از زمانی که دست راست وچپ رو شناختیم.
خوب وبد رو، پدر ومادر وبزرگتر ها سعی کردن یادمون بدن. اینکه چیا خوبه؟ چیا بدِ؟ چه کارایی قشنگه؟ چه کارهایی زشت...
دوران مدرسه کتاب های درسی مملوء از پیام های اخلاقی بود. از حکایت لقمان حکیم و میازار مور وچوپان دروغگو بگیر تا ریز علی وپِترُس پسر فداکار...
شعرهای پند آموز وداستان های عبرت آموز کتاب دینی روهم میشه به این لیست اضافه کرد.
یا مجله های کودکان و نوجوانان رو که ورق میزدم داستان های خواندنی وآموزنده ی زیادی رو مشاهده میکردم.
فیلم وسریال وانیمیشن وکارتون و مستندهای اجتماعی و برنامه های مختلف تلویزیونی که هم جنبه تفریح وسرگرمی دارن وهم آموزشی زیاد پخش شده ومیشه.
یا دوران دبستان که مبصر کلاس یه لیست خوب وبد رو تهیه میکرد و روی تخته می نوشت و ما سعی می کردیم، ساکت ودست به سینه رو نیمکت منتظر خانم معلم بمونیم تا مبادا اسممون بره تولیست بدها و سعی میکردیم یه جایی تو خوب ها واسه خودمون رزو کنیم، بالاخره نمره انضباطی هم درکار بود و اولیای بنده به شدت رو این نمره حساس بودند
حتی اوقاتی که با خانواده فیلم تماشا میکردیم، تو عالم بچگی طرفدار آدم خوبا بودیم و چقدر حرص میخوردیم ازاینکه که آدم های بد، در حق آدم های خوب قصه ظلم میکردند و ما از پشت قاب تلویزیون از قهرمانان داستان حمایت میکردیم و منتظر پایان خوب قصه بودیم که قهرمانان فیلم بالاخره آدم های زورگو وبد رو شکست میدن وپیروز میشن.
اما کم کم جریان ودیدگاهمون عوض میشد، خوب یادمه وقتی اولین بار فیلم سینمایی تروا رو دیدم، چون بازیگر مورد علاقم برد پیت بود، به شدت طرفدار شخصیت آشیل بودم، واین کشمش که آشیل آدم خوبه ی داستانه و استدلال هایی که برای دفاع از شخصیت آشیل ردیف میکردم و جر وبحثی که با برادرم ادامه داشت.اون طرفدار هکتور بود ومن آشیل، برادرم هکتور رو شخصیت خوب وبی گناه قصه میدونست ومن، آشیل رو جوانمرد وقهرمان داستان تعریف میکردم.
البته کم کم با فیلم هایی مواجه میشدیم که شخصیت اول قصه، یه شخصیت خاکستری و مرموز بود و وظایف ماموریت هایی که معمولا انجام میدادن یا کارهایی که میکردن بنا به مصلحت ومنافع شخصی خودش بود، و شخصیت فیلم به صورت تعجب برانگیزی جذاب و محبوب نمایش داده میشد وطبیعتا ما هم ناخودآگاه طرفدار اون آدم بودیم و اگر مرتکب جرم میشد، سعی داشتیم با ارائه ی دلایلی اون آدم رو تبرئه کنیم.
ازیه جایی انگار همه چیز تغییر میکنه و تو اندک اندک که از دنیای بچگی خارج میشی، نگاهت هم نسبت به دنیا عوض میشه و آدم های سفید وسیاه ذهن تو، راه رو واسه ادم های خاکستری باز میکنند.
دوران نوجوانی هم از نگاه بزرگترها دوران حساسی تلقی میشد.و خانواده و مربی های مدرسه، سعی داشتن افکار و نگاه مارو طبق مفاهیم دینی و اخلاقی پرورش بدن و مارو با واقعیت جامعه و تجاربی که از زندگی داشتن آشنا کنند.
داشتیم بزرگ میشدیم، قد میکشیدیم، احساس استقلال و قدرت میکردیم...
خوب دیگه من بزرگ شدم، خودم میتونم خوب وبد رو تشخیص بدم...
تو لازم نکرده به من چیزی رو یاد بدی...
تو کار من دخالت نکن به تو ارتباطی نداره...
همه ی این مکالمات میاد تو متن زندگی، تو از اونجایی که خودت رو عاقل وبالغ میدونی و خوب و بد رو با عقل خودت میسنجی، مسیر رو ادامه میدی.
اون همه زحمت، درس، تلاش، وقت هایی که پدر ومادر واسه تربیت ما گذاشت، حرص وجوش های معلم، کلام خدا وپیام های قرآنی، شعر ها، مَثَل ها، قصه ها، همه وهمه رو پشت سر جا گذاشتی و اومدی وسط دنیای آدم بزرگ ها...
همین الان تو فضای مجازی تا دلت بخواد، متن وسخن بزرگان و شعر و شعار و حوادث تکان دهنده ی عبرت آموز زیادِ، و هر مصرع یا هرکلام یا هر قصه خودش میتونه یه درسی برای تمام عمرت باشه، البته اگه بهش فکر کنی!
اما چرا با قد کشیدنمون، پاکی و صداقت و سادگی کودکی بهمون نرسید و ما از اونا جلو زدیم؟
نه اینکه بَد بَد باشیم نه، اما خوب خوب هم نیستیم، یه جایی مابین این دو گیر افتادیم و خیلیامون همین وسط جاخوش کردیم، یه گروه البته از تمام خط قرمز هایی که برای یک انسان متصور شدیم عبور کردن و شدن یه آدم بد، یه آدم نفرت انگیز ترسناک که میخواد همه رو زیر پاهاش له کنه و دست بالاتر رو داشته باشه...
اما آدم خوب هایی هم هستند، که پر نور و روشنایی اند، پر از امید و حس خوب حمایت، میان دستاتو میگیرن و میکشنت بالا، حتی اگه گاهی خودشون تو هیاهوی دست های دراز شده به سمتشون صدمه ببیند و زیر این حجم شلوغ کمک کردن له بشن هم صداشون در نمیاد...
الان دیگه همه میدونند خوب چیه وبد کدومه؟ ولی ظاهرا دیگه واسه اغلب آدم هاخوب وبد ملاک نیست، الان معیار چیز های دیگه است، خوب وبد رو هرکسی از دید خودش تعریف میکنه و این اوضاع آشفته بازاری که تو جامعه ی کنونی حکم فرماست نتیجه ی بی اهمیت شدن نسبت به ارزش های اخلاقی و فقدان ادب، ایمان، صبر واندیشه است، نمیدونم چرا باید به اینجا برسیم، ما قراربود همه مون آدم خوب زندگی مون باشیم، دل کسی رو نشکنیم، دست های همدیگه رو بگیریم برای آبادانی وطن، برای بخشیدن مهر به همدیگه، برای بلند کردن جسم های زمین خورده و مرهم گذاشتن روی زخم دیگری، ولی لابه لای ورق های تقویم زندگی، گاهی بی توجه از روی شکسته های دل یکی رد شدیم، گاهی دست همدیگه رو رها کردیم، به هم دروغ گفتیم، با نگاهی، واژه ای، سکوتی، زخم زدیم رو تن خسته ی یکی و ساده از کنارش رد شدیم...
آواز هایی که در کودکی همصدا و بلند میخوندیم، تبدیل شده به پچ پچ و زمزمه های مبهم و یافریادی رعب آور بر سر همدیگه...
وقتی چیزی رو نمی دونستیم یعنی نسبت بهش اطلاعی نداشتیم اما الان انگار عارمون میاد بگیم نمیدونم، بالاخره ماهم باید نظر بدیم و دیگران بشنوند، مهم نیست که من نبودم، ندیدم، اصلا نمیدونم جریان چیه...
ما ادم های خاکستری هم کار خوب انجام میدیم و هم بد، هم خدا رومیخوایم هم خرما رو، از قضاوت شدن میترسیم، از حرف مردم میترسیم، از مسخره شدن میترسیم، آدم های ترسویی هستیم
آدم های بد اما از هیچ چیز نمیترسن، اونا دیگه چیزی برای از دست دادن ندارن، آدم وقتی شرافت و انسانیت واخلاق رو زیرپا بذاره دیگه چیزی برای از دست دادن نداره که بترسه.
ولی ادم های خوب گوهرند، جواهرند، دُر گرانبهایی اندکه بدست نمیان، درست به تو نزدیکند اما دست نیافتنی اند، یه لبخندشون میتونه حالت رو خوب کنه، سخاوت دارند، شجاعند وبی باک، از هیچ چیز جز خدا نمیترسند، اونا رسالت انسان بودن رو به درستی انجام میدن، دوست دارن تو روهم بکشونند تو وادی انسانیت، ادم های خوب یه جورایی رها شدن، از قید وبند های بی معنای زندگی رها شدن، متن زندگی رو دارن مینویسن و به حاشیه کار ندارن، دوست داشتنی اند، متواضع و نجیب، پر از صفا وصمیمیت و مهربانی اند،
فطرت همه ی ما آدم ها پاکِ، اگه آلوده اش نکنیم، نمیدونم چرا وایسادیم به تماشا، آدم های خوب روتشویق میکنیم و آدم های بد رو اگه دستمون برسه تبعید و تنبیه و مجازات میکنیم.
فرصت های زیادی پیش رومون بوده واسه محبت کردن و زدودن غبار غم از دلشکسته ای...
خدا خیلیا رو هل داده سمتمون که بگیریمش، بغلش کنیم، دست یاری که به سمتمون اومده رو تو دستمون قفل کنیم و دست های همدیگه رو بگیریم واسه ساختن زنجیره محبت و انسانیت،واسه رد شدن از کوره راه های سخت زندگی، واسه حال خوب همه مون...
یه عده دستاشونو به همدیگه دادن و دارن مسیر رو طی میکنند، فکر کنم جا واسه همه مون باشه، واسه وصل شدن به این زنجیر و رهایی از اماها واگرها و پیوستن به عشق....
سعی کنیم خوب باشیم، مهر بدیم ولبخند هدیه کنیم، جای دوری نمیره...?
به قول سعدی بزرگوار:
جوانمرد وخوش خوی وبخشنده باش
چو حق برتو پاشَد تو بر بنده پاش