زینب کوهیار
زینب کوهیار
خواندن ۱۰ دقیقه·۴ سال پیش

اصغر قندچی، موسس ایران کاوه عاشق آهنگری بود

پسر کوچکی چابک از درخت کنار دیوار مدرسه بالا می کشد، روی دیوار می پرد و خودش را به خیابان می رساند. این بار اول نیست که پسرک از مدرسه ای که دوستش ندارد می گریزد و به سمت آینده ای نامعلوم گام بر می دارد. دایی بارها دستش را گرفته بود و به مدرسه بازگردانده بودش، اما پسر داستان باز از درخت و دیوار بالا می کشید و می رفت پی کار خودش. پدرش وکیل بود و حتی در آن سال ها که دخترها حق رفتن به مدرسه را نداشتند، خواهرش را به مدرسه فرستاده بود. دوست داشت اصغر هم درس بخواند اما کو گوش شنوا. اصغر بارها و بارها از مدرسه فرار کرد. معلمی که آن روزها جای خالی او در نیمکت را می دید، مدیری که شاهد فرار او از مدرسه بود و مادری که می دانست اصغر ماه ها به مدرسه نمی رود، هیچ کدام نمی دانستند که روزی، پسر فراری از درس می شود یکی از بزرگترین کارآفرینان ایرانی . کارآفرینی ای که بیش از 90 سال عمر کرد، جنگ ها را دید و نزدیک به یک قرن شاهد افت و خیزهای سیاسی و اجتماعی ِ ایران بود.

اصغر قندچی در کارگاهش
اصغر قندچی در کارگاهش


عشق گاراژ

اصغر همینطور کج دار و مریز، هفت کلاسی درس خواند اما عشقش را در گاراژ همسایه پیدا کرده بود. جایی که پر بود از قراضه آهن و لاشه ماشین. خودش سال ها بعد ماجرای رفتن به گاراژ همسایه را اینطور تعریف کرده:«آن زمان ما یک مستاجر داشتیم که کار آهنگری و مکانیکی مي‌‌‌‌‌کرد، یک روز رفتم کارگاهش تماشا و از کار خوشم آمد، این شد که جذب همان‌جا شدم. مدتی بعد هم رفتم تو یک تشکیلاتی که استادکارهاش خارجی بودند؛ یک آلمانی، یک روس و فکر کنم یک استادکار اهل چک آنجا کار مي‌‌‌‌‌کردند. آنها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کار تعمیرات انجام مي‌‌‌‌‌دادند كه البته بعد از جنگ جهانی دوم هم کلا برچیده شد. من آنجا کار مکانیکی و آهنگری مي‌‌‌‌‌کردم، مي‌‌‌‌‌دانید بچه زرنگ و علاقه‌مندی بودم و از این استادکارها خیلی یاد گرفتم و چشم و گوشم به کار باز شد، آنجا انواع تعمیرات انجام مي‌‌‌‌‌شد، موتورهای آسیاب، لوکوموتیو و... چون تعمیرگاه بزرگ و استادکارهای حرفه‌ای آن زمان در کشور نداشتیم خیلی کار برای آن مجموعه مي‌‌‌‌‌آوردند».

او شاگردی برای همسایه را تا سن 16 سالگی ادامه داد و در این سن برای خودش یک کارگاه شخصی در خیابان قزوین، نزدیک کافه شکوفه راه انداخت. هرچند از کودکی روی تعمیر ماشین سنگین کار کرده بود اما در کارگاه شخصی اش بیشتر سواری تعمیر می کرد. شورلت آن دوره در خیابان های تهران زیاد بود و قندچی استاد تعمیر آن بود. اما اصغر 16 ساله کارگاه را چطور راه انداخته بود؟ «سرمایه خاصی نداشتم و از کسی هم کمک مالی نگرفتم. جای اولین کارگاهم هنوز هست، توی همین خیابان قزوین نزدیک سی‌متری بود، اسم کافه شکوفه را حتما شنیده‌اید. روبه‌روی آن یک گاراژ بود که ما آنجا بودیم، هوا روشن مي‌‌‌‌‌شد کار را شروع مي‌‌‌‌‌کردم و با عشق و علاقه تا دیروقت کار مي‌‌‌‌‌کردم و فقط به فکر پیشرفت بودم، فقط کار، کار و کار... آن وقت‌ها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ دوچرخه داشتم و با آن مي‌‌‌‌‌رفتم سر کار و خانه. آن زمانی که کارگاه زدم هم‌زمان شد با پایان جنگ جهانی و کلی ماشین‌ها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی اسقاطی امریکایی مثل ماک و... در هند، پاکستان، سنگاپور و... اوراق شده بودند یا اینکه آمریکایی‌ها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ همان جا ولشان کرده بودند. یادم هست دو تا دلال بودند که برای من از این کشورها جنس‌ها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ و قطعات ماشین‌ها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ را مي‌‌‌‌‌آوردند و من هم آنها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ را مي‌‌‌‌‌خریدم و روی ماشین‌ها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ سوار مي‌‌‌‌‌کردم».

کامیون های ماک که اصغرقندچی سازنده آن در ایران بود
کامیون های ماک که اصغرقندچی سازنده آن در ایران بود


پس از جنگ جهانی دوم کسب وکار اصغر رونق بیشتری گرفت. خودروهای باقی مانده از جنگ جهانی دوم سر از خرمشهر درآورده بود. این خودروها به تهران می آمد و اصغر از قطعات آن برای تعمیر ماشین ها استفاده می کرد. اما روند کار همینطور ادامه پیدا نکرد. او مدتی پس از جمع کردن قطعات لاشه های خودرو و سرهم کردن ماشین ها، تولید را شروع کرد. آهنگری را در کنار مکانیکی به خوبی یاد گرفته بود و فولاد و فلزات را هم می شناخت بنابراین ساخت قطعه خودرو را کلید زد. گاراژ قندچی پس از مدتی به ساخت قطعه خودرو و ارتقای کیفیت آن مشهور شد. او در گفت وگویی از روزگار گاراژ در آن سال ها را اینطور توصیف کرده است:«هرچی ماشین سنگین تصادفی و چپ‌کرده بود، مي‌‌‌‌‌آوردند پیش خودم؛ ما هم مثل پینه‌دوز، همه‌چیز را وصله‌پینه مي‌‌‌‌‌کردیم تا ماشین درست شود (با خنده). مي‌‌‌‌‌دانید اول کار هرچی نگاه مي‌‌‌‌‌‌کردم، کپی مي‌‌‌‌‌‌کردم و مي‌‌‌‌‌ساختم ولی خب کم‌کم مي‌فهمیدم نه بابا، مسئله‌ای نیست، همه‌چیز می‌شود درست کرد.‏ مثلا قطعات زیربندی ماک را تغییر مي‌‌‌‌‌دادم چون ما جاده درست در کشور نداشتیم و همگی خاکی بودند و خیلی وقت‌ها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ زیربندی‌ها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ آسیب مي‌‌‌‌‌دید. اتفاقا آن زمان یک آقایی هم بود در تهران که نمایندگی ماک را داشت و بعضی وقت‌ها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ به من قطعه مي‌‌‌‌‌داد، خیلی وقت‌ها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ برای دیدن کار و تغییراتی که مي‌‌‌‌‌دادم به گاراژ ما مي‌‌‌‌‌آمد و از نزدیک کار را با تعجب نگاه مي‌‌‌‌‌کرد. یا به خاطر دارم که رادیاتورهای کامیون‌ها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ را بزرگ مي‌‌‌‌‌کردم تا تو جاده‌ها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی آن زمان ایران جوش نیاورند یا حتی موتور را از این به آن مي‌‌‌‌‌کردم، مثلا اگر یک موتور ماک 120 اسب بود، من 150 اسب روی آن می‌گذاشتم و تقویتش می‌کردم».

تولد ایران کاوه

ماجرای تولد ایران کاوه، نخستین کامیون سازی ایران به سال های دهه 40 باز می گردد. زمانی که رضا نیازمند، سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران را راه انداخته بود و به دنبال کسی بود که بتواند در راه اندازی خودروسازی به دولت وقت کمک کند. قندچی گفت:«آنها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ دنبال کسی مي‌‌‌‌‌گشتند که کمکش کنند تا ماشین بسازد و من را پیدا کردند». نیازمند فرصت کمی برای یافتن قندچی داشت. او پیش از دیدن اصغر، با نماینده شرکت آلمانی بنز برای صدور پروانه تولید در ایران درگیر شده بود. نیازمند دنبال مونتاژ نبود و زمانی که دید طرف آلمانی قصد مونتاژ دارد، پروانه همکاری را صادر نکرده بود. ماجرای مخالفت نیازمند با شرکت بنز به گوش شاه رسید و او برای رضا نیازمند ضرب الاجلی تعیین کرد تا هرچه زودتر خودرو بسازد و اگر نساخت از سازمان گسترش و نوسازی صنایع برود. رضا نیازمند در خاطراتش ماجرای پیدا کردن قندچی را اینطور روایت کرده است:«به مهندس شهرزاد که مدیرکل من بود، گفتم یا باید اتومبیل بسازیم یا اینکه برویم. گفتم برو بگرد بین این تعمیرگاه ها، اوراقچی ها ببین کسی هست قطعه ای، چیزی از اتومبیل، کامیون و... بسازد تا ما کمکش کنیم چیزهای دیگری هم بسازد. چند روز رفت و بعد آمد گفت بیا سوار شو برویم، آدمی را که می خواستیم پیدا کردم. رفتیم نزدیک میدان قزوین تو یک گاراژ بزرگ که برای تعمییر کامیون ماک بود و دیدم روی زمین کارگرها نشسته اند و با چیزهایی که در دست داشتند تق تق تق گلگیرها را صاف می کمند. صاحب گاراژ را صدا زدم و بعد اصغرآقای قندچی آمد. از همان لحظه اول از این مرد خوشم آمد. گفتم اصغرآقا ببینم شاهکارهایت چیست؟ اصغر هم نشان داد که گلگیر ساخته، یک چیز مچاله بهش داده بودند و از اول درستش کرده بود. بعد هم نشان داد که رادیاتور ماک ها را بزرگ کرده است. با خودم گفتم خب رادیاتور هم که می سازد این شد دو قطعه. گفتم دیگه چی بلدی بسازی؟ گفت می خواهم یک چیزی نشان شما بدهم که حظ کنید. گفتم برویم. رفتیم تو یک اتاق. در را که باز کردم دیدم یک اتاق کامیون ساخته است، گفت این اتاق را من ساخته ام. تعجب کردم و پرسیدم یعنی همه اش را خودت ساختی؟! گفت آره. درش را باز کردم و به هم زدم تا امتحانش کنم، پاپ صدا داد؛ حتی نرم تر از اتومبیل های فرنگی بود. قندچی برگ برنده ما بود. بهش گفتم اصغر فردا بیا وزار تخانه، می خواهم به تو جایزه بدهم و بعد هم خوشحال رفتیم وزارتخانه».

اصغر قندچی پروانه ساخت را از رضا نیازمند دریافت کرد. او تا برگزاری نمایشگاه صنعتی فرصت داشت محصولی برای نشان دادن به شاه بسازد. نمایشگاه برگزار شد و ابراز رضایت شاه از آنچه قندچی تدارک دیده بود، راه را برای راه اندازی ایران کاوه باز کرد. اصغرقندچی در اوایل دهه 40 با مشارکت آقایان میردامادی و همایون زمینی در کرج گرفت و تولید را شروع کرد. ایران کاوه برای تغییر محصولات ماک از شرکت ماک آمریکا هم مجوزهای لازم را گرفته بود. او در کارگاه تازه اش اتاق ماشین و زیربندی ها را تولید می کرد و با نصب گیربکس و دیفرانسیل روی بدنه ها کامیون می ساخت. قندچی جایی گفته بود:«شاید اگر تا الان کارخانه ادامه حیات داده بود، 100 درصد تولید همین جا انجام مي‌‌‌‌‌شد». تولید کارخانه قندچی در روزهای پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به روزی 10 کامیون ماک رسید.

مرد تانک برها

جنگ که آغاز شد، تیمسار فلاحی فرمانده نیروی زمینی ارتش قندچی را احضار کرد. مشکل نبود تانک بر برای بردن تانک های ارتش به منطقه بود. فلاحی گفته بود تانکبر نداریم اما قندچی که آمار تانکبرهای را داشت گفته بودید: «دارید. 560 تانک بر دارید». همه این تانک برها اما خوابیده بود و نیاز به تعمیر داشت. قندچی به تیمسار فلاحی قول می دهد تانکبرها را آماده کند و در نهایت در چند ساعت می تواند 15 تا 20 تانکبر را برای بردن تانک ها به جهبه آماده کند. این، یکی از خدمات قندچی به جبهه های ایران در زمان جنگ است. بنیاد شهید و ارتش بارها از قندچی برای خدمات او در جنگ تقدیر کرده اند. او در شرایط تحریم قطعاتی توانست خودروهای سنگین و سبک لازم برای جنگ را راه اندازی کند. قندچی روایت کرده که حتی برای بنی صدر هم سوال بوده که چه کسی خودروهای توی جبهه را راه انداخته است؟ نخست وزیر وقت پس از شنیدن نام قندچی او را به دفترش دعوت کرده است. «زنگ زد و دعوتم کرد دفترش و گفت باید مجسمه تو را با طلا درست کنند؛ من هم خندیدم گفتم قبلا درست کردند، نوبت به شما نرسید (با خنده)».

دهه 60

زندگی اصغر قندچی با پیروزی انقلاب اسلامی مثل دیگر کارآفرینان ایرانی دگرگون شد. او در سال پیروزی انقلاب به آمریکا سفر کرده بود اما خیلی زود به ایران بازگشت. او تصمیم گرفته بود باتوجه به تغییر شرایط اقتصادی ایران برای رونق بیشتر کار تولید وانت را در مجموعه اش آغاز کند و قصد داشت به هر کارگر یک وانت بدهد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی قندچی و کارگرهایش برای دیدن امام(ره) به قم رفتند. قندچی در این دیدار از برنامه های آینده اش برای امام گفت و اینکه قصد دارم سرمایه گذاری کرده و شغل بیشتری برای مردم بسازد. امام خمینی(ره) هم با تایید کارآفرینی و اشتغالزایی قندچی را تشویق کرده بودند. با این وجود اما او در سال 63، مالکیت و مدیریت کارخانه اش را با تصمیم سازمان گسترش و نوسازی صنایع از دست داد. مردی که در 16 آذر سال 1332، داغدار برادرش در تظاهرات ضد استعماری شده بود و در سال های پس از جنگ به کمک جبهه رفته بود، این بار داغدار کارخانه ای شد که حکم فرزندش را داشت. قندچی در این باره گفته:« من گفتند کارخانه از حالا به بعد تحت پوشش سازمان گسترش و نوسازی صنایع قرار داد و یک نفر را به عنوان مدیر آنجا گذاشتند و من اصلا نمی‌دانستم که چه کاری باید انجام بدهم و دردم را به چه کسی بگویم؛ انگار فرزندم را گرفته بودند».

سال های پس از فقدان

پس از تملک کارخانه قندچی توسط دولت، او تعمیر در گاراژ شخصی اش را ادامه داد. در یک دوره به دلیل انجام کارهای تعمیراتی مختلف چند نهاد غیرخصوصی از جمله بنیاد شهید به او پیشنهاد شراکت می دهند که هرگز انجام نشده است. «آن ها می خواستند با ما در این گاراژ شریک شوند و گفتند 70 درصد سهم ما 30 درصد شما ولی خب وقتی حسابدارهایشان آمدند و دفاتر را دیدند، پشیمان شدند و خدا را شکر گفتند ما شریک نمی‌شویم». قندچی تا اخرین توان در گاراژ شخصی اش به کار ادامه داد. او در سال 96 در گفت وگویی اعلام کرده بود که هرگز به دیدن کارخانه اش نرفته است. از او در نخستین مراسم امین الضرب به عنوان کارآفرین پیشکسوت تقدیر شد. در مردادماه سال گذشته قندچی پس از 91 سال زندگی و کار مداوم از دنیا رفت. یک سال بعد در مردادماه فیلم پرتره-مستند زندگی او به نام راه ناتمام به سرانجام رسید. این فیلم قرار است در چهاردهمین جشنواره سینما حقیقت نمایش داده شود.

کارآفرینارزشقندچیماککارخانه
روزنامه نگارم، می نویسم و می گردم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید