ویرگول
ورودثبت نام
Z@hrA,N👣
Z@hrA,N👣
خواندن ۶ دقیقه·۹ ماه پیش

تا رهایی ۲

بازی های دوران کودکی در کنار لحظه هایی که با خواهرم عروسک هایمان را بغل میکردیم و یا با وسایل آشپزخانه مثلا مشغول درست کردن غذا بودیم، لیوان خالی از آب را به دهان می‌گرفتیم، وجهه ی دیگری هم داشت. جایی که برادرانمان تفنگ و کلت های اسباب بازی را به دستمان می‌دادند برای یک بازی اکشن و جنگی، از پشتی های موجود در خانه به عنوان سنگر استفاده میکردیم، پشت آنها پناه می‌گرفتیم و همدیگر را مورد هدف قرار می‌دادیم، پشت پرده پنهان می‌شدیم، ضامن نارنجک را می‌کشیدیم و به سمت دشمن فرضی یا حتی واقعی که خواهر یا برادرم بود، پرتاب میکردیم. به صورت ناگهانی تیر می‌خوردیم اما بلد نبودیم تسلیم شویم و به جنگ ادامه می‌دادیم. برادرم بهتر میتوانست صدای شلیک گلوله یا فرود خمپاره را درآورد یا حتی صدای تفنگ هایی که به صورت رگباری تیراندازی میکردند.گاهی کنترل بازی از دستمان خارج میشد و با ابرقهرمان پنداشتن خود، همدیگر را سوژه خندیدن میکردیم. بعد از تمام شدن بازی هر کدام گوشه ای از اتاق نشسته و بر سر همدیگر نق میزدیم، مشخص نبود، سرباز که بود و فرمانده کدام یک از ما، در خانه ای امن مشغول جنگیدن بودیم بدون اینکه سقف خانه آوار شود، ردی از گلوله ی رو تنمان حک شود، بدون حتی یک قطره اشکی که چشممان را خیس کند.

جنگ برای ما واژه ی ناشناخته یا چندان غیر ملموسی نیست. وقتی به دنیا آمدم هشت سال از آتش بس و اتمام جنگ تحمیلی گذشته بود. وقتی با فضای ایران و رسانه ی ایرانی سروکار پیدا کردم تازه متوجه جنگی هشت ساله و تبعات آن شدم. تا قبل تر جنگ در فلسطین، افغانستان را می‌دیدم و اخبار را رصد میکردم. کم کم متوجه میشدم که ما با کسی سر جنگ نداریم، کسی از آن سوی جهان می آید که همه ی داشته هایمان را از ما بگیرد و انتظار دارد که ما سر تعظیم فرود آوریم. از وقتی پا به مدرسه گذاشتم مادرم در کنار کتاب هایی که می‌خواندم، داستان هایی از تاریخ، جنگ، امام خمینی «ره»، برایمان میگفت. او حتی کاسترو را می‌شناخت. او باعث شد من در کنارش اولین بار فیلم عمر مختار را تماشا کنم. عمر مختار از فیلم های مورد علاقه ی مادر بوده و هست. حتی زمانی که بی نظیر بوتو زمزمه روی کار آمدنش شنیده میشد، مادرم احتمال میداد که بی نظیر را نگذارند به کار خود ادامه دهد و چندی بعد حین تماشای اخبار الجزیره، خبر ترور بی نظیر بوتو خیلی زود همه جا را فرا گرفت. خانواده ام ناراحت بودند اما شوکه نشدند چرا که احتمال ترور او را می‌دادند.

در عجبم از آنانی که دائما کلمه ی خاورمیانه ورد زبانشان است و دائما آن را تحقیر می‌کنند، خود همین واژه که دنیای غرب برای ما نام نهاده، تحقیر آمیز است، ما نیازی نداریم دیگران برای ما تعیین کنند که دنیا ما را چگونه بنامد.

هر وقت از ظلم و ستم آمریکا شاکی بودم، می‌گویند او کد خداست. ابر قدرت است با ما فرق دارد، چقدر این جملات درد دارد. آدم هایی که حاضر نیستند جای پارک خود را به دیگری بدهند، حرف از کنار آمدن با آمریکا و اسرائیل می‌زنند.

طی این سالها، کم وبیش حرفهایی راجب کنار آمدن مردم فلسطین با رژیم صهیونیستی شنیدم. اینکه به جز نوار غزه، دیگر مردم شهرهای فلسطین با اسرائیل کنار آمده اند. در کنار هم با صلح زندگی می‌کنند، ظاهرا چک و لگد خوردن و بازداشت شدن از عوارض مصرف بی رویه ی صلح است. صلح به قدری وسیع، فلسطین اشغالی را در بر گرفته که گاهی محض تفریح و شوخی، صهیونیست ها از فلسطینی ها با چک و لگد و گلوله استقبال می‌کنند.

اکنون نیازی نیست بگویم صلح چیست، جنگ چیست، انسانیت به چه معناست، انسان چه کسی است؟

غزه هر آنچه که باید را برای ما معنا می‌کند، من در خانه نشسته ام و کلمات کیبورد گوشی را برای نوشتن یک یادداشت که هیچ تاثیری نمی‌تواند در رخداد های جهان داشته باشد،لمس میکنم. در امنیت کامل، فقط صدای عبور و مرور ماشین های خیابان سکوت خانه را می‌شکند. نه صدای گلوله ای هست، نه فریاد و ناله های سوزناک مادری، نه آواری و ویرانی، هیچ چیز، خدارا از این بابت شاکرم.

همه چیز خوب است به جز حال و هوای غزه، به جز گَرد مرگ و سیاهی آسمان و دود و آتشی که غزه را می سوزاند. ما اینجا نشسته ایم به سان مجسمه ای و هیچ حرفی نمی‌توانیم برای توصیف این روزهایمان بیابیم.

فقط چشممان را به صفحه ی تلویزیون، خبرگزاری ها، زیرنویس ها، تصاویر، پخش زنده خیره نگه داشته ایم، حرص میخوریم، نفرین میکنیم، اشک میریزیم، تحلیل میکنیم، همین، ما هیچ، ما نگاه.

حال مردم غزه قابل وصف نیست . نمیتوانم خودم را جای آنها بگذارم. آه سینه ی سوخته ی مادران فلسطینی را، نه تسلای ما، نه محکوم کردن ما،نه تظاهرات ما، هیچ چیزی نمی‌تواند خاموش کند. درد و بهت و وحشت خیمه زده روی روح و جسم کودکان غزه را نه بزرگی نه کودکی نه جوانی، هیچکس نمیفهمد. او لحظه به لحظه ی حیات کوتاه عمر خود را گریه کرده، ترسیده، چشمان بسته ی مادرش را دیده، اون نمی‌تواند حتی به فردا فکر کند، آینده برای او بی معنا ترین واژه یا حتی ناشناخته ترین کلمه میباشد. چه کسی داغ ندیده، چه کسی حال بهتری دارد، چه کسی می‌تواند دیگری را برای مصیبت های آوار شده تسلا دهد، هر خانه ای، هر خانواده ای عزادار است. یکی برای همه، همه برای یکی، یکی برای خواهر خردسالش، یکی برای پسران نوجوانش، یکی برای همسر و فرزندش، یکی برای پدر فداکارش، یکی برای نوزاد شش ماهه اش، یکی برای عروس جوانش، یکی برای دوست، یکی برای تمام جاهای خالی، جاهای خالی که دیگر پر نمی‌شود.

نه نیازی به موزیک غمگین برای برانگیختن احساسات آدم ها، نه نیازی به کلمات، داستان امروز غزه نیاز به هیچ حرفی ندارد.نه نیاز به فریاد، نیاز به دیده شدن، چشم ها و گوش ها اگر بیناست، اگر شنواست، نیازی به تحریک احساسات به خواب رفته ی آدم ها نیست.

آدم ها، عرب، عجم، آتش بس، پرچم سفید، حقوق بشر، سازمان ملل، تروریست های حماس، تروریست های سپاه، تروریست های حزب الله، چه کردند با ما، چه تلخ است خود را ندیدن و حق را به دشمن دادن، چه درد است خود را کوچک شمردن و زانو زدن، چه زجری است ندیدن بازی خوردن، قربانی شدن و شنیدن صدای زوزه ی گرگ ها و رقص کفتارها روی پیکر هایی که آمار دقیقشان معلوم نیست و هیچ وقت معلوم نخواهد بود.

در غزه، افغانستان، پاکستان، عراق، ایران، سوریه، یمن، لبنان، کشمیر، آفریقا،بوسنی، اوکراین هزاران هزار آرزو، امید، دفن شد، هزاران خاطره روی صفحه ی دنیا حک شد. هزاران درد و آتش زیر خاکستر برای بازماندگان به جا ماند. فقط میان ما و اوکراین تفاوت هاست. آنها انسان نامیده می‌شوند و حقوقی برایشان در نظر گرفته می‌شود. آنها مظلوم خوانده می‌شوند و روسیه تحریم می‌شود. اما ما، ما هم به خاک مان، به روحمان، به هویت مان و.... تجاوز می‌شود. هم محکوم می‌شویم، هم محروم می‌شویم، هم تروریستمان می خوانند.

میان این همه تبعیض و ظلم و خون های بی گناهی که ریخته می‌شود، حتی اگر سکوت میکنی، فقط گوشه ای از قلبت کمی حق را به خودت بده، کمی نرمش را کنار بگذار و ببین آیا هنوز گوشه ای از روحت از تماشای این هم ظلم و تبعیض و عداوت درد می‌کند یا که برای همیشه سخت تر از سنگ به آینده ای می اندیشی که گرگ های همیشه در کمین آن را تهدید می‌کنند.



ما برای استمرار صلح می جنگیم

و شما برای استمرار جنگ،صلح میکنید


«قیصر امین پور»





غزهطوفان الاقصیقدسای قدس ای زیبایی محاصره شده در سیاهیای شهر اندوه ای اشک درشت که بر پلک ها می درخشی ای مروارید ادیان از دیوارهایت خون ها را که می شوید
یه آدم معمولی،که خوندن ونوشتن رو دوست داره، والبته خندیدن:-)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید