میخواستند رسیدند؟ چند درصد از انتخابشان پشیمان شدند. چه تعداد آدم ها از قِبل همین انتخاب های به ظاهر شایسته بار خود را بستند و هر روز فربه تر و سرحال تر از دیروز به نظر میرسند. اصلا مگر رسیدگی به مردم فقط در بهارستان انجام میشود. مگر در کسوت و مسئولیت های دیگر نمیشود خواسته های مردم را انجام داد و کمی بیشتر به مردم نزدیک شد و با آنها مراوده داشت.
همه بر این باوریم آدمی که میخواهد به نوعی خدوم مردم باشد و خود را نوکر و چاکر مردم میداند که نباید فقط در مواقع خاصی به خدمتگزاری حاضر شود. میدانیم در واقع آنها خود را نماینده که نه بلکه رئیس میبینند. انگار آنها ولی نعمت ما هستند نه اینکه وظیفه دارند در قبال رایی که دریافت کرده اند، به مشکلات مردم رسیدگی کرده و فضای بهتری را برای ما ایجاد کنند. اصلا چرا باید برای خدمت به خلق دو کاندید زیر آب هم را بزنند؟ این چه مدل دلسوزی مسخره و مسابقه برای رسیدن به خادم بودن است. اصلا قدرت، ثروت یا مردم، مسئله کدام است؟
من همیشه از به دوش گرفتن مسئولیتی فراری بودم. وقتی نماینده کلاس میشدم اجباری بود و خوشحال نبودم و ترجیح میدادم دیگری مبصر کلاس شود. از سرگروه بودن دل خوشی نداشتم و حوصله شکایت و نق زدن بچه ها را نداشتم. اما متاسفانه همیشه خجالتی بودن من دستم را برای هرگونه ابراز مخالفت بسته بود. همیشه دوست داشتم در پشت صحنه باشم. اگر کاری هست، اگر شیطنتی هست دور از چشم دیگران باشد. برای همین همیشه برایم سوال بوده که قدرت داشتن، مسئولیت پذیری چه لذتی دارد؟ آن هم هنگامی که نمیدانی توان تو چقدر است و آیا میتوانی از پس این کار برآیی یا خیر؟
نگاهی به کارنامه مجلس شورای اسلامی نشان میدهد بعد از این همه سال، آنطور که باید و شایسته مردم بوده، برای عده ای از مردم کاری صورت نگرفته، مردمی که خود نیز گاهی در به دوش کشیدن سختی ها بی تقصیر نیستند و باید میان این همه اعتراضی که به حکومت دارند، ببینند چه کسی را با چه سابقه ای به کرسی ریاست جمهوری یا بهارستان می نشانند. مردمی که گاهی رای خود را با یک کارت شارژ یا چند اسکانس عوض میکنند و دارند آینده ی یک منطقه، یک شهر، کشور و خودشان را بخاطر چند ریال به بازی میگیرند. مردمی که به حزب بازی رو آورده و سوابق، فعالیت ها یا دیگر ویژگی های نامزد انتخاباتی ذره ای برایشان اهمیتی ندارد. مردمی که به صورت کاملا عجیب و حیرت انگیز نسبت به کاندیدا های مورد نظرشان تعصب پیدا میکنند و و عده ای از آنها برای بردن نامزد مورد نظر از هیچ کاری دریغ نمیکنند، گاهی حتی کار بالا میگیرد و طرفداران کاندیدا شروع به تخریب رقبای یکدیگر میکنند. انگار یک سر این جریان واقعا چیزی شبیه به یک مسابقه ی حیثیتی است و هر کسی میخواهد فرد مورد نظر خود را بر کرسی بنشاند. این همه دعوا بر سر نامزد هایی که گاهی سابقه ی نماینده شدن را حتی در دوره های قبل داشتند، سوابقی که رضایت بخش نبوده اما برای عده ی کمی که نان و آب داشته باعث شده موجی به راه بیندازند و مردم فراموشکار را باخود همراه کنند. نامزدهایی که بعد از نماینده شدن کمتر میان اذهان عموم حاضر میشوند و مردمی که را به واسطه ی آنها به این مقام رسیده اند را یادشان میرود . مردم پشت سر آنها خسته و چشم انتظارند برای رفع مشکلاتشان اما گویا مشکلاتشان در تیررس هدف های مسئولین نیست. یا شاید از نظر آنان مشکلات مهم تری برای رسیدگی وجود دارد.
حالا این ما هستیم خسته، دلزده از وعده های بی سرانجام، از فراموشی، از ابزار بودن، از رای هایی که برای ما حاصلی نداشت.
حالا راحت تر میتوان برگه ی رای را خط خطی کرد و بدون آنکه نام کسی در آن نوشته شده باشد، با سرخوشی محض درون صندوق انداخت.