ویرگول
ورودثبت نام
Z@hrA,N👣
Z@hrA,N👣
خواندن ۱۱ دقیقه·۶ ماه پیش

بی هوا نویسی

خبر ثبت نام آزمون استخدامی در فضای مجازی پیچیده و پیامک و چت هایی بین دوست و آشنا رد و بدل می‌شود که کسی از قافله ی ثبت نام جا نماند. هر چند ابتدا باید حضور رشته مورد نظرمان محرز میشد و بعد اقدام میکردیم. برای اولین بار رشته ی حقوق هم جزء رشته های پذیرش شده در آزمون استخدامی آموزش و پرورش بود و این کورسوی امیدی بود برای من که بخت خود را برای ورود به دنیای آموزگاری امتحان کنم. البته که همین اول کار خودم را نادانی می‌پندارم که هیچ چیزی حالی اش نیست و می‌خواهد با همین ناآگاهی و کج فهمی و کم سوادی به سراغ آموزش بچه های مردم رود. اما آن علاقه ی ریز جا مانده ی ته دل مرا تشویق می‌کند برای قدم گذاشتن در راهی که روزی آرزویم بود. در همین گیر و دار با ثریا رفیق شفیقم تماس میگیرم که از چند و چون ماجرا مطلع شوم و اینکه آیا او هم امسال ثبت نام می‌کند یا که خیر، ثریا توضیحات لازم را به من میدهد و ته حرفهایش هم می‌گوید، ثبت نام نمی‌کند، چون فرصت کم است و با وجود دو فرزند دلبندش نمی‌تواند برای درس خواندن وقت بگذارد و اینکه قبولی برای او نیست و فقط قصدشان چپاندن پول از ملت است. این افکار در ذهن خودم هم همزمان جریان دارند، این که اگر آزمون را قبول شوم، غول مرحله آخر، مصاحبه است، مصاحبه ای که ثریای مهربان و همه چی تمام من، سال گذشته در آن رد شد. ثریایی که معلمی در خون، وجنات و سکناتش بود. از همان روزهای مدرسه و تا به همین امروز، ثریایی که حجب و حیای ذاتی اش ستودنی، پوشش اسلامی اش مطابق با معیار های جمهوری اسلامی و فهم و کمالاتش زبانزد دوست و آشنا بود. حتی در مصاحبه از پس همه ی سوالات برآمده بود، اما بعد از سوال و جواب های مصاحبه کننده، در کمال تعریف و تمجید از ثریا، گفته بودند آدم های دیگری هم در نوبت مصاحبه هستند، و این جمله برای ثریا به منزله ی رد شدن بود، روزی که تماس گرفتم و شنیدم به مصاحبه رفته و این جملات رد وبدل شده، گفتم : اگر تو را نخواهند، دیگر لایق تر از تو کجا می‌توانند پیدا کنند، ثریا حرفی برای گفتن نداشت، من هم انگار نمیتوانم هر رد شدنی، هر نشدنی را حکمت تلقی کنم. نمی‌توانم هر کسی به من گفت نشده، نشد، دوباره همان حرف همیشگی را بزنم، «لابد قسمت نبوده»، «حتما حکمتی داشته»، ثریا هم کمی دلسرد شده، ثریا حق دارد، همه حق دارند، اما دو به شَکَم که این حق چقدرش به من تعلق دارد، تماما، یا نصف و نیمه، نه تنها نسبت به یک امر، نسبتی به تمام اموری که بین ما و حکومت وجود دارد.

همینطور که ذهنم درگیر آزمون بود و به محض دیدن کلمه ی حقوق، خیال های شیرینی از معلم بودن و سر کلاس درس نشستن در ذهنم جوانه زده بود، خاطرم بود که یکی از دوستان دیگر را هم اطلاع دهم برای ثبت نام، درست بین نماز مغرب و عشای غروب 15 بهمن به یاد دوستم افتادم، با او تماس گرفتم و گفتم دوست داشتم زودتر خبرش کنم اما مدام یادم می‌رفته و هنوز فرصت هست برای ثبت نام و کدهایی که لازم داشت را برایش پیامک کردم. طولی نکشید، دوستم دوباره تماس گرفت و گفت سامانه دچار اختلال شده، سامانه، اینترنت، سایت، چیزی که همیشه دچار اختلال است، و ساعت ها معطلی و تاخیر در انجام کار را برای ملت به دنبال دارد. چه بانک بروی، چه یک اداره و چه در سایت برای یک ثبت نام، این ماجرا همه جا یقه ی مردم را می‌گیرد و همه توقع صبر و سکوت از تو دارند، این همه اختلال آن هم در زمانه ای که دیگر همه چیز الکترونیکی است. جای بسی تاسف دارد.

دوستم بعد از شنیدن خبر اختلال، شروع می‌کند به حرف زدن و اینکه مرا تشویق کند در کلاس های آموزشی فیشیال شرکت کنیم یا دیگر کلاس های مربوط به مسائل زیبایی و آرایشی، من هم می‌گویم فعلا تمرکزم را برای آزمون گذاشته ام و نمی‌خواهم به چیز دیگری فکر کنم. او مدام از سختی های آزمون می‌گوید، از مصاحبه و در صورت قبولی از حقوق کم و زحمت های آموزگاری و سختی های اره دادن و تیشه گرفتن با بچه های امروز، من اما از زمانی که خودم را شناختم، میانه ای با آرا ویرا و محیط های این چنینی نداشته و ندارم. پس بیشتر در سکوت به حرف های او گوش میدهم و در حد چند کلمه جواب میدهم و گاهی حرفهایش را تصدیق میکنم. تماس که قطع می‌شود شروع می‌کنم به خواندن «بیانیه گام دوم انقلاب»، اولین باری است که چشم مبارک به سخنان رهبری در بیانیه ی گام دوم انقلاب می‌خورد. این برای من که خودم را طرفدار آرمان های یک حکومت و این شخصیت میدانم شاید به نوعی شرم آور باشد. تا قبل از آن متن های کوتاه و مختصر، بریده های اخبار در سایت ها و مطبوعات راجب سخنانشان دیده و خوانده بودم. شاید نگاه صفر و صدی و گاهی احمقانه ی ما از دل همین خلاصه دیدن ها، خلاصه خواندن های بدون مقدمه و بدون منبع می آید. نگاهی میمون وار، تقلیدی، بدون فهم و همزمان با تعصب بسیار و بدون تعقل، نگاهی که فقط ظاهر آدم ها را عوض می‌کند، چون همیشه ظاهر ماجرا را می‌بینیم. نگاهی که چه یک آرمان و ایدئولوژی را اسلامی را قبول کند و چه یک مکتب فکری دیگر را، نه از دل معلومات و خوانش بسیار کتاب های معتبر و تماشای مستند های واقعی، اخبار منابع موثق، بلکه از خلاصه های کوتاه شده و سانسور شده در تاریخ و یا تحریفات و غلوهای اضافه شده در متن تاریخ و سکانسی از فیلم ها به دست آمده است.

متن بیانیه سخت نیست، کلا سخنان رهبری سهل و قابل فهمند، عوام و خواص ندارد، برای هر قشری فهم کلماتش آسان است.

حین کتاب خواندن، نیمی از ذهن و دلم درگیر بازی نیمه نهایی ایران و قطر است. این دفعه بیشتر از هروقتی امید به صعود دارم و انگار قهرمانی، شدنی تر از هر وقت دیگری است. استرس و اضطراب و پرسش از احساس دوستان نسبت به این بازی هیچکدام نمی‌تواند یک راحتی خیال و یک برد تضمین شده را به من هدیه دهد. شب بازی فرا می‌رسد و میان داد و بیداد، تشویق ها، خوشی ها و غم ها ایران گل سوم را دریافت می‌کند. اواخر بازی طاقت دیدن شکست را ندارم و میروم در آشپزخانه ومشغول گرم کردن غذا میشوم. مدام زیر لب مشغول دعا و تمنا هستم برای گذشت از این مسیر و صدای داد وفریاد گزارشگر را با امیدی اندک گوش میدهم. امیدی که شاید با گل سوم دوباره پررنگ شود. اما بخت با ما یار نبود و این بار هم دست خالی از تورنمت بزرگ آسیا بازگشتیم.

در همین چند روزی که کانال استقلال و اخبار ورزشی را در سایت های مختلف نگاه میکردم، رقابت شبکه های اجتماعی و رسانه صدا وسیما برای پوشش دادن اخبار جام ملت های آسیا داغ بود. رقابتی که چندان دوستانه نبود و بازار کنایه و اینکه کدام برنامه ورزشی بهتر است در سایت ها و مقالات ورزشی به راه بود . یکی میگفت شبکه ورزش، گفت و گو و چالش های بین جواد خیابانی و خداداد عزیزی جذاب است، ببینید، یکی میگفت همه ی این بحث ها فیلمشان است برای جذب بیننده، یکی میگفت میثاقی هم مجری خوبی است و برنامه خوبی دارد، یکی میگفت فقط 360 درجه ی عادل فردوسی پور، از آنجایی که پیوند من و تلویزیون همچنان برقرار است، من طبق معمول برنامه های تلویزیون را دنبال میکردم، چه شبکه سه، چه شبکه ورزش، چه شبکه الکاس قطر و برنامه مجلس، با حضور یک ایرانی دوست داشتنی بنام لیث نوبری که یک تنه مقابله همه ی عرب ها ایستاده بود و از ایران دفاع می‌کرد. با لهجه عربی شعر «ایران قهرمان میشه، خدا میدونه که حقشه» ای می‌خواند و بعد از هر شعار «الله اکبر» میگفت، یک ایرانی دوست داشتنی و باغیرت، یکی که خالی از دوگانگی های مرسوم بود، نه مثل 360 درجه ی عادل که با این همه حمایت از سایت های مختلف، برنامه اختصاصی برای جام آسیا کنار گذاشته بود و کسی نپرسید تا پارسال تیم ملی فوتبال ایران، اَخ بود و حالا مهم شده؟ تا پارسال جای یک بازجو نشسته بودی و علیرضا جهانبخش را مورد باز خواست قرار میدادی که چرا به جام جهانی رفته و بازی کرده، پارسال با امسال چه فرقی داشت؟ جز اینکه دیگر حدیث نجفی ، محمد قباد لو، آرمان علی وردی و.... دیگر میانمان نیست، جز اینکه اعدام محمد قباد لو خبر تلخی بود، خبر بازیچه شدن و صدای هیچکس در نیامد، جز اینکه عادل پیگیر برنامه 360 بود، وریا غفوری در آنتن از تیم ملی میگفت و سلبریتی ها و بلاگر ها درگیر مشاغل و کارهای خود بودند. جز اینکه آنهایی که پارسال استوری زن زندگی، آزادی و هشتگ ززآ می‌گذاشتند، امسال می‌خواهند در انتخابات شرکت کنند چون منفعت آنها پشت همین رای خوابیده، جز اینکه میان این همه تناقض و تضاد ذهنت را بالا و پایین میکنی و دلت می‌سوزد. دلت می‌گیرد. جز اینکه همه چیز مبهم است و مبهم باقی میماند، جز اینکه اصل ماجراها چیست و به کجا وصل است و مقدمه آن از کجا شروع شده، انگار که راز سر به مٌهر می‌ماند.

بعد از برد مقابل ژاپن و آن شادی بی حد و حصر باز هم به جاهای خالی این اسامی و اسامی دیگر فکر میکردم. اینکه سهم من در این ماجراها چقدر است، اینکه حق من چقدر است، حق آنها چقدر، بازهم دو دوتا چهارتا نیست که بشود حسابرسی کرد. بعد از حذف تیم ملی هم که باز یک عده خوشحال و خندان و عده ای دیگر غمگین و نالان در حال بحث و مجادله بودند. من از شدت ناراحتی شب باخت و روز بعد از آن را سعی می‌کردم از فضای ورزشی فاصله بگیرم. این همه دعا شد شبیه شعر «گاهی هزار دوره دعا، بی اجابت است».

هر کسی دلیلی برای باخت عنوان می‌کرد و کم وبیش می‌شنیدم، اما یکی دو روز بعد که کانال استقلال را بالا و پایین میکردم، ادمین کانال فیلمی را بارگذاری کرده بود که دانلود نکردم و متنی را هم پی نوشت فیلم کرده بود که دنیا یک شادی جمعی را به ما بدهکار است، به ما یعنی ملت ایران، داشتم به همین فکر میکردم، مطالبه ی ما از دنیا تمامی ندارد، شادی جمعی؟

وقتی کسی آرزوی باخت تیم ملی را دارد این شادی جمعی شکل نمی‌گیرد

وقتی 13 دی در کرمان انفجار تروریستی رخ می‌دهد و مردم بی گناه و کودکان معصوم شهید شده، مورد تمسخر عده ای قرار می‌گیرند و مقصر شناخته می‌شوند، شادی جمعی رخ نمی‌دهد

وقتی مرگ دو بانوی بزرگ سینما و تلویزیون «بیتا فرهی»، «پروانه معصومی» با دو دید متفاوت و واکنش های متفاوت روبه رو می‌شود، شادی جمعی رخ نمی‌دهد

وقتی خبر اعدام محمد قبادلو با واکنش زیادی همراه نیست، اما آزادی « نیلوفر حامدی» و «الهه محمدی» با خوشحالی و دست وجیغ و هورا همراه است، شادی جمعی رخ نمی‌دهد

وقتی نمیدانی از مسئله ی زن سخن می‌گویند و مردم را برای جنگیدن به خیابان می‌کشانند اما هنوز ترانه مهستی و مخاطب قرار دادن «سحر دختر نازم» سوژه خوبی برای خندیدن و دست به دست کردن ودیده شدن هست، و تو میمانی آن نطق های غرا در دفاع از زنان را باور کنی یا این تمسخر واضح به قیافه یک دختر نوجوان که طرف را مجبور می‌کند به دروغ بگوید، آن سحر من نبودم و بعدها دروغش آشکار شود، شادی دسته جمعی رخ نمی‌دهد

وقتی اگر سحر دختر زیبایی بود و قطعا بازخورد ها به شکل دیگری بود و از آن به عنوان یکی از ماندگار ترین کنسرت های مهستی یاد میشد، شادی جمعی رخ نمی‌دهد

وقتی ذهن خانم ها و آقایان امروز ملعبه ی دست دیگران است، وقتی انگار توسط اذهان دیگر کنترل می‌شویم، شادی جمعی رخ نمی‌دهد

وقتی منطقه درگیر جنگ است و ما تهدید می‌شویم و پاکستان به ما حمله می‌کند و کشتن چند آدم بی گناه ظاهرا امر مهمی نیست که آمنه سادات ذبیح پور این حمله را با واکنش تمسخر آمیز نشان می‌دهد و می‌گوید همه چیز از قبل هماهنگ شده بود، شادی جمعی رخ نمی‌دهد

وقتی این حجم از دوگانگی پوست کلفت می‌خواهد و تأمل، شادی جمعی رخ نمی‌دهد

وقتی مردم اخلاق یک بام و دو هوایی را محور زندگی میکنند، با دو جمله قلنبه سلنبه انسانیت نداشته شان را به رخ همدیگر می‌کشند و درس آدمیت می‌دهند، شادی جمعی رخ نمی‌دهد

وقتی هر روز از معرفت و مرام و مردانگی و مردم داری فاصله میگیریم و به خودمحوری و لبخندهای الکی خوش و منم گفتن های روانشناسی های زرد روی می آوریم، شادی جمعی رخ نمی‌دهد

وقتی نزدیک انتخابات تلویزیون دائما از مردم می‌گوید و مناظره برگزار می‌کند، شادی جمعی رخ نمی‌دهد

وقتی مردم را برای تقویت قدرت خود می‌خواهند و سالهاست از آنها می‌خواهند که مشت محکمی بر دهان استکبار و آمریکا بزنند، که به نظرم بعد از چهل سال تمامی دندان های آمریکا و استکبار ریخته و از دندان مصنوعی استفاده می‌کنند و فرزنداشان در دهان همین استکبار جهانی درس می‌خوانند، زندگی و تفریح میکنند، شادی جمعی رخ نمیدهد.

وقتی یک ایرانی نمی‌داند طرف کوروش هخامنش را بگیرد یا نه از اینکه چرا یک گاو در مزارع سوئیس نشده، حسرت می‌خورد، شادی جمعی رخ نمی‌دهد.

وقتی دکتر ها کاسبی را بلد شده اند، معلم ها بلاگری را، بانک ها نزول خوری را، شادی جمعی رخ نمی‌دهد.

وقتی عشق ها گرویی ، نگاه ها سطحی، انتخاب ها سرسری، خانه ها قسطی و خوشحالی ها مقطعی است، شادی جمعی رخ نمی‌دهد.

وقتی به شبهات جواب داده نمی‌شود و هر روز بر تعداد آن افزوده می‌شود، شادی جمعی رخ نمی‌دهد.

وقتی که شادی جمعی یک ملت فقط وابسته به یک جام باشد، شادی جمعی رخ نمی‌دهد.

راستی دنیا چند شادی جمعی به فلسطین و در متن آن غزه بدهکار است؟



تیم ملیایرانیه شب مهتاب ماه میاد تو خوابفلسطیندنیا یه حال خوب به خودش بدهکاره
یه آدم معمولی،که خوندن ونوشتن رو دوست داره، والبته خندیدن:-)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید