بیش از هر چیز به گریه ی ابرها محتاجم ، به زلالی رودخانه و جهانی بدون درد ، جهانی لااقل برای یک روز بدون مرگ ، بیش از هر چیز به سرخوشی و آینده ی شیرین محتاجم و ندیدن اشک ها ، تمام شدن خشکی های زمین و برهوتی که انسان در آن پرسه نمیزند .
بیش از هر چیز به اطمینان محتاجم ، به دست هایی که دست های مشت شده از خشمم را به نیت حمایت بفشارد و اجازه دهد این خشم دنیای تباهی ها ، پلشتی ها را درهم بکوبد ، بیش از هر چیز به عطر سرد نعنا محتاجم . به کشیدن لپ های نوزادان و تماشای لبخندشان به هنگام خواب ، بیش از هر چیز به تماشای عشق که خود پاک است و خالق زیبایی محتاجم . بیش از هر چیز به نوازش یال های اسب وحشی ، خوابیدن روی پر عقاب و نشستن روی شاخه ی تنومند درخت محتاجم .
به قایق سواری و رقص دلفین ها بر فراز آب ، به خوابیدن روی دریاچه ی یخ زده و بوسه ی برف ها روی تن محتاجم .
به کاشتن درخت و حبس کردن گلی در گلدان ، به یک سیاهچال بزرگ برای دفن تمام زشتی ها و حبس ابدی برای تمام آدم های بدجنس دنیا ...
بیش از هر چیز به دویدن میان گندمزار محتاجم ، به تماشای آمدن قاصدک ها و خبرهایی از جنس امید ، امید محض
به خوابیدن پروانه ای روی انگشتم ، به پرواز در آوردن بادباک ها در عصر گرم تابستان محتاجم
به خنده های از ته دل ، خنده هایی از جنس رهایی با رنگ سپید به پایان سیاهی ها
به دست های آغشته از رنگ ، دیوار های رنگ آمیزی شده ، بوی وسایل نو ، بوی تازگی ، به نونوار شدن محتاجم
نونوار شدن برای شروعی که در پس آن هیچ غمی نخوابیده و نمیخوابد
بیش از هر چیز به قفل شدن زندان ها ، دادگاه ها ، سکوت سرد بیمارستان ها و تعطیلی داروخانه ها محتاجم
بیش از هر چیز به صداقت آدم ها ، نجابت آدم ها و جهانی پر از آدم های واقعی محتاجم
بیش از هر چیز به بوی نان گرم محلی ، به خوردن کیک شکلاتی در کمال سلامتی محتاجم ، بیش از هر چیز به سلامتی ، نبود نگرانی برای هر کسی ، هر چیزی ، حتی خودم محتاجم . بیش از هر چیز به یک خیالت راحت محتاجم . به یک جهان امن ...
