انسانم آرزوست!
انسان کیست؟ چیست؟
دیو و دد زمانه او چطور کسانی بودند و چه میکردند که مولوی از آنها به تنگ آمده و در آرزوی یافتن انسان بود؟ انسانی که مولوی آروزی دیدنش را داشت، چطور انسانی بود که همان زمان هم یافت نمیشد و آنش آرزو بود؟
شیخ نمیدانست یافتن انسان با چراغی کمنور در کوچه پسکوچههای تاریک دوره خودش سادهتر است، روزگاری میرسد که اوضاع دنیا خیلی بدتر شود، شبهایی خواهد رسید که کوچهها با چراغهای بزرگ روشن میشوند اما یافتن گمشده او سختتر میشود. انسان قرن هفتم هجری شباهتی به انسان سال ۲۰-۲۰ میلادی نداشت و آنکه مولوی آرزو میکرد با گذشت زمان کمیابتر شد.
نقاش وقتی شاعر و درخت و پیچک و گل و مرغ را از دل زمان بیرون کشید و زیر پلههایی در خیابان ولیعصر نشاند، مجبور شد ماسکی هم روی صورت شاعر بگذارد تا از کرونا در امان باشد و اگر به زمانه خودش برگشت، ویروس مدرن و جهشیافته چینی را به شهری در قرن هفتم نَبَرد و مردمی را که هزاران فرسخ از چین و ماچین فاصله داشتند، قتلعام نکند.
شاعر که در عالم خلسه و مسخشدگی در زمان پیش آمده بود نمیدانست وسط این دنیای بیگانه چه میکند و اطرافش چه خبر است، پرنده اما هوشیار مانده و حیرتزده به آن پارچه غریب روی صورت او زل زده بود. بدتر اینکه نقاش اشتباه کرد و به جای مولوی، سراغ حافظ رفت، او را به دنیای مدرن آورد و سخنی از مولوی را دستش داد.
همینقدر طنز و بیربط! انگار حافظ در اعتراض به گم شدن انسان در تمام قرون، نوشتهای از شاعری دیگر را در دست گرفته و در خیابان بسط ایستاده است تا به مردم و مسئولین تلنگر بزند. انسان عصر تکنولوژی کاری کرده که شاعر نتیجه گرفته است چه بسا مقصر ویرانیهای کل تاریخ بشر همین انسان مدرن باشد.
ولی حاصل کار شاعر و نقاش هیچ است! آدمهایی که به موبایل وصل شدهاند، مثل روزهای پیشین عجولانه و بیتوجه میگذرند، هیچکس او را نمیبیند و از حضور شاعر قرن هشتم کنار پلههای خیابان ولیعصر تعجب نمیکند چه برسد به اینکه حرفش را بخواند.