ویرگول
ورودثبت نام
Z@hrA,N👣
Z@hrA,N👣
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

مرغ عشق، اسم دیگه ای نبود؟

مستند حیات وحش یکی از برنامه هاییه که دنبال میکنم. وحتما از محبوب ترین برنامه های دنیاست. معمولا همه ی ما حیوانات رو دوست داریم. حالا یا همه شونو، یا یه دسته متفاوتی رو...

بعضی از حیوانات که ما گاهی باهاشون برخورد فیزیکی پیدا می‌کنیم، مثل مورچه، پشه، مگس، گربه ویا پرنده ها، بماند که این روزها یه عده سگ وگربه و کلا حیات وحش رو آوردن تو خونه و باهاشون زندگی می‌کنند. پرنده ها جز اون دسته از حیواناتی هستند که زیاد اسیر دست ما شدند ودل خوشی از آدما ندارند. چهار، پنج سالم بود، عصر یه روز تابستونی داداشم از زمین فوتبال برگشت با یه پرنده ی زخمی، بالش آسیب دیده بود ونیاز به مراقبت داشت، حتی نمیدونم اسم اون پرنده ی قشنگ چی بود، مامانم گفت: یه قفسی هست بذاریمش تو اون وبهش آب وغذا بدیم تا حالش خوب شه، چقدرم ذوق زده بودیم واسه خاطر این مهمون ناخونده، خلاصه انداختیمش تو قفس و بهش آب وغذا دادیم، یا گاهی از قفس میاوردمیش بیرون و نازش میکردیم. یه کم که حالش بهتر شد از قفس درش آوردیم و گذاشتیم واسه خودش بچرخه، اصلا هم قصد فرار نداشت، یه عصری داشت بیرون از خونه واسه خودش چرخ میزد والبته هنوز درست نمیتونست پرواز کنه اونم تو ارتفاع بالا، ماهم سرگرم بازی بودیم، یهو گربه ای رو دیدیم که داره بهش نزدیک میشه خودش که خطر رو احساس کرد، دویید وپرید توخونه، اونجا دیگه معلوم شد که حسابی باما عیاق شده و پیش ما احساس امنیت میکنه.تا اینکه یه روزی رفتیم سفر و داداشام خونه موندن، مامانم سپرد که حواسشون به اون پرنده باشه اما بعد چندروز داداشم زنگ زد وگفت :شب موقع خواب یادشون رفته کولر اتاق روشنه، حواسشون نبوده یه پارچه رو قفس بندازن تا پرنده ی کوچیکمون سردش نشه و صبح که بیدار میشن می‌بینند یه گوشه خشکش زده ومرده، همه مون خیلی ناراحت شدیم.بعد چندسال باز توراه مدرسه یه گنجشک زخمی رو داداشم آورد، گفت مراقبش باشیم تا خوب شه، بعدش بذاریم بره، یادم نیست چندروز پیش ما موند ولی حالش که خوب شد فرستادیم بره. اول دبیرستان بودم، داداشم رفته بود مغازه پرنده ها ومرغ عشق دیده بود. می‌گفت :اگه مامان اجازه بده یه جفت مرغ عشق میخرم،مامانم مخالف بود، می‌گفت :طفلکیا گناه دارند، چرا باید اسیر قفس باشند. شنیده بودم که مرغ عشق، پرنده ایه که اگه جفتش بمیره،اینم دووم نمیاره و میمیره. البته نه تنها من، بقیه هم کم وبیش همچین حرفی به گوششون خورده بود. بالاخره داداش بزرگم با اجازه خودش واسه اینکه دل داداش کوچیک نشکنه، بهش پول داد که مرغ عشق بخره، یادش بخیر اون موقع دونه ای 12هزار تومن بود. شب داداش کوچیکه با دوتا مرغ عشق اومد. مامانم وقتی اشتیاق وذوق ما رو دید، چیزی نگفت. چند روز بعدش یه قفس بزرگ با همه تجهیزات آورد. غذاشون دونه ارزن بود. یکیش شبیه همین مرغ عشقیه که عکسشو گذاشتم ، یکیم یه زرد خوشگل، بعد چند وقت اینا تخم گذاشتن وبچه هاشون به دنیا اومدن، البته چون تازه سر از تخم درآورده بودن قیافه شون یه جوری بود ولی بامزه بودن، کم کم بزرگ شدن وقفس ما پر از مرغ عشق بود. صبح ها حسابی شلوغ میکردن وسر وصدا، خلاصه ماهم که میرفتیم مدرسه یه جورایی همدم مامان محسوب می‌شدن، هر کی هم میومد خونمون یه سلامی هم به مرغ عشقا عرض می‌کرد. یه قفس شلوغ با مرغ عشقای رنگارنگ، فوق العاده زیبا بودن...

یه روز داداشم که می‌خواست قفسه غذاشونو پر از ارزن کنه یادش میره در قفس رو ببنده وبچه های مرغ عشق تا دیدن راه بازه، د برو که رفتیم. انگار نه انگار چندوقتی نون ونمک ما رو خوردن، رفتن که رفتن، فقط دوتاشون موندن، که یا حوصله نداشتن برن، یا آزادی براشون بی معنی بود یا اینکه از زندگیشون پیش ما راضی بودن، اما هرچی منتظر موندیم دیگه تخم نذاشتن، داداشم میگفت :شاید هردو نر یا هردو ماده باشند، که تخم نمی‌ذارند، خلاصه معلوم شد هردو ماده اند، یه مرغ عشق دیگه اضافه کردیم که نر بود، اما بازم خبری نشد، ولی سرگرمی خوبی برای بچه کوچیکای فامیل به حساب میومدن و بچه ها باهاشون بازی میکردن، اما از اونجایی که گاز میگرفتن دست آدمو، جرات نمیکردم برشون دارم. فقط داداشام وخواهرم برشون می‌داشتند ولی اصلا باهامون احساس آشنایی نمیکردن، غد بودن وتحویلمون نمی‌گرفتن، گربه ها هم بیست وچهار ساعته در کمین بودن که یه لقمه چپشون کنند. یه شب بیرون بودیم وقتی برگشتیم دیدیم یکی از مرغ عشقا زخمی شده و کف قفس افتاده و جون داده، معلوم بود گربه بهشون حمله کرده و دستش فقط به این یکی رسیده، هرچند قفس رو یه جایی میذاشتیم دور از دسترس گربه، نفهمیدیم چجوری اومده سراغشون، مرغ عشق رو بردیم دفن کردیم. و روزگار رو با دوتا مرغ عشقی که برامون باقی موند، سر میکردیم. بعد چند سال جفت ماده هم مرد، همینجوری یه صبح که بیدار شدیم دیدیم مرده، نمیدونستیم چه بلایی سر مرغ عشقا اومد که همه به یه شکلی از دست میرفتن، فقط یه جفت نر موند، حالا بخاطر اون حرفی که شنیده بودیم منتظر مرگ این مرغ عشق بودیم. می‌گفتیم: چون عشقش مرده، اینم تاب نمیاره و رفتنیه، اما هرچی منتظر موندیم خبری نشد، سالم وقبراق داشت به زندگیش ادامه می‌داد. یبارم تونست از لای میله های قفس خودشو بندازه بیرون ولی داداشم گرفتش، عجیب بود که میله های قفس فاصله شون اونقدری نبود که یه مرغ عشق بخواد فرار کنه، فقط بین دو میله یکمی فاصله وجود داشت که بازم به نظرم نمیومد که مرغ عشق بتونه از این راه پا به فرار بذاره ، داداشم دلسرد شده بود ودیگه تصمیم نداشت یه جفت ماده برای این بیاره، از اون طرف مرغ عشق ظاهرا عین خیالش هم نبود که جفتش ترکش کرده، هرچند ما که از دل حیوانات خبر نداریم. بعد مدتی یه روز با قفس خالی مواجه شدیم. بله بالاخره، مرغ از قفس پرید. بازم باهمون نقشه قبلی واز طریق میله های قفس،امیدوار بودیم که لااقل بره یه جای امن و زندگیشو ادامه بده، اما بعدها به اون جمله معروفی که میگن اینا بدون هم دووم نمیارن خندیدم و نمیدونم چرا اسم اینا رو گذاشتن مرغ عشق؟ راجب قو شنیدیم که میگن فقط یبار عاشق میشن و لحظه مرگشون میرن همون مکانی که عاشق شدن وهمونجا میمیرن و اینطور که مشخصه این قصه واقعیت داره، اما راجب مرغ عشق خلاف واقع به عرضتون رسوندن لااقل مال ما که اینطور بود، اتفاقا چند وقت پیش داشتم برنامه دورهمی رو نگاه میکردم، مهران مدیری از مهمون برنامه پرسید، کدوم حیوان آمار طلاقشون بالاست؟ جواب میشد :مرغ عشق ?دیگه کاملا ثابت شد که اینا اسما مرغ عشقند رسما خیر... ?

مرغ عشق
یه آدم معمولی،که خوندن ونوشتن رو دوست داره، والبته خندیدن:-)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید